به گزارش خبرگزاری بسیج از مشگین
شهر، انسانهای بزرگ در عرف معلوم چندین
مجهولات را پشت سر میگذارند و بعد به حقیقت عالم دست مییابند. مبنای تعقل
تفکراست وتفکر برخواسته ازانفاس مستعد در وجود منبسط برخواسته از عقل منقلب میباشد
یعنی انسانی که صاحب تفکراست فکرش ازعقل ملکوتی که جایگاهش نفس است بروز میدهد و
بهترین تفکر از عقل منبسط که نفس مستعد پرورانده بروز میدهد و نشان از مافوق
اندیشه بشر مشاهده مینماید. به تعبیری باید گفت تعقل با تعلق جمع نمیشود. آنهایی
که میخواهند از این کانال نشان مکان را بنگرند باید نفس مستعد و تزکیه شده داشته
باشند و دراین وادی سلوک صاحب داشته باشند والا یک مقدار تعلق نفس را از تعقل باز
میدارد. البته لازم به ذکر است عقلی که در بیانات فیلسوفان و احادیث وارده آمده
است نفس کامل بشریست یعنی اگر نفس به تکامل انسانی برسد و ازاوهامات و خیالات
رهایی یابد به عقل میرسد والا صرف تفکر که برخواسته ازذهن و نواقص عقلی است و از
مرکزیت مغز کالبدی سرچشمه میگیرد عاقل و عقل ادم نمیتواند باشد چون سیر نفسی و
سیر منازلی نفسی نداشته است و دریک مرکز لاهوتی و یا خاکی سیر نموده و تمام عوالم
آن عالم را چشیده است نه منازل عوالم مختلف که هرکدام آن عالمی از عوالم علم می
باشد. در اینجاست که تفکرات براساس اندیشه ها فرق میکند و جایگاه هرکدام را از
مفهوم به مصداق مبدل می گردانند و کسی که به کمال آن برسد با مسمی حکیم، عارف،
فیلسوف و ... به تحرک زندگی قد علم میکند البته این اصطلاح درمیان اهل
علم بارویکردهای مذکور فرق میکند و عمده تخالف اهل علم با هم براساس تفکرات متغذی
از علم مستعد ازآن وادی و عالم میباشد و هر کس براساس آن ایده ریزشها و رویشهای
خویشتن را بروز میدهد.
درتاریخ فیلسوفان به عنوان متولی تفکر و مباحث عقلی جایگاه
خودشان را به ثبت رساندند و اهل علم منقولات خود را براساس تفکر معقولانه ،صاحبان اندیشه
که از فهم مستنبط صاحبان علم درقالب متن بود به تجلی نشاندهاند یعنی فیلسوفان
تفکر خویشتن را ازمتن صاحبان قلم گرفته و در آن وادی و یا مافوق آن فکرکردهاند و
حیطه نفسشان را گستراندهاند و در مقابل اندیشمندان و صاحبان قلم نیز فهم سطحی
خویشتن را به وسیله فکر منبسط فیلسوفان پرورانده و درحیطه خود بحث نموده اند.
درطول تاریخ فلسفه که ازاول خلقت با انسان بوده است و از
انجا که تفکری بوده و شمه ای ازآن در میان حیوانات تجلی میکرد فلسفه نیز بروز
وخودش را نشان داده است که درتاریخ به خاطرگستردگی عمیق و مباحث سلیس دریونان این فن
به اسم انها درآمده است، البته به نظر این چنین نبوده بلکه ازاول خلقت فلسفه عجین
بشر بوده و هرآنجا که تفکری تجلی کرده فلسفه نیز بروز داده شده است.
درغرب مبنای حکومت و همه اموراتشان را براساس تفکر و تعقل
فیلسوفان و اربابان این فن میدانستند و متن قوانین حاکم برحکومتشان را بر مبنای
فلسفه و تفکر منبسطشان تنظیم نموده و به همین خاطر فلسفه به عنوان تفکر نقش اساسی
در اقتصاد و... داشته است.
در شرق و در میان حکما اندیشه فلسفی در علم حضوری تجلیش
بیشتر از علم حصولی بوده و جایگاهش درجامعه به خاطر عدم گستردگی در میان علم ها کم
رنگ تر بوده و به طور شایسته محسوس تر نبوده و فلسفه فقط در نفس بماهو نفس خود را بروز
داده که البته گستردگی و عظمت فلسفه اسلامی به مراتب از فلسفه غرب بالاتر و عمیقتر
میباشد که متاسفانه مشکل اساسی که پس از چندین سال بروز میدهد عدم نظام بندی و
تراتب آن میباشد که لازمه ان تشکیل کارگروه های مختلف بارویکردهای فلسفه اسلامی و
تاثیرآن برعلم ها، میتواند کارگشا و بجا باشد.
