مروری بر خاطرات شهید دانش آموز "علی رضا تقی پور" از زبان پدر و مادرش
به روزهای آغاز مهرماه و فصل بازگشایی مدارس که می رسیم، حال وهوای پدر ومادر ها عوض می شود. همه جا حرف مدرسه، خرید کیف وکفش و دغدغه های دانش آموزان برای حضور در کلاس است و مادر دوباره هوایی می شود. وقتی پسربچه های نوجوان را با روپوش مدرسه آماده رفتن به کلاس درس می بیند ناخواسته یاد علی رضا می افتد. علی رضایی که 16 سال بیش نداشت و درست در یکی از همین روزهای آغازین مدرسه، 31 سال پیش، هوای رفتن به جبهه به سرش زد.
کد خبر: ۸۵۷۵۶۴۳
|
۰۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۰
 به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج،به نقل از کوله بار،علی رضایی که بی هراس از پای نیمکت های چوبی برخاست و به سوی مکتب خانه دیگری شتافتی تا تکلیف شبش را درشبیخون های جبهه بنویسد . در واپسین روزهای شهریور ماه پای صحبت ها و خاطرات پدر و مادر شهید دانش آموز علی رضا تقی پور نشستیم.
 
مادری که با نگاهش حرف می زد
کوچه شهید اردانی، جایی است که علی رضا درآنجا متولد و بزرگ شده است. کوچه ای در دل محله قلعه مرغی که این روزها به شهرک شریعتی معروف شده است. وقتی به خانه شهید می رسیم، با صحنه ای غم انگیزی رو به رو می شویم. اطلس رحیمی، مادر شهید به علت عارضه سرطان در بستر بیماری است و توانایی تکلم و صحبت ندارد. اما نگاه هایش حرف های زیادی دارد. وقتی متوجه می شود قرار است از علی رضایش بپرسیم، اشک در چشمانش حلقه می زند و برای صحبت درباره عزیز کرده اش بسیار تقلا می کند. راضی به این زحمت مادر نمی شویم. خواهر و پدر شهید وقتی متوجه خواسته مادر می شوند فیلم مستندی را که چند سال پیش بچه های بسیج محله درباره شهید تقی پور تهیه کرده بودند برایمان پخش می کنند. فیلمی که نقش اول و آخرش مادر شهید است! در این مستند مادر با ذوق و شوق از علی رضا و خاطراتش  تعریف می کند. حرف هایی که حالا مادر قادر به ادای یک کلمه اش هم نیست.
چقدر سخت است مادر باشی و نتوانی از شیطنت های دردانه ات حرف برنی! چقدر سخت است مادر باشی و وقت تعریف کردن از فرزند افتخار آفرینت سکوت کنی ، به راستی چه کسی جز  مادر به این اندازه خبر از حال و هوای فرزندش دارد.
 
دقایقی که مستند به جای صحبت های مادر پخش می شود، مادر سرش را به نشانه رضات تکان می داد و از لبخند روی لبانش می شود فهمید که چقدر از ساخت این فیلم خوشحال و مسرور است. این جا بودکه برای اولین بار لزوم تهیه مستند های تصویری از پدران و مادران شهید به ذهنم خطور کرد.
 
دانش آموز قانعی بود
در میان صحبت های مادر شهید ماجرای رفتن علی رضا به مدرسه و درس خواندش برایمان جالب بود. چیزی که حاج علی تقی پور  پدر شهید هم مجدد به آن اشاره می کند ومی گوید: «بچه های ما با تفاوت سنی کم به دنیا آمده  و با هم به مدرسه می رفتند. وقتی حرف از خرید لباس نو برای شروع سال تحصیلی می افتاد، علی رضا سریع دستی به سر و روی کیف و کفش سال گذشته اش می کشید و می گفت : «من چیزی لازم ندارم. همین وسایلم را استفاده می کنم. حتی دفترهای سال قبل اش را هم تاجایی که نوشته بود چسب می زد و از برگه های سفیدش دوباره در سال تحصیلی جدید استفاده می کرد.»
 
