بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 9/7/93، مطابق با ششم ذيالحجة 1435 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(1)
غفلت؛ ريشه همه مفاسد
اشاره
از ديرباز بيشتر علما، بزرگان و علاقهمندان به مسائل اخلاقي و معارف تربيتي، در دستهبندي مسائل اخلاقي از روش فيلسوفان يوناني اقتباس کردهاند و آنها را بر اساس قواي نفساني به سه دسته کلي شهويه، غضبيه و عقلاني تقسيم کردهاند. در کتابهاي بسيار خوبي چون جامع السعادات، معراج السعاده، طهارة الاعراق ابن مسکويه و اخلاق ناصري نيز از همين سبک پيروي شده است. فيلسوفان اخلاق نيز با تأثير گرفتن از فيلسوفان يوناني، ملاک خوبي را اعتدال و حد وسط بودن بين افراط و تفريط دانستهاند و گفتهاند هر فضليتي محفوف به دو رذيلت است؛ مثلا شجاعت يک فضيلت است که افراط آن تهوّر و تفريط آن جُبن است. بنابراين در مقابل هر فضليتي، دو رذيلت وجود خواهد داشت. البته ميتوان اين مطلب را اينگونه توجيه کرد که خداوند متعال استعدادها و قواي مختلفي در وجود انسان قرار داده است که همه از روي حکمت است؛ بنابراين هر کدام بايد در جايي اعمال شود و اگر اين گونه نباشد، لغو بوده است. گاهي ممکن است انسان براي اعمال يک قوه آن قدر تلاش کند که از قوههاي ديگر باز بماند، مثلا آن قدر فکر خوردن و التذاذات حيواني باشد که از مسائل عقلي باز بماند. روشن است که اين افراط در قواي حيواني ميشود و خلاف حکمت الهي است. خداوند عقل را نيز به انسان داده است و اگر هميشه به فکر شکم و مافوق و مادون آن باشد، ديگر نميتواند به مسائل عقلي و حقايق ديگر بپردازد. بنابراين براي اينکه از همه قوا درست استفاده شود، بايد براي هر کدام حد وسطي در نظر گرفت که مزاحم قواي ديگر و مانع کار و تکامل آنها نباشد؛ اما اين حد وسط، حد وسط کمّي نيست و نميتوانيم مثلا درباره علم که مطلوب است اندازهاي فرض کنيم و اگر صد درجه براي آن فرض شود بگوييم پنجاه درجهاش مطلوب است و اگر 51 درجه يا 49 درجه شد، ديگر مطلوب نيست.
تقسيم مسايل اخلاقي طبق سليقه اسلامي
به نظر ميرسد که ميتوان مباحث اخلاقي را به گونهاي ديگر تقسيم کرد که با سليقه اسلامي، ديني و قرآني مناسبتر باشد، به اينگونه که مسائل اخلاقي را به سه يا چهار بخش تقسيم کنيم؛ اول مسايلي که محور اصلي آنها را ارتباط با خدا تشکيل ميدهد، دوم مسايلي با محور اصلي خود انسان، و سوم و چهارم مسايلي که محور اصلي آنها را ارتباط با انسانهاي ديگر يا همه مخلوقات تشکيل ميدهد.[1] در سال گذشته محور بحثها ارتباط با خدا بود. امسال انشاءالله بخش دوم، که همان ارتباط با خود است، را موضوع بحث قرارميدهيم. البته ممکن است از نظر منطقي اين بخش بر بخش گذشته مقدم باشد؛ زيرا پيش از طرح مسائلي که درباره ارتباط با خداست، بايد وجود خدا، فضيلت ارتباط با خدا و... اثبات شده باشد؛ اما ارتباط با خود طبيعيترين چيزي است که براي هر انساني مطرح است و نياز زيادي به مقدمات برهاني ديگر ندارد. البته روشن است که از جهت شرافت بحث ارتباط با خدا اولي است و مقدم بر مسايل ديگر است.
