عقربه‌های ساعت به کندی حرکت می‌کرد، در بین جمعیت یکی برا سلامتی اقا صلوات هدیه می‌کرد یکی برا آقا شعر می‌گفت که ناگهان جمعیت یکپارچه شعار دادند: «ای پسر فاطمه منتظر توهستیم، ای پسر فاطمه منتظر توهستیم.»
کد خبر: ۸۵۷۰۰۹۳
|
۲۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۲



به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، همه بچه‌ها می‌دانستند یکی از برنامه‌ها، دیدار با حضرت آقاست، بنابراین خیلی خوشحال بودند از اینکه به زیارت مقام معظم رهبری می‌روند.

هرچه زمان دیدار نزدیک می‌شد بر حرارت بچه‌ها نیز افزوده می‌شد تا اینکه عقربه‌های ساعت نزدیک هفت بود که حرکت کردیم، چه حرکتی، شور وشعف بچه‌ها وصف نشدنی بود، همه با هم درباره دیدار حرف می‌زدند، اینکه آقا در چه زمینه‌ای صحبت خواهند کرد یا در شرایط فعلی مطالبه حضرت آقا چه خواهد بود؟

مسیر برای ما خیلی طولانی شد، انگار چند ساعت در راه بودیم. در همین حال و هوا بودیم که گفتند رسیدیم. درنگ جایز نبود. من کنار دستم یکی از برادران نشسته بود که از ابتدا باهم بودیم ولی به محض پیاده شدن دیگر او را ندیدم. یک لحظه تو اون جمعیت دیدم که همه با عجله و هروله‌کنان به شوق دیدار مقتدا و مولای‌شان اصلاً به رفیق و دیگران نگاه نمی‌کنند، بسیار خوشحال بودم از اینکه خودم را در جمع این سربازان صمیمی و با وفا می‌دیدم.

دیدن مناظری که قدمگاه آقاست و آقا هر روز به آنجا پا می‌گذارند برای من بسیار جذابیت داشت. به حسینیه که رسیدم اوج صفا و ساده‌زیستی رهبر جهان اسلام را دیدم. نه از سالن تشریفات خبری بود نه از ایوان منبت و آیینه‌کاری.

کف حسینیه همان پوشش ساده همیشگی بود. عطر و بوی حضرت امام در فضای حسینیه پراکنده بود. از فضای آکنده از صمیمت و ساده زیستی رهبر فرزانه‌مان به اوج عظمت ایشان فکر می‌کردم که چگونه است، رهبر دینی یک کشور خودش را هم‌طراز با مردم می‌بیند، حال آنکه نه رهبران دنیا که ما را با آنان کاری نیست بلکه برخی از خواص بر طبل تجمل‌گرایی می‌کوبند و هر از گاهی با نواختن شیپور دارایی بر اموال و سرمایه خود مباهات می‌کنند.

ناگهان از خواص زمان پیامبر(ص)، سیف‌ الاسلام و شیخ‌الاسلام و خدمات شایان آنان به دین و پیامبر عظیم‌الشان اسلام یادم آمد که پس از رسول‌الله (ص) چه سکوت‌هایی که نباید می‌کردند.

چه بد معرکه و رهبری را انتخاب کردند، در حالی که هدایت شدند، توصیه شدند و وصیت شدن به تبعیت و حمایت از حضرت علی(ع) اما چه شد؟ به گواهی تاریخ بعد از مرگ دارایی آنان را با تبر تقسیم کردند. هرگاه در جامعه‌ای خواصش دنیاگرا شدند، رهبری تنها ماند.