اندیشمندان معاصر با الهام ازتفکرات فلسفه غرب بحثی را با
عنوان حکومت فلسفی تشکیل داده اند و با توجه به تقارب فلسفه صدرایی حکومت ما را
حکومت صدرایی قلمداد نمودهاند و باتوجه به رویکردهای مباحث حکمت متعالیه و بحث های
مربوط به آن حکومت ما را عدم مکتب فلسفه صدرایی میدانند و پایه حکومت اسلامی را
با رویکرد و قرائت جدید که برخواسته از فلسفه غرب است حکومت فلسفی صدرایی یا عدم
آن مطرح مینمایند.
درپاسخ به مدعای اندیشمندان معاصر بر این مبنا بایستی
بگوییم درجایی که اسلام است و حکومت ولایی بعث از منبع اسلامی است دیگرچه لزومی
دارد مباحثی تحت عنوان حکومت صدرایی یا غیره مطرح شود و ثانیا فلسفه حکمت متعالیه
منشعب و شمه ای از مبانی دینی است و اگر هم فلسفه صدرایی را قبول داریم چون میدانیم
شمعه ای از دریای بی کران معارف الهی است که منابع غنی آن قران و عترت است و ثالثا
اگر هم قرار باشد بگوییم حکومت ولایی به طور شایسته مستغنی ازحاکمیت دینی نیست
بایستی عرض کنیم چون مفاهیم معارف دینی در مصداق خودش را تجلی نکرده و به طور
شایسته احکام حکمی پیاده نشده است نه اینکه فلسفه صدرایی به نحواحسن پیاده نشده
چون قبل ازتفکر حکمت متعالیه، تفکر مبانی دینی مطرح و بروز پیدا میکند و اگر قرار
باشد بعد (دوری)حکومت اسلامی را از اصل حاکمیت دینی مقایسه کنیم و مطرح نماییم
بایستی بگوییم مفاهیم در جایش محفوظ میباشد و انچه لازمه پیاده سازی است مصداق میباشد
که آن هم به طور تدریجی و دست جمعی قابل حل میباشد.
از منظر دینی در باره حاکمیت ولایی منشعبات اسلام همه جانبه
است و در همه امور نظری متقن ارائه داده است و اگر هم پیاده نشده خرد جمعی و اساسی
نتوانسته است آن را نظام بندی و مراتب اثر بخشد که متاسفانه این هم بحث متقن و عدم
رسیدگی به این اموراز معضلات این بحث می باشد.
اندیشمندان معاصر حرفی بی ربط ندارند ولی تخالف بعضی از
اندیشمدان معاصر دینی با آنها در قرائت و متکی به فلسفه گرایی عناوین حاکمیت دینی
و ولایی میباشد.
فلسفه حکمت متعالیه بر پایه « وجود» و تمایز آن از «ماهیت»
استوار است که برخواسته از مبانی دینی به معنای واقعیت ان یعنی فلسفه رئالیسمی است.
به نظر اگر خواستگاه دین را به نحوا حسن پیاده سازی کنیم در
بحث زکات و خمس و... اقتصادی متقن و اساسی را ارائه دهیم میتوانیم حکومت دینی
رئالیسمی همه جانبه داشته باشیم و آن را برای نسل های آتی پایه ریزی کنیم و با این
مبنا به نگرش های اندیشمندان معاصر نیز دامن بزنیم.
درست است حکومت اسلامی بانگرش و باورهای دینی در معاصر به
نحو احسن نتوانسته است پایه ساز حکومت اقتصادی، صنعتی و... از منظر دین شده باشد
ولی بهتر است اندیشمندان معاصر به جای اصطلاح فلسفه صدرایی از یک اصطلاح و رویکرد
دیگر وارد بحث شوند چون هویت تمام نمای دین و حکومت ولایی ما فلسفه صدرایی نیست
بلکه دین وآموزه های دینی بماهودین است نه چیز دیگر.
درجایی که اساس و اولیه دین به طور شایسته پی ریزی نشده است
چه طور میتوانیم در فلسفه آن نیز بحث کنیم اگر نگرش های دین را به نحو احسن پیاده
سازی کنیم آن وقت میتواند تجلی حکمت متعالیه از آن منظر که دین بماهودین است پیاده سازی شود وحکومت ولایی تمام نمایی دین است و بهتر
است به جای حکومت صدرایی از حکومت ولایی اسلامی استفاده و درحیطه آن
بحث کنیم.