نکته ديگري که در اينجا ذکر آن را ضروري ميدانم اين است که اين سه بخش از مسائل اخلاقي را نميتوان آن چنان از هم تفکيک کرد که هيچ ارتباطي با هم پيدا نکنند. بين اين سه دسته نوعي ارتباط، اتصال، مقدميت، ملازمه، يا استلزام وجود دارد. به عنوان مثال نماز با اينکه از مسايلي است که درباره ارتباط با خداست، اما در اسلام روي نماز جماعت بسيار تأکيد شده است و ارتباط با انسانهاي ديگر در آن لحاظ شده است که گاهي ثواب نماز را چندين برابر ميکند. بنابر برخي از روايات وقتي تعداد افراد در نماز جماعت به ده نفر برسد، فرشتگان از نوشتن ثواب آن نماز عاجز ميشوند. يا در خطبه نماز جمعه بايد مسائل اجتماعي و سياسي مطرح شود و ارتباط با انسانها و اقوام ديگر و چه بسا دوستان و دشمنان کشور مطرح شود. از اينرو در تقسيمبندي، براي محور صفت «اصلي» را ذکر کرديم. قيد اصلي در اين تعريف بدان معناست که هر کدام از اين مسايل ميتواند محورهاي فرعي نيز داشته باشد و به مناسبتهاي بالعرضي با خلق خدا و با خود انسان ارتباط پيدا کند.
ريشه همه مفاسد
از نظر قرآن کريم ريشه همه مفاسد اخلاقي به يک چيز برميگردد و در مقابل ريشه مبارزه با مفاسد اخلاقي و معالجه آنها نيز يک چيز است. خداوند در آيه 179 سوره اعراف ميفرمايد: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ ما بسياري از جنيان و انسيان را براي جهنم پديد آورديم. لام در جمله«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ» براي غايت است و به اين معناست که ما بسياري از جنيان و انسانها را پديد آورديم که نهايت سيرشان جهنم خواهد بود. اينها کساني هستند که نيروي عقلاني، تفکر و فهم صحيح به آنها داده شده، اما از آن استفاده نميکنند. به آنها چشم داده شده که با آن حقايق را ببينند و از آن استفاده کنند، اما در راه صحيح آنها را به کار نميگيرند. گوشهايي به آنها داديم که با آن حقايق را بشنوند و از آن استفاده کنند، ولي از آن بهره نميبرند. نهايت کار چنين کساني عذاب ابدي است. اينها همانند چهارپايانند. البته چهارپايان به جهنم نميروند، ولي انسان است که اگر چهارپاوار شد به جهنم ميرود. چهارپايان از آنجا که عقل ندارند، تکليف نيز ندارند. خدا چشم و گوشي به ما داده است که با آن حقايق را درک کنيم، اما حيوانات اينها ندارند. وقتي ما فقط امور حسي ظاهري را بينيم، همانند حيوانات ميشويم. سپس ميفرمايد: أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ ريشه اينکه اينها همانند چهارپايان و مستحق جهنم شدند، اين است که غفلت داشتند. روز قيامت نيز به آنها ميگويند: لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[2]؛ وقتي انسان عذابهاي آخرت را ميبيند به او ميگويند: اين همان چيزي است که ما بيان کرديم و حجت را برايت تمام کرديم، ولي تو در پرده غفلت بودي. اکنون آن پرده را از جلوي چشمانت برداشتيم و چشمت تيزبين است، ببين![3]
آگاهي؛ لازمه انسانيت انسان
در قرآن روي مفاهيمي مانند غفلت، نسيان، جهل و مشابهات آنها بسيار تأکيد شده است و ما انسانها نيز از سر غفلتي که داريم، از اين مفاهيم نيز غفلت ميکنيم! از اين آيات و روايات ميتوان استفاده کرد که انسانيت انسان به اين است که غافل نشود؛ أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ اينکه باعث شد اينها از چهارپايان بدتر بشوند، غفلت بود. اگر بخواهيم اينگونه نشويم بايد ضد غفلت را دنبال کنيم. بايد کاري کنيم که کمتر به غفلت مبتلا بشويم.
توجيه عقلاني اين مسأله اين است که اصلا انسانيت انسان، به همين آگاهياش است وگرنه اين چشم حسي را حيوانات نيز دارند و همان چيزهايي که حيوان با چشم خودش ميبيند، ما نيز با اين چشممان ميبينيم. منظور از اينکه ميفرمايد لهم أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا، اين نيست که چشمشان را ميبندند و هيچچيز نميبينند. آنچه حيوانات حس ميکنند ما نيز ـ البته با فرکانسهاي مختلف اندکي کمتر يا بيشتر ـ درک ميکنيم. اين لاَّ يُبْصِرُونَ و لا يسمعون به اين معناست که آن هدفي که از اين ديدن و شنيدن است، برايشان حاصل نميشود. خداوند به حيوانات چشم و گوش داده است تا علفي ببينند و آنرا بخورد، اما خداوند چشم و گوش را فقط براي اين به ما نداده است. در جهان آخرت نيز جهنميان ميگويند: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ؛[4] اگر اهل شنيدن بوديم، اکنون در جهنم نبوديم. در جهنم بودنمان براي اين است که آنگونه که بايد بشنويم، نشنيديم. تفاوت اصلي انسان با حيوان در همين توجه، آگاهي، بيداري و هوشياري اوست.
