هر سال که شهریورماه فرا می‌رسد و به سالروز شروع آغاز جنگ نابرابر تحمیلی نزدیکتر می‌شویم، انگار برای من یک روز همچون تولد، ازدواج و یا پدرشدن در ذهنم تداعی می‌کند.
کد خبر: ۸۵۶۷۳۱۶
|
۱۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از گرمی، هر سال که شهریور ماه فرا می‌رسد و به سالروز شروع آغاز جنگ نابرابر تحمیلی نزدیکتر می‌شویم، انگار برای من یک روز همچون تولد، ازدواج و یا پدر شدن در ذهنم تداعی می‌کند. حقیر که از اهالی روستای زنگیر از توابع بخش مرکزی شهرستان گرمی هستم، زمان جنگ خانواده ما متشکل از ۷ برادر و ۴ خواهر، همچون سایر روستائیان به کشاورزی و دامداری مشغول بودیم.

بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام خمینی(ره)، ۳ تن از برادران بزرگم که داری شرایط لازم بودند، وارد این سازمان شدند و پس از شروع جنگ دو برادرم عازم میدان حق علیه باطل شدند. در آن سال که فقط ۱۳سال داشتم و کلاس دوم راهنمایی بودم، انصافا همه در تکاپو بودند که به خیل عظیم رزمندگان بپیوندند. روستای ما در یک حال و هوای دیگر بود و به یاد دارم اولین شهید که از منطقه جنگی آورده شد، شهید فاتحی از روستای بابی کندی بود.

چند ماهی گذشت برادر کوچکم که در منطقه جنوب بود، مجروح و به خانه بازگشت. سال ۶۱ که در سطح تحصیل سوم راهنمایی بودم راغب برای اعزام به جبهه بودم اما رضایت پدر لازم بود، اما با استفاده از موقیعت سرهنگ پاسدار عظیم دشتی و پسر شهید بزگوار غفور فاتحی توانستم برگ اعزام دریافت کنم. وجودی که کار روستا تمام شدنی نبود، اولین بار به منطقه کردستان شهر اشنویه جایی که یکی از برادرانم حضور داشت، اعزام شدیم و پس از سه ماه خدمت برگشتیم.

نیمه دوم سال ۱۳۶۲ بود که حدود ۲۰ نفر از بچه‌های روستا در پایگاه هر روز نقشه فرار به جبهه را می‌کشیدیم. من هم که قرار بود برای بار دوم اعزام شوم، مشکلی نداشتم و فقط مشکل کار و کمک به خانواده که آنهم پس از اعزام به نحوی حل می‌شد. خلاصه پس از مشورت با گروه اعزامی از اهالی روستا، به منطقه جنوب اعزام شدیم و در آنجا پس از سازماندهی به گردان سیدالشهدا منتقل شدیم. پس از دیدن آموزش‌های لازم به منطقه عملیاتی خیبر اعزام و برای اولین بار در عملیات خیبر به همراه دیگر نیروهای لشگر ۳۱ عاشورا در این عملیات شرکت کرده و پس از اتمام مدت ماموریت دوباره به روستا بازگشتیم.

من و چند تن از دوستان نزدیکم عاشق جبهه شده بودیم و دو بار دیگر نیز به‌صورت بسیجی داوطلب اعزام شدیم، اما مجددا برای این کار شرایط را دارا نبودم. وقتی دیدم عرصه جبهه رفتن ما به دلیل کاغذبازی تنگ شده است، در بیستم تیرماه سال 1364 به صورت پاسدار وظیفه در حالی که یک سال مانده به خدمت وظیفه قانونی‌ام، برگ اعزام از سپاه گرمی گرفته و عازم لشگر۳۱عاشورا شدم.

با حکمت الهی از پیوستن به یاران شهید خود بازماندم و در بیستم تیرماه 1366 از جبهه تسویه نمودم.

محمود بهشتی (رزمنده جنگ تحمیلی)

ارسال نظرات