اگر حاکمیت ولایی از تفکر اسلامی بهرهمند شود و آن را
پیاده سازی کند میشود تکامل حکومت ولایی که ما آن را حکمت متعالیه میناییم از آن
جهت که حاکم دینی مستغنی از مبانی دینی است و از مفهوم در مصداق متجلی نموده است و
در علم حضوری تجلی یافته است نه اینکه تمام نمای وجود حکومت را پیاده سازی
نموده و در علم حصولی مشاهده نموده است یعنی تفکر حاکم اگر در راستای دین باشد به
حکمت متعالیه دست یافته است و اگر بتواند مبانی دینی را به طور احسن پیاده سازی
کند به حکومت ولایی دست یافته است حضور در سیر صعود عقل با رویکرد فهم دینی حکمت
متعالیه است ولی حصول و حاصل نتایج فکر مستنبط ازعقل حاکمیت ولایی است و آن هم
تجلی نمی یابد مگر خرد جمعی در راستای خرد حاکم درحکومت ولایی باشد مثلا درحاکمیت
شرعی حاکم با بهره مندی از فهم حکمت متعالیه توصیه به بانکداری اسلامی و عدم رشوه
و... مینماید ولی مقتدی برخلاف دستور عمل مینماید دراینجاست به فکر صدرایی خلل
وارد میشود نه اینکه حاکمیت ولایی را مختل وآن را طرد نماید.
فلسفه صدرایی مقوم ذهن حاکم و نگرش وی در راستای فهم عمیق
دینی درحاکمیت ولایی است نه اینکه خود حاکم برحاکم دینی باشد بلکه محمول برحامل
حاکم ولاییست.
اینکه حکومت مافلسفه صدرایی نیست یعنی خرد جمعی فکرشان
برپایه و اساس فلسفه رئالیسم و حقیقت گرانیست بلکه منشعب از تفکر ماتریالیسم
غربیست چون فکر تحرک وجود و اندیشه بشریست اگربخواهیم با این رویکرد به پیش برویم
اقتصاد ما نیز میشود اقتصاد ماتریالیسمی این یعنی دوری ازمبانی اسلام و با این تفکر
نمیشود از منبع غنی دینی بهره مند شد چون فکر اساس تن و وجود را به رویکرد دیگری
کشانده است درحالی که ما دنبال فکر رئالیسمی و سوق به طرف آن مبنا می باشیم.
فلسفه کارش تقویت فکر و نگرش است اگر بخواهیم تفکر صدرایی
وحکمت متعالیه داشته باشیم باید از فهم عمیق دینی که منبعش قران و عترت است بهرهمند
شویم و بعد از آن از تفکر صدرایی بهرهمند شویم که اینها تقارن و توازن ذهن در راستای
فهم حاکمیت دینی است چه طور اندیشمندان معاصربحث ازفلسفه صدرایی میزنند درحالی که
خودشان از منظرعمل از مفاهیم دینی اول راهند و در جا میزنند و آنطور که شایسته و
بایسته است نتوانسته اند در مدینه فاضله نفسشان پیاده سازی کنند و فقط به طور نظر
که برخواسته از فهم بشراست حرفی به میان می اورند.
اگرکسی مدعی پیاده سازی فلسفه صدرایی است باید در نفسشان به
حکمت متعالیه برسند و بعد آن را خارج از حیطه نفس و در برون بیابند چه طور کسی
مدعی فلسفه صدرایی است ولی نفس رام و بی توقع پرورش نداده است و از تزکیه
بماهو تزکیه برخوردار نبوده است اگرخرد جمعی توانستند حقوق همدیگر را رعایت کنند آن
موقع است میتوانیم حکومت دینی با رویکرد فلسفه صدرایی داشته باشیم.
درآخربایستی بگویم فلسفه صدرایی شمه ای ازنگرش دینی با
الفاظ فلسفی است خارج ازآن اگرحکومت صدرایی در مشامتان مانده بروید مصداق سازی
درنفس کنید نه اینکه مفاهیم درذهنتان بپرورانید و حکومت ما صدرایی نیست ولایی است
چون حامل حکمت متعالیه حاکم ولایی و اسلام شناس میباشد درحکومت ولایی همه جوانب
مد نظرمیباشد ولی درحکومت صدرایی حضوردرنفس متجلی است البته حرف ما ازجهات
مختلف تقارن عمیق با اندیشمندان معاصر دارد ولی قرائت وسیع از جانب ماست که ارائه
شده است.