هنگام صحبت های حاج علی از طبع قناعت  و خاطرات مدرسه ی علی رضا، خواهر شهید دفتر مشق و پرونده های درسی او  را از صندوقچه ی قدیمی برمی دارد و مقابل ما می گذارد. هنوز هم پوشه نمرات علی رضا و کارت عضویت او در کتابخانه مدرسه و کارنامه های امتحانی او از مدرسه اشرفی اصفهانی برای خانواده تقی پور عزیز و ارزشمند است.
آرزوی خلبانی در مسجد عوض شد
 
گرچه شرایط زندگی پدر شهید به گونه ای رقم خورد که هیچ وقت به مدرسه نرفت  و سوادی کسب نکرد اما آرزویش این بود که فرزندانش مدارج تحصیلی عالی را سپری کنند. به همین دلیل او یکی از مشوق های علی رضا برای درس خواندن  بود و در این باره می گوید: «آن زمان بیشتر پسرهای نوجوان کنار پدر کار می کردند. اما من به علی رضا این اجازه را نمی دادم و می گفتم تو باید درس بخوانی دکتر شوی. او هم می گفت به دکتری علاقه ندارم. دوست دارم خلبان شوم.»
 
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور فعال علی رضا و برادرانش در تشکل های مردمی در مسجد محله، آرزوی خلبانی علی رضا از ذهنش برای همیشه پرکشید و  رویایی دیگر برای خودش پروراند. هم نشینی او با بچه های مسجد صاحب الزمان(عج) و پایگاه بسیج عمار و چمران  روحیه او تغییر داده بود.
 
کبوتری بود و پرکشید
دوران ابتدایی علی رضا در مدرسه شهید سالاری و دوران راهنمایی و دبیرستانش را در مدرسه شهید چمران سپری شد. سال های اول مدرسه تمام هوش حواس علی رضا به درس و مدرسه بود و اما چندی بعد نگرش علی رضا به زندگی تغییر کرد و رفتن به جبهه و دفاع از مرز و بوم تنها هدف او در زندگی اش شد. به علت سن کم علی رضا هیچ کس رضایت برای رفتنش به جبهه نداشت. اما علی رضا دست بردار نبود. پدر خاطره روزی که علی رضا برای رفتن به جبهه، از او رضایت گرفت را در ذهنش دارد و می گوید: «آن زمان سهراب برادر بزرگتر او در جبهه بود و به همین خاطر با رفتن علی رضا با آن سن و سال مخالفم بودم. از طرفی وقت او محصل بود و باید درس می خواند. اما یک خواب نظرم را به کلی عوض کرد. سر ظهر بود و من چرت کوتاهی در اتاق زده بود. در عالم رویا دیدم کبوتر سفید و زیبایی روی شانه ایم نشست و و مرا بوسید و بعد از کنار پر کشید و رفت. وقتی بیدار شدم دیدم علی رضا کنارم نشسته است و شانه هایم را می بوسد. دیگر هیچ نگفتم و برگه رضایت نامه اش را امضا کردم.»
 
جبهه جای درس خواندن است!
خواندن درس و گرفتن دیپلم، شرط اصلی پدر برای رفتن به جبهه بود. علی رضا هم قبول کرد که کتاب های درسی اش را با خود به جبهه ببرد و آنجا درس بخواند و سپس به صورت غیر حضوری در امتحانات شرکت کند. اما جز خدا کسی خبر نداشت که سرنوشت آزمون دیگری برای علی رضا رقم زده است و او اینک باید در مدرسه ایثار و فداکاری، درس معرفت را فراگیرد. پدر شهید دراین باره می گوید: «علی رضا به من قول داد در جبهه درس بخواند و من به او گفتم پسر جبهه جای درس خواندن نیست. اصرارهای من باعث شد تا تمام کتاب های سال سوم راهنمایی اش را با خود به جبهه ببرد.»
 
