بدون تردید توجه‌ به‌ اهمیت‌ ویژه‌ عملیات‌ هویزه‌ که‌ در جای‌ خود نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ جنگ‌ محسوب‌ می‌شود و همچنین‌ تبیین‌ جایگاه‌ رفیع‌ حماسه‌ سازان‌ آن‌ و نقش‌ آفرینی‌ برجسته‌ شهید حسین‌ علم‌الهدی‌ لازم‌ است‌ صفحات‌ تاریخ‌ جنگ‌ را ورق‌ زده‌ و به‌ تبیین‌ دوباره آن‌ بپردازیم‌.
کد خبر: ۸۶۱۷۶۶۷
|
۱۷ دی ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۳

به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان رضوی، در سال 1359با گذشت یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی و تلاش رهبری نظام در تثبیت پایه های رسمی حکومت، هنوز عوامل آشوب ساز در داخل و خارج کشور فعال بودند و با وجود تصویب قانون اساسی، برگزاری انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، جامعه از ثبات سیاسی لازم برخوردار نبود. در نتیجه، قدرت سیاسی حاکم انسجام چندانی نداشت. با این که موضوع بحران قومیت ها در کردستان، خوزستان، بلوچستان، آذربایجان و ترکمن صحرا تمامیت جغرافیایی و همبستگی ملی را تهدید می کرد، قدرت مرکزی به دلیل شکاف درونی و وجود گروه ها و احزاب متعدد دارای خط مشی مسلحانه نتوانسته بود بحران را حل کند و ترکیب قدرت، آن را از درون فلج کرده بود  .

از یک سو، ابوالحسن بنی صدر در مقام رئیس جمهور و فرمانده کل قوا، نیروهای لیبرال را پشت سر داشت و از سوی دیگر، شهید محمدعلی رجایی، نخست وزیر نماینده نیروهای خط امام محسوب می شد که اکثریت مجلس شورای اسلامی را در پشتیبانی خود داشت و از حمایت رهبری و قوه قضائیه نیز برخوردار بود. سپاه بازوی نظامی این طیف بود. گروه نخست نیز به ارتش و رویکردهای نظامی آن در قبال نیروهای انقلابی گرایش داشت.

علی رغم آن که حمله عراق برای مدتی به ساختار درونی قدرت سیاسی و جامعه وحدت و انسجام بخشید، تعلیق خریدهای نظامی و شعار انحلال نیروهای نظامی کلاسیک به پایان رسید و با هر گونه ایجاد تردید و ابهام در فلسفه وجودی ارتش مقابله شد، ولی تأثیر اوضاع نابسامان این دوره در ترغیب رژیم عراق در حمله به جمهوری اسلامی ایران به وضوح آشکار بود و اثرات روحی روانی آن هم چنان، در بدنه نیروهای نظامی مشاهده می شد و شرایط جبهه ها نیز بهتر از اوضاع سیاسی نبود.

طی هشت سال جنگ تحمیلی، حماسه های زیادی آفریده شد که هر یک از آنها ویژگی های خاص خود را داشت و در روند جنگ، مؤثر بود. یکی از این حماسه ها، حماسه هویزه است .

در این حماسه، حدود 140 نفر از نیروهای مؤمن، متعهد، تحصیل کرده و انقلابی سپاه و بسیج، که تعدادی از آنها از دانشجویان پیرو خط امام بودند، به شهادت رسیدند.

هویزه در جنوب غربی شهر سوسنگرد قرار دارد و از جنوب به پادگان حمید و جفیر و در نهایت، به کوشک و طلائیه ختم می شود که نیروهای عراق در آن جا مستقر بودند. در شرق هویزه، رودخانه کرخه کور قرار دارد که مواضع نیروهای خودی را از مواضع دشمن جدا می کند. این رود در جنوب غربی حمیدیه از کرخه منشعب می شود و نخست، به سمت جنوب امتداد می یابد و سپس، در شمال بنی تمیم به سمت غرب تغییر مسیر می دهد و به موازات جاده حمیدیه - سوسنگرد پس از عبور از هویزه، به هور الهویزه می ریزد.

