یادداشت//

پیش به سوی کربلای ایران

قدم در راهی می گذارم که نجواهای شبانه بسیاری را شنیده است، وصیت نامه های زیادی را در خود مدفون و پلاک های معلوم الاثر بسیاری را به مفقود الاثر بدل ساخته است.
کد خبر: ۸۵۰۹۴۰۵
|
۲۰ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان رضوی، «اینجا کربلای ایران است، به هر گوشه اش که نظر کنی شهیدی خفته و معراج کرده است، اینجا محراب دل عاشقان است.

هر چه نزدیک تر می شوم، گذر ثانیه سخت تر می شود، گویی برای رسیدن من به شهدا سر ناسازگاری برداشته اند.

قلبم همچون مرغ عشقی در فراق یار بی تابی می کند، می تپد و صدای ضربانش را بر وجود سرد و تشنه به گرمای عشق شهدا دیوانه وار فریاد می زند.

قطار از حرکت باز می ایستد، بلاخره اتظار تمام شد و لحظه ی موعود رسید...

گرمای اهواز، به یاد آغوش گرم و باز شهدا به پیشواز من آمده است...

وارد پادگان ثامن الائمه می شوم، عجیب غربت 8 سال دفاع مقدس را برایم تداعی می کند.

به اینجا که وارد شوی شهدا مأنوس با تو هستند، اصلا راستش را بخواهی خودشان برایت در را باز می کنند و خادم الشهدا روح آنها را یدک کشیده و با جسمشان به تو خدمت می کنند.

اینجا منسوب به ضامن آهوست، باید رها شوی از تعلقات دنیا تا شفاعتت کنند، مجاوران زیادی بودند که حالا زائر افلاکند.

اروند کنار، از عطش شهداست که اینگونه بی تابی می کند.

و همچنان جریان رودخانه زمان هم تند است؛ حتما تندتر از اروندی که شهدا با قدرت عشق، از آن گذشتند. زمان سخت شکننده است؛ کاش می شد از اروند زمان گذشت و به شهیدان رسید؛ به زخم هایشان که رنگ سرخ محمدی بود؛ به نمازهایشان که به خلوص الماس بود و عیار ناب حقیقت!

کاش می شد به آنها رسید!

خیابان های شهرمان را به نامشان کرده اند، ولی من می گویم که جغرافیای جهان را باید به نامشان کرد و وسعت آسمان و زمین را.

شلمچه و غروبش آدم را هوایی می کند تا خاکی شود و فرشتگان عرش الهی را مجذوب فرش زیر پای شهدا و زائران می کند.

بیابان در بیابان خاک در خاک هم اغوش هم اند این خاک و افلاک

شلمچه نقطه تلاقی عرش با فرش است، و چه بسیار نماز شب هایی که در سنگرهای آسمانی اینجا آغاز شد و در بهشت خاتمه یافت.

می گویند: شلمچه را نمی شود بنویسی،شلمچه راباید ببینی. دیگری هم می گوید: حیف است تنها با چشم سر ببینی، کم بهره می مانند آنان که به چشم سر اکتفا می کنند.ضرر می کنند آنان که با چشم دل شلمچه را نمی بینند...

حالا تو بگو: با چشم دلی که سالها بسته مانده، خدایا چه کنم؟

اینجا احساس می کنم از سیر قافله عشق جا مانده ام، عقب مانده ام و پرت شده ام.

اینجا زیارت نامه ی عاشورا دلت را می لرزاند . اینجا هوای دلت وآسمان دیدگانت ابری می شود.
شلمچه سرزمین نورانی است. ملجأ دلهای بی قرار است . اینجا را باید به کربلاهایش بشناسید ، با سرداران و دلاورانش . با شب های عملیات ،با ذکر ها و نیایش ها یش. شلمچه هرقدمش میعادگاه عاشقان است . اینجا حسین است که اذن دخول می دهد برای زیارت مادر.

یا ابوتراب! اینجا عروج ومعراج ،مبدا و مقصدی دارد و ردپایی نشانی اینجا شلمچه است ،سر در زانو که می گیری و دست هایت را به ضریح قداست مردانگی بچه ها گره می کنی و زیر لب زمزمه می کنی یا لیتنی کنت معکم.

نهر خین، علمدار مظلومیت شهداست چگونه میشود غربت ِنهر خین را به تصویر کشید..

عملیاتی که به ظاهرشکست خورد امـــا خدا به دل ِ شکسته ی بسیجیان مرهم بود و به فاصله ی دو هفته در کــــــــــــــــــربلای پنج پیـــروز شدند..

اینجـــا مهمانی ِ شهــــــداست ...و ما حبیــبیـــــم و به جــز عشق در ایـن دلها نیست...

خاکریز به خاکریز در پی گمشده ام بودم . اینجا شبیه هیچ جای این دنیای خاکی نیست اینجا را دوست دارم به مسجد ولیعصرش که زیرآماج تیر خشم بعثیان هدف گلوله قرار گرفت قسم، اینجا را دوست دارم . رد گلوله روی مناره اش خبر از استقامت وصلابتش می دهد.

