حسن حسنی سعدی، جانباز 70 درصد شیمیایی:

مدیون پرستاری های همسرم هستم/ مظلومیت رزمندگان لشکرثارالله کرمان در عملیات والفجر8

این جانباز 70 درصد گفت: همسرم به جز ایفای وظایف خودش، پرستار خوبی برایم تا به امروز بوده است. او دردهایم را از نزدیک می بیند و گاهی شب ها که به دلیل تنگی نفس و خس خس گلویم از خواب بیدار می شوم، تا صبح بیدار می ماند تا اگر چیزی احتیاج داشتم را در اختیارم بگذارد.
کد خبر: ۸۵۷۵۶۳۸
|
۰۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۴
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج،به نقل از کوله بار،حسن حسنی سعدی در سال 1344 در روستای سعدی کرمان به دنیا آمد. اردیبهشت ماه 1363 در سن 19 سالگی به جبهه رفت و در لشگر ثارالله آرپی چی زن بود. در عملیات بدر با ترکش دشمن از ناحیه چشم و صورت مصدوم و راهی بیمارستان شد. چند ماه بعد از درمانش، در 23 بهمن 64 دوباره به جبهه رفت و در عملیات والفجر 8 شرکت کرد و مصدوم شیمیایی شد. حالا 30 سال از آن سال گذشته است و در سال 1394 به سر می بریم اما "حسن" که این روزها یک جانباز 70 درصد شیمیایی شده، همچنان با این مجروحیت دست به گریبان و خس خس گلویش امانش را بریده است. برای دیدارش به منزلش رفتیم تا طی گپ صمیمی، بیشتر از مشکلاتش آگاهی یابیم که در زیر آن را می خوانید.

کوله بار:  در چه عملیاتی دچار مسمومیت شیمیایی شدید؟

 

حسنی سعدی: سال 64  در جریان عملیات والفجر 8 من و تعدادی از همرزمانم در واحد اطلاعات عملیات، در کنار اروند رود مستقر شده بودیم که در جریان بمباران هواپیماهای دشمن در ساعت 8 صبح دپار مسمومیت شدم.

 

کوله بار: از کجا متوجه شدید که بمب ها شیمیایی هستند؟

 

حسنی سعدی: بعد از بمباران، بوی سیر در فضا پیچیده بود و  از آنجا متوجه شدم که دشمن از عامل شیمیایی استفاده کرده است. از طرفی، اگر هواپیما جنگی بود، زنده نمی ماندم. در همان لحظه صورتم شروع به سوزش کرد. باورم نمی شد که شیمیایی شدم. مرا به اورژانس بردند و از آنجا به بیمارستان منتقل کردند. مدام حالت تهوع داشتم. سوزش چشم امانم را بریده بود .مدام توی چشمم قطره می ریختند.

 

کوله بار: وضعیت جسمانی همرزمانتان چگونه بود؟

 

حسنی سعدی: بچه های اطلاعات عملیات 50 نفر بودند که موقع بمباران، تعدادی زیر آوار شهید شدند و تعدادی به شدت مجروح شیمیایی شده بودند، به طوری که  آنها را به کشور های انگلیس، آلمان و هلند بردند که از این تعداد نیز، 12 نفرشان شهید شدند.

 

کوله بار: شما چطور و چرا به خارج از کشور نرفتید؟

 

حسنی سعدی: وضعیت جسمانی ام آنقدر حاد بود که مرا به بیمارستان لبافی نژاد تهران منتقل کردند. 15 روز  در حال کما بودم. خانواده ام که از مکانم مطلع شدند، به ملاقاتم آمدند. آنها خیلی خوشحال بودند که زنده ام. بعد از چند هفته، با آنها به کرمان برگشتم و در خانه تحت درمان بودم.

کوله بار: در آن روزها وضعیت شما چگونه بود و چطور با این موضوع کنار می آمدید؟

 

حسنی سعدی: چیز زیادی از آن روزها به یاد ندارم، فقط اینکه، در اتاق تاریکی روی تخت خواب استراحت می کردم. چشمانم به نور خیلی حساس بود و نمی توانستم چراغ اتاق را روشن بگذارم. آن 6 ماه برایم چند سال گذشت. بعد از این مدت حالم رو به بهبودی رفت و چشمانم کمتر به نور حساسیت نشان می داد.

 

کوله بار: عوارض شیمیایی چه مشکلاتی را برای شما رقم زد؟

 

حسنی سعدی: از سال 70 به بعد، مشکلات چشمم بروز پیدا کرد؛ تا جایی که سال 72 به طور کامل نابینا شدم. به سفارش دکتر، به شمال کشور سفر کردم تا از آب و هوای تمیز و مرطوب آنجا استفاده کنم. من و خانواده ام  13 سال شمال کشور زندگی کردیم و در این مدت، حالم روز به روز مساعد تر می شد؛ به طوری که می توانستم راه بروم و همه جا را واضح ببینم. در حال حاضر هم مدام اشک از چشمانم جاری می شود و هنوز هم تحت درمان پزشک چشم هستم.

 

کوله بار: از ازدواجتان برایمان بگویید.

 

حسنی سعدی: تا مدت ها قصد ازدواج نداشتم، چون می دانستم عوارض شیمیایی ام در آینده بروز می کند، اما پدر و مادرم مرا مجبور به ازدواج کردند. همسرم، آن روزها در همسایگی خواهرم زندگی می کرد و این گونه با هم آشنا شدیم. دقیقا روز اول خواستگاری به او گفتم که شیمیایی هستم. جواب جالبی از او و خانواده اش شنیدم. او و پدرش به این موضوع افتخار کردند. همین شد که با او ازدواج کردم. همسرم نیز به جزو ایفای وظایف خودش، پرستار خوبی برایم تا به امروز بوده است. او دردهایم را از نزدیک می بینند و گاهی شب ها که به دلیل تنگی نفس و خس خس گلویم از خواب بیدار می شوم، تا صبح بیدار می ماند تا اگر چیزی احتیاج داشتم، برطرف کند. من در زندگی ام مدیون زحمات بی دریغ او هستم و از زندگی با او راضی ام. در حال حاضر هم یک دختر و پسر نوجوان محصل دارم که به آنها هم افتخار می کنم.

گفتگو: مصطفی قهرمانی
ارسال نظرات