همراه با کاروان قرآنی صادقین استان لرستان

وقتی عشق با خون شهید امضا می شود

نرسیده به مسجد جامع شهرستان الشتر همراه دیگر دوستان از اتوبوس پیاده می شویم با دیدن تابلویی که نام شهیدی بر آن حک شده بود آرامشی معنوی از همان آغاز راه شوق دیدار باعالم وارسته را دلمان دوچندان می کند.
کد خبر: ۸۶۱۵۹۴۴
|
۱۴ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۷

همراه با کاروان قرآنی صادقین ویژه سرکشی به خانواده های شهدای پاسدار به مقصد الشتر راهی می شویم در طول مسیراز شوق سفر به سوی خالصان و پاکان روزگار آیات الهی را زیر لب زمزمه می کنیم.   

نرسیده به مسجد جامع شهرستان الشتر همراه دیگر دوستان از اتوبوس پیاده می شویم  با دیدن تابلویی که نام شهیدی بر آن حک شده بود آرامشی معنوی از همان آغاز راه  شوق دیدار باعالم وارسته را دلمان دوچندان می کند.

وارد منزل که شدیم برای بار اول چشمانمان به جمال بلندنظری افتاد که در بلندای تاریخ 100 ساله عمرش عشق و عرفان را در مکتب پر رونق آیت الله قاضی این عالم و مجاهد دنیای عرفان و هم کلاس امام خمینی (ره)افتاد که محاسن سفیدش نشان از سال ها مجاهدت در راه رضای دوست دارد. 

این عالم روحانی والامقام با لبخندی پرمهر و پدرانه از کاروان قرآنی استقبال گرمی می کند و حاضران را برای شنیدن سخنانش مشتاق می کند.

آیت الله بلندنظرهرچند ناخوش احوالی اش در دوران کهن سالی اجازه نمی دهد براحتی سخن بگوید اما باهمان حال تمام تلاشش براین بود که میزبان شایسته ای  برای کاروان حامل قرآن باشد ومهمانان تازه رسیده اش از گنج عظیمی که به همراه دارند آگاه کند. رهایی از فتنه هایی آخروالزمان فقط به واسطه چنگ زدن به ریسمان قرآن و ولایت است و رمز موفقیت در همه مراحل زندگی پیشرو قرار دادن قرآن در اعمال و رفتار می داند.

 علی رغم میل باطنی از این عالم ربانی شیخ محمد بلند نظر دل کندیم و راهی زیارت قرآن خط وشا (به زبان محلی) شدیم قرآنی دست نویس اما با خطوطی زیبا و معجزاتی که در مرقد شیخ امیدعلی روستای دکامین(دکاموند) الشتر نگهداری می شود.

 این قرآن خطی حدود 150سال پیش توسط کربلایی جافر دکاموند به این روستا آورده شد  و از آن جا که بین خطوط آن در حدود 2 سانتی متر فاصله  است آن را «خط وشا» یعنی با خطوط باز نام نهاده اند.  این قرآن گران بها در نوشتن علامات آن از جوهر زعفران و براي تهيه جلد آن از تخته سه لا و پوست آهو استفاده شده است و توسط ملایی بنام شیخ امیدعلی مورد تدریس قرار می گرفته است.

در ادامه مسیر کاروان هیئت صادقین بعد از زیارت و خواندن نماز مغرب و عشا به قصد منزل شهیدوالامقام حشمت علیپور راهی فیروزآباد شدیم.

در منزل شهید علیپور در یک اتاقک چوبی لباس ها،چفیه،سربند و انگشتری عقیق شهید نظرمان را خود جلب کردفرزند شهید این اتاقک چوبی را تنها یادگار پدرش می داند که وقت دل تنگی تنها همراز سخن هایش هست و از روز های کودکی اش آغوش گرم پدرانه  اش را به خاطر دارد و حال  در بزرگسالی که پدگی پدرش نیست که پشت و پناهش باشد مرور خاطران بچگی امید به زندگی را در دلش روشن نگه می دارد.  

برادر شهید عشق به ولایت ویژگی برادرش می داند و می گوید شهید حشمت در راه عقیده اش در مقابل ظلم زمانه ایستادگی کرد تا به شهادت رسید و به همه ما درس  ولایت پذیری داد.  همرزم شهید حشمت علی پور می گوید:در میدان محل آموزش گروه  یکم صابرین مشغول آموزش بودیم که سردار صفوی وارد میدان شد و جمله ای تکان دهنده تمام بچه ها را متاثر کردکه حضرت آقا دلش قرص به شما نیست و  در این مورد نگران است و رفت. آموزش تمام شد و برای استراحت بچه های لرستان به آسایشگاه رفته بودند و ما برای حل این مشکل با چند نفر از دوستان در میدان آموزش ماندیم تا فکر چاره ای کنیم و بعد از مشورت با هم به آسایشگاه در کنار بچه ها رفتیم.ناگهان متوجه شدیم که بچه ها قبل از ما برگه ای را تهیه کرده بودند و در آن اسم همه بچه ها ذکر شده بود و با خون خود با مقام معظم رهبری بیعت کرده بودند.این نامه مدت ها بعد به دفتر مقام معظم رهبری فرستاده شد.

بغض سنگین سال های طولانی فراق به مادر اجازه صحبت کردن نمی دهد و چشم به عکس فرزندش دوخته است که در این بین نوشته ای از شهیدچمران مرا به تفکر وا می دارد؛« زندگي را بنگر! چه طوفان وحشتناکي به پا شده است!همه قدرتهاي جور و ستم و پليدي دست به دست هم داده اند تا ما را نابود کنند، اژدهاي مرگ دهن باز کرده که مرا ببلعد، لهيب آتش اطراف مرا مي سوزاند، همچون پرکاه بر موج حوادث، در ميان اين درياي طوفاني بالا و پايين مي روم ، چه سرنوشت مبهمي! چه دردها چه غم ها، چه مصيبت ها، چه شهادتها، چه شکست ها چه محروميت ها، چه ظلم ها چه جنايتها چه بگويم؟ چه مي گذرد؟ مگر خواب مي بينم؟ مگر در بستر احتضار، به کابوس وحشتناکي دچار شده ام؟ بر من چه مي گذرد؟ نمي دانم ولي آنچه مي دانم آن که شهادت ساده ترين راه نجات من است.»

ارسال نظرات