بر اساس طرح عملیات، قرار بود در مراحل مختلف به ترتیب، شمال و جنوب کرخه کور پاکسازی و پادگان حمید و منطقه جفیر آزاد شود، سپس، طلائیه و کوشک در جنوب منطقه عملیاتی و بعد از آن، خرمشهر آزاد شود و پس از آزادسازی کل منطقه خوزستان بنا به دستور، دشمن را در حد فاصل کوشک -شلمچه در خاک عراق تا اروندرود تعقیب کنند و با پاکسازی شرق بصره در کنار این رود استقرار یابند. عملیات با شرکت سه تیپ زرهی ارتش دو گردان و چندین گروهان پیاده از نیروهای سپاه در روز 15/10/1359 آغاز شد .

عملیات هویزه، که بن بست جنگ منظم زرهی را در پی داشت، در درون خود، حماسه ای را نیز آفرید و راه حلی را برای این مشکل پدید آورد؛ راه حلی که چیزی جز تداوم راه حماسه سازان هویزه نبود. بدین ترتیب، مرحله جدیدی آغاز شد که طی آن، نیروهای مردمی و سپاه با استفاده از روش ها و تاکتیک های مبتنی بر روحیه انقلابی، مسئولیت سنگین تری را در جبهه های جنگ برعهده گرفتند.

طبق اعلامیه فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به منظور تأمین اهداف مورد نظر، عملیات در دو دوره و هر دوره در دو مرحله با شرکت نیروهای زیر انجام می گرفت: در نخستین دوره، قرار بود تیپ 3 همدان از لشکر 16 زرهی قزوین به همراه دو گروهان از نیروهای سپاه، از محور ابوحمیظه - سوسنگرد حرکت کرده منطقه شمال رودخانه کرخه کور را پاکسازی کنند و تیپ 1 قزوین از همان لشکر نیز به همراه دو گردان پیاده از سپاه هویزه حرکت و پس از پاکسازی کرخه کور، با نیروهای تیپ 3 الحاق کند. در محور دیگر، قرار بود هم زمان لشکر 92 زرهی اهواز با احداث پل روی رودخانه کارون در منطقه فارسیات به کرانه غربی بیاید و با پیشروی خود، جاده اهواز - خرمشهر را برای تردد نیروهای عراقی ناامن کند. طبق طرح، پنج گروهان از نیروهای سپاه در اختیار لشکر 92 قرار داشت.

عملیات نصر (هویزه) پس از پانزده دقیقه اجرای آتش تهیه در ساعت 10 صبح روز 15 دی ماه سال 1359، با حمله هماهنگ شده تیپ 3 همدان از محور جاده حمیدیه - سوسنگرد و تیپ 1 قزوین از جنوب هویزه آغاز شد. تیپ 3، که حمله خود را از منطقه ابوحمیظه آغاز کرده بود، به سرعت، به سوی مواضع دشمن پیشروی کرد البته تیپ 1 قزوین در جنوب هویزه با چنین سرعتی عمل نکرد -و طی دو ساعت به کرخه رسید و توانست با استفاده از پل های احداثی دشمن از رودخانه عبور کند و به کرانه جنوبی کرخه کور برسد. در این محور، طی شش ساعت، نیروهای عمل کننده توانستند مناطق جنوبی کرخه کور را آزاد کنند و ضربات سنگینی را بر نیروهای دشمن وارد آورند. نیروهای عراقی که شدیداً غافلگیر شده بودند، با به جا گذاشتن توپخانه خود به دو کیلومتری جنوب کرخه کور عقب نشینی کردند و حدود هشتصد نفر از افراد آنها به اسارت درآمدند.

 اما به دلیل تأخیر نیروهای محور کارون در عبور از این رودخانه و برخورد آنها به میدان مین، پادگان حمید و منطقه جفیر، که عقبه دشمن محسوب می شدند و از اهداف مرحله نخست بودند، دست نخورده در اختیار دشمن باقی ماندند.

طبق طرح عملیات، مرحله دوم حمله اوایل صبح روز بعد آغاز شد. در این روز، نیروهای زرهی و پیاده به سوی پادگان حمید و منطقه جفیر پیشروی کردند. در مقابل، تعدادی از تانک های عراقی دشمن در حوالی" ام الغفار" و" ام الفصیح" متمرکز شدند و دشمن با آرایش تانک های خود جناح جنوبی لشکر16 زرهی را مورد تهدید قرار داد. ضد حمله آنها ساعتی بعد از سمت شرق و جنوب به یگان های لشکر 16 آغاز شد.

