روایت کمیل باقرزاده از ملاقات با جانبازان لبنانی مدافع حرم

کمیل باقرزاده، فعال عرصه رسانه از عیادت جانبازان مدافع حرم لبنانی می‌گوید: یکی از جانبازان وقتی فهمید ما ایرانی هستیم گفت: «سلام من را به السید القائد برسانید و بگویید در این دنیا فقط و فقط یک آرزو دارم و آن هم دیدار روی حضرت آقاست».
کد خبر: ۸۵۲۳۵۷۷
|
۱۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۵

به گزارش خبرگزاری بسیج، کمیل باقرزاده، فعال عرصه فرهنگی و رسانه در صفحه شخصی خود در یکی از شبکه‌های اجتماعی از عیادت جانبازان مدافع حرم حزب‌الله که در بیمارستان رسول اعظم بیروت بستری هستند خاطره‌ای روایت کرده است. متن این خاطره در ادامه منتشر می‌شود:

دیروز روز خیلی خوبی بود. با اینکه یک هفته از روز جانباز گذشته بود، توفیق شد برویم بیمارستان رسول اعظم بیروت و از جانبازان عزیز حزب الله که در نبردهای اخیر سوریه مجروح شده بودند عیادت کنیم. زبان در وصف عظمت و بزرگی روح جانبازان قاصر است. جانبازان سرافرازی که همگی از نظر سن و سال از من کوچکتر بودند ولی از نظر بزرگی روح و معنویت سال‌ها بزرگتر از من.

جوان زیباروی بیست ساله‌ای که دست راستش را تقدیم کرده بود و بالای تختش پرچم یا قمر بنی هاشم نصب بود؛ وقتی از او پرسیدیم متأهل هستی یا مجرد؟ گفت صحبت‌هایی برای ازدواج کرده بودیم ولی هنوز کار به عقد نکشیده بود که من مجروح شدم. گفتم حالا نظر دختر خانوم چه شد؟! گفت اتفاقا همین چند دقیقه پیش اینجا بود و به من گفت اینجوری بیشتر دوستت دارم! ازش پرسیدم تو چطور؟ تو هم دوسش داری!؟ از خجالت سرخ شد و فقط لبخندی دلبرانه تحویلمان داد.

جوان جانباز دیگری که وقتی فهمید ما ایرانی هستیم، فقط گفت «سلام من را به السید القائد برسونید و بگویید در این دنیا فقط و فقط یک آرزو دارم و آن هم دیدار روی حضرت آقاست».

یا جوان نازنین دیگری که تیر قناص از گلوش عبور کرده بود و نامزدش با شور و عشق خاصی بهش رسیدگی می‌کرد. می‌گفتند بعد از پنج روز تازه به شکل معجزه آسایی حالش رو به بهبودی رفته. یا جوان دیگری که برادر کوچکترش قبلا در جنگ سی و سه روزه به شهادت رسیده بود و حالا که خودش مجروح شده بود، پدرش مثل کوه کنار تخت پسر ایستاده بود و می‌گفت در راه اسلام همه دار و ندارمان را فدا می‌کنیم و از خدا شاکریم که این فرصت را به ما داده که بتوانیم قدمی در راه دینش برداریم.

یا همین جوانی که در تصویر می بینید. پای چپش قطع شده، ولی روحیه اش عالی است. به ما دلداری می‌داد که إن شاء الله روزی می‌رسد که شما هم بتوانید به جبهه بروید. می‌گفت یک خط ششصد متری را با بیست نفر نیرو حفظ کرده بودیم. سه نفرمان شهید شدند و دوازده نفر مجروح. یک دختر هفت ماهه به اسم زینب الحوراء دارد. از قول جوان‌های ایرانی به همه‌شان سلام رساندم و آن‌ها هم به شما سلام رساندند. این جانبازان جوان، حجت را برای دفاع از اسلام و انقلاب بر همه ما تمام کرده‌اند.

ارسال نظرات