نیروها پس از بیدار شدن متوجه شدند که سنگری با کلوخ در اطراف آن‌ها ساخته شده تا از ترکش دشمن در امان بمانند. پشت این کلوخ‌ها مصطفی رحیمی را می‌بینند و از او سؤال می‌کنند که :«این همه کلوخ به عنوان سنگر را چه کسی اینجا گذاشته؟»
کد خبر: ۸۵۸۵۴۹۸
|
۰۵ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۸

به گزارش خبرگزاری بسیج، «عادل خاطری» از جانبازان 70درصد دوران دفاع مقدس با اشاره به روایت حماسه رزمندگان در دفاع از خرمشهر و عملیات فتح خرمشهر می‌گوید: «علی عبدی» در دوران دفاع 45روزه خرمشهر 14 سال سن بیشتر نداشت، با شروع جنگ تحمیلی به استادیوم شهر خرمشهر رفت و با سپردن شناسنامه خود از «علیرضا باقری» یکی از نیروهای سپاه اسلحه‌ای دریافت کرد که از قدش بلندتر بود. پس از آن به مسجد صاحب الزمان(عج) رفت، با بچه‌های مستقر در آنجا وارد میدان جنگ شد. با وجود سن کم،‌ بدون اطلاع پدر و مادر، به این عمل دست زد و به منطقه صد دستگاه رفت و به نبرد پرداخت. وقتی از او سؤال شد که: «چه چیز باعث شد وارد جنگ شوی؟»، پاسخ داد: «شهادت «رحمان اقبال پور» و «سید جعفر موسوی» سبب  شد خونم به جوش آید و از دشمن انتقام بگیرم.» در ایام 45 روزه مقاومت در شهر ماند و شجاعانه در تمام نقاط به دفاع پرداخت. عملیات بیت المقدس شروع شد. «حمود ربیعی» فرماندهی گردانی را بر عهده گرفت و «وهاب خاطری» جانشین او شد، در مرحله اول عملیات به دلیل تکمیل نشدن گردان، مقرر شد که حمود وارد عمل نشود ولی به خاطر جنب و جوشی که در تیپ 22 بدر بوجود آمد، حمود و بچه‌ها بصورت انفرادی وارد عملیات شدند و نیروهایی که در این نبرد حمود را همراهی کردند نام گروه خود را «واکنش سریع» گذاشتند.

پس از عبور بچه‌ها از روی پل شناور و رفتن به آن سمت رودخانه، این پل توسط دشمن منهدم شد. بچه‌ها در حال خوردن شام در آن سمت آب بودند، «عبدالله نورانی» که فرماندهی تیپ 22 بدر را به عهده داشت، به دنبال بچه‌ها گشت تا از حضور آن‌ها در عملیات جلوگیری کند. اما بچه‌ها خود را از دید عبدالله مخفی کرده و پس از آن راهی منطقه شدند.
در اینجا سن علی عبدی و «یزدان میرحبیبی» از همه نیروها کمتر بود. با توجه به این مساله حمود علاوه بر اینکه تمام ذهنش به عملیات مشغول بود، حواسش نیز به علی و یزدان بود و بسیار از آن دو مراقبت می‌کرد.

در این میان برادران با پای پیاده به اولین خاکریز دشمن رسیدند و همین طور که آرام به سمت خاکریز دشمن در حرکت بودند، یکی از نیروهای دشمن به زبان عربی گفت، لشکر عظیمی در حال رسیدن به خاکریز است، نفر دوم به او گفت، این‌ها حیوان هستند نه نیروهای ایرانی، در میان صحبت‌های رد و بدل شده بین عراقی‌ها، نیروهای لشکر محمد رسول الله(ص) از پشت سر دشمن وارد عملیات شده و دشمن را نابود کردند. نیروهای همراه حمود در همان نقطه زمین گیر شده و به استراحت پرداختند. علی عبدی ساعتی با نگین‌های شب نما در دست داشت، یکی از نیروهای تیپ نوحد( تیپ تکاوران ارتش) که تازه رسیده بودند، با فریاد از علی خواست تا ساعت را از دست خود خارج کرده و دور اندازد. حمود که این صحنه را دید، برخورد محکمی با آن فرد کرد.