اصرارهای علی رضا به حضور در جبهه در هنگام تحصیل موضوعی بود که در صحبت های مادر شهید در مستند پخش شده هم به آن اشاره شده بود. در این مستند مادر می گوید: «درسش خیلی خوب بود. هر سال شاگرد اول می شد. اما سال سوم راهنمایی دیگر بی خیال درس و مدرسه شده بود. چند بار مدیر مدرسه اش نامه داده بود تا برای رسیدگی به وضعیت تحصیل او به مدرسه بروم. مدیر مدرسه شهید اشرقی اصفهانی خیلی صریح  به من گفت:
"حاج خانم درس خواندن علی رضا دیگر فایده ندارد. تمام فکر و ذکرش شهدا و جبهه شده است و مدام در مدرسه و کلاس درس با همکلاسی هایش از شهدای محله و جبهه صحبت می کند. به بچه هاگفته هر طور شده می خواهد به جبهه برود و راه شهدای محله را ادامه دهد." بعد به شوخی به من گفت:" آنقدر این بچه آرزوی شهادت دارد، به شهادت می رسد."گفتن این جملات برای مدیر آسان، اما شنیدن آن برای من مثل خراب شدن تمام دنیا روی سرم بود. تمام مسیر برگشت به خانه را گریه کردم و با خودم گفتم نکند پسر من که در اخلاق و درس نمونه است، از کنارم دور شود و ...»
 
مادر برای علی اصغر(ع) گریه کن
علی رضا تقی پور در وصیت نامه خود به مادرش توصیه کرده بود بعد از شهادت او بی قراری و گریه نکند. او از مادرش خواسته بود اگر روزی در فراقش بی تاب شد فقط به یاد مصیبت های حضرت علی اصغر (ع) گریه کند؛ زیرا تنها گریه برای اهل بیت(ع) آدم را سبک می کند. مادر هم به وصیت فرزندش عمل کرده است و می گوید: «از روز شهادتش تا کنون هر وقت به یاد علی رضا افتادم و دلم برایش تنگ می شود، برای شهدای کربلا وشهید 6 ماهه روز عاشورا اشک می ریزم و سبک می شوم.»
 
حاجیه خانم ادامه می دهد: «وقتی به سفر حج مشرف شدم، شرایط جسمانی مناسبی نداشتم و به سختی مناسک حج را برای خودم انجام دادم. بعد به نیت علی رضا احرام بستم و طواف کردم. باور نمی کنید این بار انگار جسم من  نیروی عجیبی داشت و خیلی راحت تر از احرام قبلی طواف کردم. علی رضا خیلی کربلا را دوست داشت و می گفت مادر انشاءالله راه کربلا که باز شد تو را به زیارت می برم. در زیارت کربلا مدام تصویر علی رضا و وعده ای که داده بود، مقابل چشمانم بود.»
 
از حجاب دختران لذت می برم
شهید تقی پور در آخرین روز سال 1363 به شهادت رسید و خبر شهادت را عید نوروز به خانواده اش دادند. مادر با اشاره به این موضوع می گوید: «هر سال، تحویل سال و روزهای عید، برایم یاد آور علی رضاست و بس! عید برایم معنا ندارد اسم عید می آید یاد برگزاری مراسم سالگردش می افتم. بعد از سال ها هنوز یک بار هم از اعزام پسرم به جبهه پشیمان نشدم اما دلم برایش تنگ می شود.علی رضا با شهادتش سرافرازم کرده و خدا را شاکرم که مادر شهید شدم.»
 
خانم های با حجاب را که می بینم قوت قلب می گیرم. مادر این جمله می گوید ومی افزاید: «وقتی می بینم دختران جوان با حجاب در جامعه حضو ردارند ، خیلی لذت می برم و برایشان دعا می کنم که راه پسرم را  با حجاب و عفاف خود ادامه داند.»
 
شهید علیرضا تقی پور
سال تولد: 24 دی ماه سال 1347
محل تولد: شهر تهران، محله شریعتی
سال شهادت : 29 اسفند سال 1363
محل شهادت: عملیات  بدر، جزیره مجنون
دانش آموز سال سوم راهنمایی مدرسه شهید اشرفی اصفهانی
 
ارسال نظرات