این رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: درس هایی که می توان از برخی کودکان گرفت را باید در جبهه های جنگ هشت سال دفاع مقدس جستجو کرد.
کد خبر: ۸۵۶۴۱۴۵
|
۱۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۵
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج،موسی مولاپرست رزمنده دفاع مقدس از استان هرمزگان از خاطرات هشت سال دفاع مقدس این چنین گفت: زمانی که جنگ آغاز شد دانش آموز کلاس سوم ابتدایی بودم و در یکی از روستاهای هرمزگان به همراه خانواده زندگی می کردم.
 
به یاد دارم در آن دوران رادیو در اکثر خانه ها وجود داشت و زمانی که هواپیماهای دشمن از بالای شهرها و روستاها می گذشت رادیو وضعیت های رنگی را اعلام می کرد و ما به همراه خانواده در پناهگاه هایی که در خانمان داشتیم پنهان می شدیم.
 
یکی از کارهایی که به همراه بچه های محل در دوران جنگ انجام می دادیم جمع آوری روزنامه و تحویل آنها به درب خانه همسایه ها بود تا شب ها این روزنامه ها را روی پنجره ها بچسبانند تا نور داخل منزل به بیرون نفوذ پیدا نکند.
 
من علاقه زیادی برای حضور در جبهه داشتم و می خواستم به هر نحوی شده خودم را به جبهه های جنگ برسانم به همین خاطر وارد بسیج شدم و در پایگاه مسجد ثبت نام کردم.
 
از روستای ما پنج نفر به پادگان  05 کرمان اعزام شدند پس از ورود به آنجا مسئول پادگان پس از مشاهده اینکه سن ما کم است تصمیم به بازگشت ما گرفتند و ما نیز پس از گریه زاری و مقاومت نتوانستیم مسئولان را به ماندن در آنجا راضی کنیم بنابراین مجبور به بازگشت شدیم.
 
پس از دو ماه موفق شدم رضایت خانواده را بگیرم و برای ثبت نام به پایگاه محل رفتم و پس از مراحل ثبت نام به مدت 3 ماه به جبهه اعزام شدم.
 
از زمانی که وارد جبهه شدم عملیات فتح المبین شروع شد و 90 روز حضورم در جبهه تبدیل به 90 ماه خدمت در جبهه های حق علیه با باطل شد.
 
در آن زمان در لشگر 41 ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی درآمدم و این توفیقی بود که نصیبم شده بود و به حمدالله توانستم در اکثر عملیات ها شرکت کنم.
 
پس از دوران کودکی به عنوان جانشین گردان 422 یازهرا(س) زیر مجموعه لشگر 41 ثارالله بندرعباس خدمت می کردم و رزمنده هایی که به جبهه می آمدند را بررسی می کردیم.
 
یک روز گروهی اعزام شدند که در میان آنها کودکی را دیدم که سرش پایین بود و استرس داشت, مانند شاگردان تنبل کلاس؛ به سمت او رفتم و دستم را بر روی شانه اش گذاشتم و پس از چند جمله حال احوالی که با او داشتم به او گفتم نمی تواند با ما بیاید و باید برگردد زیرا بردن او صحیح نبود و برای ما هم مسئولیت داشت.
 
یاد خودم افتاده بودم که با چه شور و شوقی دلم می خواست به جبهه بروم، بعد شماره منزلشان را ازش گرفتم و با خانواده وی صحبت کردم و جریان را برایشان تعریف کردم ولی مادر این بچه خیلی اصرار داشت که این کودک را به جبهه ببریم و از نظر آنها مشکلی ندارد.
 
پس از کلی صحبت که با مادر و داماد خانوادشان داشتم راضی به انجام این کار شدم و این کودک که تنها 14 سال داشت را به همراه گروه عازم جبهه کردیم.
 
در این کودک استعداد خاصی وجود داشت که انگار چندین سال است که در جبهه ها حضور دارد، این کودک در جبهه به گروه تخریبچی ها پیوست و چند وقتی در این گروه فعالیت می کرد حتی در آرشیو صداوسیما نیز تصویری از این کودک وجود دارد که در کربلای پنج یک تنه و با نارنجک به سمت دشمنان می رود.
 


 
این شیرمرد نوجوان کسی نبود جز شهید "محمد دژله" که در ۱۸ دی ماه سال ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای ۵ , در حالی که کنار دیگر همرزمانش ، در منطقه شلمچه ، مقابل پاتک دشمن بود، با اصابت گلوله مستقیم به ناحیه گردنش به شهادت رسید .
 
انتهای متن/دانیال ایل بیگی

ارسال نظرات