دوستانم را می‌دیدم که آهسته از این مظلومیت آقا بغض کرده بودند، از اینکه نمونه‌هایی از این دست زیادند و شدند عافیت‌طلب. لحظات بسیار زیبایی بود، لحظات انتظار. تمام نگاه‌ها به جایگاه آقا بود که کی تشریف می‌آورند. عقربه‌های ساعت به کندی حرکت می‌کرد، در بین جمعیت یکی برا سلامتی اقا صلوات هدیه می‌کرد. یکی برا آقا شعر می‌گفت که ناگهان جمعیت یکپارچه شعار دادند: «ای پسر فاطمه منتظر توهستیم، ای پسر فاطمه منتظر توهستیم

آن‌چنان حرارت و شوری در بین بچه‌ها حاکم بود که احساس کردم قابل معاوضه با هیچ چیز نیست. بغض کرده بودم. اطرافم را نگاه کردم دیدم بچه‌ها را که واقعاً از اعماق وجودشان شانه‌هاشان به‌شدت تکان می خورد. در همین لحظه چهره نورانی و معصوم حضرت آقا محفل‌مان را نورانی کرد. اینجا بود که بچه‌ها از اعماق وجودشان به مولای‌شان با سر دادن شعار «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» و «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» به رهبرشان ابراز ارادت کردند.

همه غرق در جمال نورانی آقا بودند. اینجا حاج صادق آهنگران بود که حال و هوای دفاع مقدس را پرطراوت کرد. آقا بغض کرده بود. اما خودش را کنترل می‌کرد. نمی‌خواست فرزندانش اشک‌هایش را ببینند، چقدر مهربانانه به فکر ما بود. اما ما چه؟ با خودم فکر کردم دلیل اندوه شدید آقا شاید جای خالی امام بود، آن زمانی که رزمندگان به دیدار حضرت امام(ره) شرفیاب می‌شدند و حضرت آقا کنار دست امام بود و تنها نبود. یا شهدایی که برای حضرت آقا به مثابه عمار بودن و یا خاطرات روزهایی که آقا همسنگران خاصی داشت ولی امروز رفقای دیروز مولای‌شان را تنها گذاشتند.

هر لحظه که نوحه و مداحی آهنگران بالا می‌گرفت، بر گریه بچهها افزوده می‌شد. دلیلش بغض آقا بود. حال و هوای بسیار خوبی بود. آهنگران که تمام کرد بدون فوت وقت به محضر آقا رفت و با آقا خوش و بش کرد.

همه منتظر بودیم. شروع فرمایش آقا بعد از حمد و سنای خداوند این بود که: «شیرین‌ترین دیدارها دیدار با شما پاسداران هست.» صدای گریه بچه‌ها بلند شد و این گریه از شوق اعتمادی بود که رهبر به ماها داشت، خیلی خوشحال بودم و احساس خاص و غریبی داشتم. از اینکه نوع نگاه فرمانده کل قوا و رهبر جهان اسلام نسبت به ما این گونه است و ما باید چگونه از خودمان مراقبت کنیم تا همچنان در امتداد و مسیر ولایت بمانیم، راهی پرمخاطره و بسیار حساس داشتیم، صحبت‌های مهربانانه و دلسوزتر از پدر، حکایت از عمق علاقه وصمیمت رهبر انقلاب نسبت به فرزندان انقلاب بود.

او دوست داشت عاقبت ما رستگاری و روسفیدی در مقابل امام و شهدا باشد. ساعات برخلاف قبل به سرعت می‌گذشت و ما این را دوست نداشتیم. آقا یک ساعت و 20 دقیقه سخنرانی فرمودند، ساعت را حس نکردیم. کاش زمان معنا نداشت و بیشتر در محضر آقا می‌بودیم اما ...

صحبت‌های آقا به پایان رسید. ناگهان شعار ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند حسینیه را مبهوت خود کرد. راهبردی که دشمن تاریخی مسلمانان یعنی معاویه با حیله‌ها و توطئه‌های فراوان سعی در جدا کردن یاران و خواص از اطراف حضرت علی(ع) کرد و امروز هم دشمن بسیار تلاش می‌کند اطراف ولایت فقیه را از خواص و انقلابیون خالی ببیند. واقعا عهد ببندیم که فردا مَثل ما مَثل کوفیان نشود. پس بیاید برای آقا و انقلاب سربازان خوبی باشیم. انشالله


ارسال نظرات
پر بیننده ها