حضور هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه و بمباران مواضع نیروهای خودی اوضاع را آشفته کرد، به طوری که تانک های عراق به هزار متری محل استقرار تیپ رسیدند و شدیدترین نبرد تانک ها در طول جنگ بین لشکر 16 زرهی ایران و لشکر 9 زرهی عراق در گرفت که تا ساعت 4 بعدازظهر هم چنان ادامه یافت.

مسعود انصاری یکی از بازماندگان کربلای هویزه می نویسد:« تعدادی از تانک های چیفتن در صحنه بودند و ما خیال می کردیم که ارتش هنوز دارد مقاومت می کند... یکی از تانک های عراقی در جاده به بیست سی متری ما رسید، حسین [علم الهدی] با اشاره به من گفت: برجک تانک را بزن. من هم زدم و خود حسین هم زد. دو تانک دیگر نیز با آر.پی.جی. زده شد و برای چند دقیقه پیشروی آنها متوقف گردید. در این عملیات، با وجود این که ما بی سیم داشتیم، ارتش عقب نشینی اش را به ما خبر نداد. من خودم چندین بار معرف شکر را صدا زدم که جریان چیست؟ گفت: "به گوش باش" چندبار دیگر صدا زدم، گفت: ,,تیپ 1 دارد تغییر موضع می دهد. بعد از چند دقیقه دیگر ارتباط ما قطع شده تا این که محاصره شدیم. همه بچه ها مقاومت کردند. چنان که در کانال کوچکی کنار جاده بیش از پنجاه نفر شهید شدند .»

 یکی دیگر از بازماندگان این حماسه نیز در خاطرات خود می نویسد : « آن جا بیابان بازی بود، تنها چیزی که مشاهده می شد، بوته های علف بودند. صدای انفجارهای پی در پی خمپاره ها، توپ ها و رگبار شدید تیربارهای تانک، دشت را پرکرده بود. برادران ما در لابلای بوته ها به شکل سینه خیز جلو می رفتند. در حالی که تیر بارها به شدت مشغول شلیک بودند و تیرها از همه طرف به سوی بچه ها روانه می شدند. منتهی براساس تحلیلی که برادر علم الهدی گفته بود آن نیروی ایمان بود که نقش اساسی در حرکت برادرها داشت. آنها در پشت دو تل خاک سنگر گرفته بودند و در کل حدود بیست الی سی گلوله آر.پی. جی. در آن جا وجود داشت. فرصتی برای تصمیم گیری درباره عقب نشینی نبود و بچه ها آماده مقابله بودند.حسین در تل خاک سمت چپ جاده بود .»

محمدرضا باستی که خود از بازماندگان حماسه هویزه است، در خاطرات خود در مورد حوادث این محاصره و خروج از آن می نویسد:« حسین و محسن به من گفتند: شما آر.پی .جی. ندارید، بروید که کشته می شوید. ما حدود صد متر پیش رفته بودیم که برگشتیم پشت سر بچه ها را ببینم. دیدم حسین یک گلوله آر.پی .جی. به طرف تانک عراقی شلیک کرد که حدود یک متر از بالای تانک رد شد. تانک ها هم چنان جلو می آمدند که بچه ها یکی از آنها را زدند و بقیه سرجایشان متوقف شدند. ما حدود سیصد متر عقب آمده بودیم که یک مرتبه دیدیم تانک های عراقی از طرف راست جاده (سمت هویزه) به سوی مواضع ما می آیند... ما محاصره شده بودیم. رگبار تانک ها قطع نمی شد. بچه ها یکی یکی داشتند مظلومانه تیر می خوردند. خون از بدن آنها سرازیر بود. بچه ها سینه خیز جلو می آمدند. در این حال، مسعود انصاری هم داشت خودش را جلو می کشید. از او سراغ حسین، محسن و جمال را گرفتم و او گفت: آنها را به رگبار بستند و هر سه شهید شدند . محاصره تنگتر و تنگ تر میشد ، هیچ راه فراری نداشتیم و هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. یکی از بچه ها آر.پی.جی. داشت، ولی گلوله آن را نداشت. بچه ها با ژ-3 و کلاش به تانک ها تیراندازی می کردند و مانع از آن می شدند که کسی سرش را از تانک در بیاورد. همگی ناامید بودیم حتی یک درصد هم امکان نجات به خودمان نمی دیدیم.