اینجا فریاد غربت و مظلومیت شهدایش به گوش می رسد و دو رکعت عاشقانه در محضر خدا در سجاده ای از اتش و خون به جا می اوری در سجده گاه ملکوتیان . اینجا خودت را تفحص می کنی

اینجاست که باید جمال آفتاب را در خاکش بیابی . اینجا که خوب استشمام می کنی عطر شهدای گمنام را حس می کنی . یاد سربندهای یا زهرا می افتی که شب های عملیات که رزمنده ها در به در دنبالش بودند.

و هویزه دیار عاشقان است، اینجا که می آیی باید مجنون شوی دل بدهی و چشم از معشوقت بر نداری.

اینجا را اما، باید غیرتکده اش بخوانیم . هنوز عطر سنگرهای خاکی ،مردان علم الهدی به مشام جان می رسد ،اینجا خون حسین هم آرام و قرار ندارد در شریان دل های بزرگ و کوچک.

اینجا که می آیی خدا را دور نمی بینی، همین کنار است، کمی نزدیک تر از رگ گردنت آنگونه که شهید علم الهدی هم می می نویسد:خدایا زمانی تو را جست و جو می کردم خود را می دیدم،اکنون به خود می نگرم و را در می یابم..

طلائیه نقطه اتصال آسمان و زمین است . همانجا که فاخلع نعلیک می کنی و به راه می افتی ،اینجا دلت هوای بی بی را می کند و قلبت بی هیچ بهانه ای برای غریبی زهرا می گرید . هر وجبش از معصومیت مرغان آغشته به خون حکایت ها دارد . طلائیه محل جانبازی حسین خرازی است .

سردار همیشه خندان میدان ایثار،که یاد علمدار کربلای حسین را برایت زنده می کند. شهدا اینجا مشق عشق کرده اند.

دهلاویه یعنی چمران، یعنی رها شدن، یعنی دنیا را به آخرت فروختن، یعنی پس زدن زندگی ایده آل ، دانشگاه کالیفرنیا و دکترای فیزیک پلاسما تنها برای کمک به مسلمانان.. آن هم نه در داخل وطنش ایران، بلکه تنها برای پاسداری از مسلمانان لبنان.. چمران یعنی آنقدر مرد باشی که محل زمین خوردنت یادمان شود. قرارگاه دل های بی قرار شود..

اینجا که می آیی با چشم سر نبین، به چشم دل نگاه کن. کمی برای خودت از خود گذشتگی را معنا کن، اصلا اینجا کمی خودت را محک بزن... ببین چه قدر از خوبان رفته از دنیا عقب مانده ای؟

چزابه یعنی بارش مرگ از زمین و هوا، یعنی گیرکردن در وسط آتش، یعنی نبرد بدون خاکریز و بدون سنگر و سرپناه. چزابه یعنی بهشت، یعنی شهادت.

از چزابه بوی خاک خونین به مشام می رسد. بوی غربت مدینه می دهد این خاک . بوی استخوان های مانده در خاک. تلخ و شیرینش کرب و بلای حسین را برایت روایت می کند.

فکه یاد دست نوشته شهیدی را یاد آور می شود که گفته بود:" امروز روز پنجم است که در محاصره ایم . آب را جیره بندی کردیم . نان را جیره بندی کرده ایم . عطش همه را هلاک کرده . همه را جز شهدا ، که حالا کنار هم در کانال خوابیده اند . دیگر شهدا تشنه نیستند.

فکه، رمز و رودش تشنگی است .سرزمینی که رمل ها و شن های روانش یاد آور عملیات والفجر مقدماتی است ،یاد آورگردان کمیل و گردان حنظله است.
اینجا همان سرزمینی است که سید شهیدان اهل قلم معبر آسمانی شدنش را یافت، هم او که گفت : بیایید من سرچشمه را یافتم.

اینجا که بیایی می فهمی ما در شب و روز گم شده ایم، در کوچه پس کوچه های زمان خواب مانده ایم. بر روی چشم ما، پرده ای از خاک کشیده اند؛ وگرنه شما را مرگی نیست، ما اسیران غربت خاکیم؛ ما را بیابید! پلاک زخمیتان را بر گردن گم شدگان رمل های داغ گناه بیندازید؛ شاید پیدا شویم! شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛ شاید فکه، نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.
فتح المبین یعنی پیروزی آشکار، شاید اینجا قرار است فاتح دلمان باشیم.

و امروز روز آخر است، شاید اینجا باید عهد های بلند مدت ببندم و به امید تمدید دیدار بنشینم. فتح المبین یعنی خودت را بریز و دوباره بساز، یعنی به پا خیز زیرا که همیشه برای نا امیدی زود است. فتح المبین یعنی اسلحه را به دست بگیر و چشمانت را به آسمان بدوز....یعنی خدا کریم و رحیم است.

باید وداع کنم...اشک امان نمی دهد تا ببینم و بنگرم، شاید که دیدارمان به قیامت باشد».

دلــــــم گرفتـــــــه شهیـــــدان مــــــرا ببریـــــد
مــــــرا ز غربت این خاک تا خدا ببریـــــد...

ارسال نظرات
پر بیننده ها