در این میان خاکریزهای دشمن شکسته شد و حمود و نیروهایش به پاکسازی سنگرها پرداختند. «سید جلیل ارجمند»، «رضا آل عامر»، «حسین رضایی»، «یزدان میرحبیبی»، «محمد جواد حیدری» از جمله افراد همراه حمود بودند. حمود در این لحظه دچار درد شدیدی از ناحیه پا شد اما سعی کرد تا لنگ لنگان خود را به نزدیک محل عملیات برساند و از قافله دور نماند. پس از آن جاده اهواز- خرمشهر از دور نمایان شد، با توجه به درد شدید پای حمود همه بچه‌ها در همانجا به استراحت پرداختند. در همان محل نیروهای لشکر محمد رسول الله(ص) یک دستگاه لودر متعلق به دشمن را دیدند و شماری از نیروهای خود را سوار آن کردند.

در نزدیکی جاده، لودر توسط گلوله پی ام پی مورد اصابت واقع شد و بیل لودر که پر از نیروهای خودی بود، منهدم شد و همه نیروها به شهادت رسیدند. در این میان علی عبدی و محمد جواد حیدری خود را از دید حمود پنهان کرده و به پیشروی به سمت جاده ادامه دادند. وقتی آن دو کنار جاده رسیدند، «صالح سواریان»، «سردار شهید علی معماری» را دید که در حال راهنمایی نیروها خودی است تا به سوی دشمن یورش ببرند. پس از آن علی از جاده عبور کرد و «شهید بهروز مرادی» را دید و از او سراغ بچه‌های سپاه خرمشهر را گرفت، بهروز اظهار بی‌اطلاعی کرد زیرا نیروها همدیگر را گم کرده بودند. در اینجا دیگر نیروهای رزمنده از راه رسیدند و در آن نقطه متمرکز شدند.

دشمن پاتک خود را شروع کرد. نزدیک ظهر درگیری شدید بوجود آمد و با توجه به دفاع جانانه، نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدند. پس از آن نیروهای حمود به محل استقرار تیپ 22 بدر جهت استراحت برگشتند. نیروها خود را برای انجام مرحلهٔ بعد عملیات آماده کردند، نیروها از عقبه تیپ بیرون آمده و در خط مستقر شدند. در اینجا گردانی به نام گردان امام جعفر صادق(ع) به فرماندهی حمود ربیعی وارد عمل شد. علی عبدی به عنوان بی‌سیم چی و وهاب خاطری جانشین حمود در گردان حضور یافتند. فرماندهی یکی از گروهان‌ها را «شهید جمشید برون» به عهده گرفت. علی عبدی بی‌سیم چی جمشید شد. حمود در این میان به جلو رفته و بچه‌ها برای دو و یا سه ساعت استراحت کردند، حمود به عقب بازگشت، مجددا به بچه‌ها گفته شد که حق شرکت در عملیات را ندارند و بایستی پشتیبان دیگر نیروها باشند. عبدالله نورانی با یک دستگاه موتورسیکلت در منطقه حضور پیدا کرد و به حمود دستور داد که بچه‌های گردان را به جلو بفرستد. گفت: «امشب شما در عملیات شرکت می‌کنید.» همه بچه‌ها با شنیدن این سخن خوشحال شدند و خود را جهت حرکت به سمت جلو آماده کردند.