بچه ها هنوز داشتند از امتداد جاده که جلو رفته بودند بر می گشتند، عده ای دولا دولا و بیشتر سینه خیز داشتند می آمدند. هیچ کس نمی دانست چکار بکند، هیچ کاری هم نمی توانستند بکنند، همگی مرگ را چند قدمی خود می دیدند. کشته شدن برای من مهم نبود، ولی این طور قتل عام شدن بدون این که بتوانیم هیچ ضربه ای به آنها بزنیم و حتی یکی از آنها را بکشیم، خودمان کشته شویم، خیلی سخت و دردناک بود. در پناه جاده که خوابیده بودم. همه رفته بودند و آخرین نفری که رفت محمد فاضل  ، یکی از دانشجویان پیروخط امام بود که از سبزوار به هویزه آمده بود و گروهی را تحت عنوان " گروه اخلاص " تشکیل داده بود . او داشت با دو نفر دیگر می رفت.

بچه ها صد متری از من جلوتر بودند و هوا هم رو به تاریکی می رفت، می ترسیدم که در تاریکی بچه ها را گم کنم خیلی داد زدم بالاخره یکی از بچه ها به نام مسعود انصاری ایستاد و من به او رسیدم. چفیه ای داشت به دستم پیچید و با هم رفتیم. از علی حاتمی سراغ گرفتم، گفت: علی از ما جدا شد و با محمد فاضل و چند نفر دیگر از طرف دیگر رفتند و گفتند از این طرف که ما می رویم به نیروهای ارتش می رسیم. بعداً دوباره که به سوسنگرد برگشتم واز مسعود سراغ علی حاتمی را گرفتم، گفت: علی همان موقع تیر خورد، هنوز به سنگرها نرسیده بودیم که یک تیر به سرش خورد و افتاد. هم چنین محمد فاضل که تیر به شکمش خورد.

آن شب حدود یک ساعت راه رفتیم تا به کرخه کور رسیدیم. به طرف راست جاده هم رگبارها می آمدند. صدای رگبارها که نزدیک می شد و صدای خمسه خمسه که می آمد همه خودمان را روی زمین می انداختیم، رگبار که تمام می شد و گلوله توپ در اطراف به زمین می خورد، صبر می کردیم تا ترکش های آنها رد شوند سپس بر می خاستیم و به راه رفتن ادامه می دادیم.

حسنعلی محمدنیا قرایی یکی از جاماندگان و ایثارگران کربلای هویزه در گفت و گو با خبرنگار ما گفت : پس از پیروزی انقلاب در سال 58 با تشکیل جهادسازندگی به جمع جهادگران عزیز به منظور خدمت به مردم عزیز و بزرگوار وارد جهادسازندگی کاشمر شدم. پس از شروع جنگ تحمیلی با اعلام نیاز شدید جبهه ها به نیرو بویژه نیروهائیکه آشنایی به فنون نظامی داشتند بطور داوطلبانه به همراه چهار نفر دیگر از جهادگران عزیز شهرستان از جمله شهید علیرضا قوام به سمت جبهه های جنوب روانه و در آنجا نیز به جمع دیگری از عزیزان جهادگر از جمله شهید حسن فتاحی- مجید مهدوی- مصطفی مختاری و شهید مرتضی صادقی از شهرستان سبزوار ملحق و به سوی اهواز حرکت کردیم.

وی ادامه داد: پس از ورود به اهواز به اتفاق شهیدان فتاحی- مهدوی- مختاری و صادقی به نیروهای مرحوم شهید دکتر مصطفی چمران که آن زمان فرماندهی عملیات چریکی جنگهای نامنظم را به عهده داشت پیوستیم .

قرایی تصریح کرد: شهید دکتر چمران  و دیگر نیروهای این بزرگوار در آزادسازی شهر سوسنگرد و حمیدیه نقش بسزائی را ایفا نمودند وبطور قطع اگر تدبیر و رشادتهای مرحوم چمران و نیروهای تحت امرش نبود یقیناً آزادسازی سوسنگرد در آن شرایط محال و کاری غیرممکن بود.