مفاهيم غفلت، غرور، سکرت و مستي نقطه مقابل اين آگاهي است. خداوند در آيه 72 سوره حجر، از اين حالت تعبير به مستي ميکند و ميفرمايد: إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ. در روايات نيز همين تعبير در مورد غفلت به کار رفته است. در روايتي از اميرمؤمنان عليهالسلام نقل شده است که فرمودند: سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أَبْعَدُ إِفَاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُور؛[5] مستي غفلت و غرور، ديرتر از مستي شراب برطرف ميشود. کساني که شراب ميخورند، مست ميشوند و پس از چند ساعت کمکم مستيشان رفع ميشود و به حالت عادي برميگردند، اما کساني که به غفلت مبتلا هستند ممکن است هشتاد سال زندگي کنند و بيدار نشوند. اين تعبيرات نشانه اين است که آنچه از انسان انتظار ميرود و او را از حيوانات جدا ميسازد، آگاهي است. حيوان نيز علف را ميبيند و مزهاش را ميچشد و آن را ميخورد، ولي آدميزاد بايد همه رفتارهايش با هوشياري باشد و بفهمد که چه کار ميکند، کيست، کجاست، کجا ميخواهد برود و ميخواهد چه کار کند. اگر انسان اينگونه نشد و صرفا تابع غريزه[6] شد، با حيوان تفاوتي نميکند. در آيهاي ديگر خداوند خطاب به پيامبر صلىاللهعليهوآله ميفرمايد: ذَرْهُم يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛[7] خيلي وقت صرف کساني که به دنبال چيزي جز لذتهاي دنيا نيستند نکن! رهايشان کن و بگذار تا بخورند، بچرند و بازي کنند. بگذار آرزوها آنها را سرگرم و غافل کند!
يکي ديگر از تعبيرات قرآني در اين رابطه، مفهوم لهو است. لهو انسان را سرگرم ميکند. مثلا وقتي انسان برخي فيلمها و سريالها را تماشا يا برخي موسيقيها را گوش ميکند غافل ميشود، مثل اينکه در همان صحنه تئاتر يا فيلم است. مفهوم غفلت بسيار با لهو نزديک است. از روايات نيز استفاده ميشود که اصل مشکلات ما غفلت است و با آن شبيه حيوانات ميشويم. قرآن نيز ميگويد: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛[8] مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ.[9] اصل بدبختيها چيزهايي است که انسان را غافل ميکند از اينکه بداند کجاست، چيست، چه کار ميکند، از کجا آمده، به کجا ميرود، چه خواهد شد و چه مسئوليتي دارد. اين بنمايه همه مفاسد است. در مقابل اگر انسان بخواهد که از اين چاه ويل نجات پيدا کند يا در اين چاه نيفتد، بايد به هوشياري، توجه، ذِکر، ذُکر، علم و معرفت پناه ببرد. اکنون سؤال ميشود: حال که ما الحمدلله از اين غفلت درآمدهايم و توجهي پيدا کردهايم که بايد از غفلت دور شد، به چه چيزي بايد توجه بکنيم؟ چه غفلتهايي مذموم است؟ آيا هر غفلتي، در هر شرايطي، از هر کسي مذموم است يا غفلتهاي خاصي مذموم است و ممکن است بعضي غفلتها عيبي نداشته باشد، يا لااقل موجب جهنم نشود. انشاءالله در جلسات آينده به اين مباحث ميپردازيم.
وصلي الله علي محمد و آلهالطاهرين.
[1]. در اين دسته اگر محور را انسانهاي ديگر بگيريم، عنوان دسته چهارم ساير مخلوقات قرار ميگيرد، اما اگر عنوان اين دسته را خلق قرار بدهيم کل تقسيمبندي سه بخش ميشود.
[2]. ق، 22.
[3]. برخي حديد را در اينجا به آهن معنا کردهاند در صورتي که اينگونه نيست و حديد در اينجا از حدت بهمعناي تيزبيني است.
[4]. ملک، 10.
[5]. غرر الحكم ودرر الكلم، 405.
[6]. غريزه به معناي عامل ناهوشياري است که انسان را به طرف امري حرکت ميدهد.
[7]. حجر، 3.
[8]. اعراف، 176.
[9]. جمعه، 5.