سوره مهر الکترونیک به منظور توسعه فعالیت‌های خود اقدام به انتشار چند عنوان کتاب در سایت آمازون کرده که از جمله این موارد کتاب «شیار ۱۴۳» نوشته نرگس آبیار است.
کد خبر: ۸۵۲۵۹۲۵
|
۱۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۱

به گزارش خبرگزاری بسیج، سوره مهر الکترونیک اقدام به انتشار رمان «شیار 143» نوشته نرگس آبیار در سایت آمازون کرده است تا از این طریق دسترسی مخاطبان به ویژه مخاطبان فارسی‌زبان در دنیا به کتاب میسر باشد.

رمان «شیار 143» پس از اکران فیلمی با همین عنوان از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد. آبیار در جدیدترین کار خود روایتگر داستان یک‌مادر شهید است؛ مادری به نام «اختر نیازپور» که بیش از 15 سال در حالی که رادیو به کمر بسته، منتظر رسیدن خبری از تنها پسرش، محمدجعفر رضایی، است.

به گفته آبیار این رمان در حدود 300 صفحه است که بخش عمده‌ آن مربوط به عملیات والفجر مقدماتی است که در مورد شخصیت‌پردازی، فضاسازی و لحاظ کردن فضای بومی شهرستان بیجار، محلی که داستان در آن اتفاق می‌افتد ، نگاه داستانی و دراماتیک در آن  لحاظ شده است.

وی همچنین درباره وجه تمایز فیلمنامه و رمان شیار 143 خاطر تصریح کرده است: در فیلم یک‌شخصیت محوری داریم که قهرمان داستان است؛ در صورتی که در رمان 13 شخصیت اصلی داریم که از این لحاظ تکثر شخصیت‌ها در رمان زیاد است.

 

 

«چشم سوم» یا همان «شیار 143» در سال 85 به عنوان بهترین رمان سال دفاع مقدس معرفی شد، اما در آن روزها کمی نادیده گرفته شد و این بار بعد از ساخت فیلم موفق «شیار 143» به کارگردانی آبیار بار دیگر با همین نام و با طرح جلدی از مریلا زارعی بازیگر نقش اول این فیلم، روانه بازار نشر شد که البته همانند فیلمش خوش درخشید و در طی زمانی کوتاه توانست در میان پرفروش‌های سوره مهر قرار گیرد.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: «باقر حتی نمی‌فهمید که بابایش چرا برادرها را نهی می‌کند. او به شلوغی و شور خود گرم بود. سری پُرباد داشت. چیز می‌ساخت و چیز خراب می‌کرد. یک جور ویری در جانش بود که هر دستگاهی می‌دید دلش می‌خواست به هم بریزدش و از چند و چونش سر در آورد. پیچ ساعت باز می‌کرد، درِ رادیو... کمر گردسوز را... یا هر موتور لکنته‌ای می‌دید... رحمش نمی‌آمد. دل و روده‌اش را به هم می‌ریخت و بعد هم زورچپان می‌کرد یک جایی که از دید پنهان باشد. 

باقر اما تاب رنجاندن کسی را نداشت. دل نازک بود. اشک مادرش را نمی‌توانست ببیند. وقتی مادر از سبک‌سری و غلیان پسربچه‌ی آخری‌اش به گریه می‌افتاد، انگار سیخ داغ به گلوی باقر فرو می‌کردند. تابِ آبِ چشم مادر را نداشت. راست بود که تیر و کمان به روی گنجشک‌ها می‌کشید؛ اما وقتی از بلندای درخت‌های بیجار به کنجی پرت می‌شدند، به گریه می‌افتاد و حتی برایشان پُرسه [نوعی مراسم عزاداری که در میان مردم بیجار مرسوم است] می‌گرفت... .»

علاقه‌مندان برای دریافت کتاب می‌توانند به این نشانی مراجعه کنند.

ارسال نظرات