وی یادآور شد: بعد از مدتی که سوسنگرد آزاد شد و تقریباَ جبهه ها آرامش نسبی به خود گرفت رزمندگان از اینکه مقدار زیادی از خاک کشور عزیزمان در اشغال نیروهای بعثی قرار داشت بشدت ناراحت بودند و شهید چمران بارها به مسئولین سپاه  مراجعه و تقاضا نمودند که نیروهای اسلام طرح و نقشه عملیاتی در جهت بازپس گیری سرزمینهای اشغال شده را به مرحله اجرا بگذارند لذا روزی بطور دسته جمعی به سپاه سوسنگرد مراجعه و در آنجا با شهید محمد فاضل و شهید مجید کریمی روبرو و با پیشنهاد شهید محمد فاضل قرار شد گروه اخلاص را تشکیل داده و زیرنظر سپاه سوسنگرد با سایر نیروهای مستقر در سوسنگرد عملیاتهای چریکی و دفاع از شهر را عهده دار شویم.

مدتی از این شرایط گذشت و نیروها از اینکه عملیاتی طراحی و اجرا نمی شود بشدت ناراحت بودند تا اینکه در شب 15 دی ماه 59 شهید فاضل از سپاه خبر آورد که انشاءا... فردا عملیات گسترده ای در جهت آزادسازی پادگان حمید صورت خواهد گرفت . گروه بی صبرانه منتظر شرکت در عملیات بودند و اصرار بر شرکت در عملیات روز 15دیماه را داشتند .

وی یادآور شد : شهید فاضل عنوان می نمود چون قرار است عملیات ادامه پیدا کند برنامه ریزی شده که بعد از مرحله اول عملیات در روز دوم نیروهای تازه نفس وارد و عملیات را ادامه دهند. روز 15 دیماه عملیات رزمندگان اسلام با هماهنگی بسیار منظم و خوب بین نیروهای سپاه و بسیج و ارتش شروع و با موفقیت انجام که بین 1200 تا 1500 نفر از مزدوران بعثی به اسارت رزمندگان اسلام در آمدند و تعداد زیادی از ادوات زرهی دشمن به غنیمت گرفته شد. با پیروزی چشم گیر سپاه اسلام در روز اول عملیات مرحله دوم در روز 16 دیماه قرار بود ادامه پیدا کند. صبح روز شانزدهم همه گروه اخلاص از جمله شهید فتاحی- مختاری- مهدوی- کریمی- صادقی و اینجانب به فرماندهی شهید فاضل و برادر محمد علوی از جهاد سبزوار که ایشان هم از بازماندگان حادثه عظیم هویزه می باشند به فرماندهی شهید فاضل قرار شد به نیروهای شهید حسین علم الهدی بپیوندیم و بعنوان نیروهای خط مقدم وارد عملیات شویم .کلیه گروه با یک دستگاه وانت از سوسنگرد به طرف خط مقدم جبهه عزیمت و در اولین ساعات صبح زود به جمع نیروهای شهید علم الهدی ملحق شدیم و بی صبرانه منتظر دستور حمله از ناحیه مسئولین ارتش، شور و شعفی عجیب در بین رزمندگان به چشم می خورد. پیروزی روز گذشته توان آنان را دو چندان کرده بود شهید علم الهدی که فرماندهی نیروهای خط شکن را بعهده داشته بشدت در تلاش بود تا هر چه سریعتر فرمان حمله را از مسئولین عملیات دریافت دارد لحظات پر التهاب در حال سپری شدن بود ساعت از 2 بعدازظهر هم گذشت علیرغم آمادگی کلیه نیروها از جمله نیروهای پیاده توپخانه، تانک متأسفانه فرمان حمله صادر نمی شد شهید علم الهدی خود را به بی سیم چی ارتش رساند و از او خواست با مرکز فرماندهی تماس گرفته و فرمان حمله را دریافت دارد با تماس بی سیم چی اعلام شد منتظر بمانید. صبر رزمندگان رو به پایان و به شدت از تلف شدن زمان ناراحت در همین حال هواپیماهای دشمن نیروهای خود را برای حمله آماده کرده بودند علیرغم اینکه نیروهای اسلام آمادگی لازم را برای حمله داشتند و تاکها و توپخانه آماده پشتیبانی و ریختن آتش بر روی دشمن بودند از طریق بی سیم ارتباط بسختی برقرار می شد و این در شرایطی بود که دشمن آرایش نظامی خود را منظم و آماده حمله شده بود . با تحرکات تانگهای عراق نیروهای پیاده چاره ای در دفاع از خود و حمله به دشمن نیافتند. شهید علم الهدی با نیروهای تحت امر خود در یورش به دشمن آماده شدند. با پیشروی نیروهای عراقی به طرف رزمندگان اسلام نبردی سخت درگرفت اولین تانک دشمن بوسیله شهید علم الهدی به آتش کشیده شد. دشمن مقداری عقب نشینی تاکتیکی کرد از سوی بی سیم چی اعلام شد که احتمالاَ دستور عقب نشینی صادر شده و ارتباط هم با فرماندهی عملیات کاملاَ قطع شده است.