عملیات شروع شد. در موقع پیشروی، خاکریزی کوتاه دیده شد. بچه‌ها با دیدن خاکریز، به خیال اینکه خاکریز اصلی دشمن است شروع به تیراندازی کردند و دشمن که در خاکریز بعدی پناه گرفته بود متوجه هجوم نیروهای ایرانی شده و شروع به شلیک با انواع سلاح‌هایی که در اختیار داشت کرد. بچه‌ها زمین‌گیر شدند. در این میان جمشید برون بر اثر اصابت تیر مستقیم دوشکا به شهادت رسید. بچه‌ها متوجه شهادت جمشید شدند. در این لحظه علی فرحان اسدی چنان شجاعتی از خود نشان داد و تکبیرگویان به جلو حرکت کرده و حمله را آغاز کرد. علی عبدی با بی‌سیم شهادت جمشید را به حمود گزارش داده و کسب تکلیف کرد. حمود به علی عبدی گفت: «پس تو چکاره‌ای؟» ، علی با آن سن کم به خودش می آید دستور حمود به علی این بود:«خودت هدایت گروهان را به عهده بگیر و بچه‌ها را به جلو هدایت کن .»گروهان جمشید با این فرمان به خاکریز دشمن رسید و علی عبدی اولین نفری بود که به بالای خاکریز رسید.

علی فقط بی سیم به همراه داشت و اسلحه‌ای در اختیار نداشت. علی زمزمه‌هایی از دور شنید و محمد حسین حیدریان و منصور ربیعی را با تعدادی از نیروهای دشمن که به اسارت گرفته بود، دید. علی قوت قلبی گرفت و پس از آن «ناجی شری زاده» و سپس حمود و گردانش سر رسیدند. اینجاست که خاکریز دشمن شکسته شد. در اینجا حمود به بچه‌ها دستور داد پشت خاکریز بنشینند و به استراحت بپردازند تا بقیهٔ نیروها سر برسند. با توجه به اینکه سه شب نیروها نخوابیده بودند علی عبدی و یزدان میر حبیبی با تکیه بر خاکریز به خواب عمیقی فرو رفتند و پس از مدتی بر اثر انفجار گلولهٔ توپی از خواب بیدار شدند. هر دو پس از بیدار شدن متوجه شدند که سنگری با کلوخ در اطراف آن‌ها ساخته شده تا از ترکش دشمن در امان بمانند پشت این کلوخ‌ها مصطفی رحیمی را می‌بینند و از او سؤال می‌کنند که :«این همه کلوخ به عنوان سنگر را چه کسی اینجا گذاشته؟»، مصطفی گفت: «حمود ربیعی.حمود وقتی شما را دید که خوابیده‌اید، سنگری را برای شما ساخت تا آسیبی به شما نرسد و بی سیم را به یکی از بچه‌ها داد تا شما دو نفر به استراحت بپردازید.» پس از این عبدالله نورانی به حمود دستور داد به سمت نهر عریض پیش روی کند. در این میان از گردان امام جعفر الصادق(ع) 20 نفر زنده مانده بودند.

موسوی و شاپور محمدی راد و محمد دهقان به محل می‌رسند و در حال حرکت به سمت سیل بند بوده که هلی‌کوپتر و تانک‌های عراقی را مشاهده کرده به عبدالله گزارش دادند و عبدالله دستور مقاومت تا رسیدن نیروهای تازه نفس را داد ولی از این 20 نفر کاری ساخته نبود و حمود مجددا به عبدالله می‌گوید که این بیست نفر جانشان در خطر است و باید به عقب برگردند. عبدالله نیز دستور عقب نشینی داد. در حین عقب نشینی حمود دچار درد شدید پا شد. در حین عقب نشینی گروهی از دشمن را دیدند که تعدادی از رزمنده‌ها را به اسارت گرفته‌اند. قضیه برعکس شد یعنی حمود و بچه‌ها عراقی‌ها را به اسارت گرفته و نیروهای ایرانی را آزاد کردند. در این عملیات «حسن طاهریان پور»، «قاسم داخل زاده»، «ابراهیم قاطعی» و ... شهید شدند و وهاب خاطری هم مجروح شد.

ارسال نظرات