با یورش مجدد نیروهای عراقی رزمندگان اسلام چاره ای جز دفاع را نداشتند دومین تانک بوسیله شهید علم الهدی منهدم شد و گلوله های آرپی جی ایشان به اتمام رسید شهید فاضل اعلام نمود گلوله های آرپی جی تمام شد.

این رزمنده جبهه هویزه اظهار داشت : من سریعاً خود را به نیروهایی که مقداری عقب تر در کنار جاده سنگر گرفته بودند رساندم تا مقداری گلوله تهیه و به ایشان برسانم . در کنار جاده شهید فتاحی از جا بلند شد تا از وضعیت شهید فاضل و علم الهدی جویا شود در همین لحظه کالیبر 50 دشمن به قلب این عزیز اصابت کرد و خون فوران زد .

صدای الله اکبر این عزیز بلند شد دست خود را روی قلبش گذاشت و از من تقاضای کمک نمود. سریع خود را به او رساندم لحظات سختی برایم بود به او که رسیدم دیدم آخرین لحظات عمر خود را مشغول ذکر الله اکبر گفتن است او را در بغل گرفتم صورت نورانی اش را بوسیدم او جان به جان آفرین تسلیم کرد اسلحه او را برداشتم و به طرف سایر رزمندگان که در کنار جاده سنگر گرفته بودند روانه شدم به هر کدام که رسیدم هر چه آنان را صدا زدم جوابی نشنیدم بشدت مضطرب آنها که شهید شده بودند به اطراف نگاه کردم دیدم تانکهای خودی در داخل سنگرهای عراقی که روز گذشته از آنان گرفته بودیم روشن ولی تحرکی از آنها مشاهده نمی شود . به اطراف خوب نظاره کردم دیدم تانکهای عراقی در میان سنگرها در حال مانور می باشند.

در روی جاده که در چند متری نیروهای ما که در کنار جاده سنگر گرفته بودند ایستاده و به طرف آنان در حال تیراندازی می باشند سریعاً خود را به شهید مهدوی و شهید رضا صادقی و مختاری و کریمی و سایر عزیزان رساندم آنها عنوان کردند ما در محاصره قرار گرفته ایم . از آنها تقاضای گلوله آرپی چی جهت رساندن به شهید فاضل و شهید علم الهدی نمودم اما افسوس که گلوله های آنان تمام شده و هر کدام تعداد اندکی گلوله تفنگ ژ-ژ - س و ام - یک داشتند ناامید به طرف عقب برگشته تاخود را به شهید فاضل و علم الهدی برسانم و به آنهااعلام نمایم گلوله ای وجود ندارد و باید چاره دیگری کرددر همین احوال شهید فاضل را دیدم که مرا صداکرد و گفت کاملاَ در محاصره عراقیها قرار گرفته ایم ناگهان متوجه شدم شهید مختاری بر زمین غلطید. خود را به او رساندم گلوله ای بر سر او خورده بود او را در بغل گرفتم از من تقاضای آب کرد قمقمه ام به او دادم و مقداری از آب را خورد . 

شهید فاضل به نیروهای باقیمانده اعلام کرد با توجه به اینکه در محاصره هستیم و ارتش هم عقب نشینی کرده باید به هر طریقی شده خود را از معرکه دور کنیم یکی از برادران که به منطقه آشنا بود جلو افتاد و بقیه هم به دنبال او حرکت کردیم . ساعت حدود 30/5 بعدازظهر هوا در حال تاریک شدن شهید مختاری که از ناحیه سر تیر خورده بود و توان راه رفتن را نداشت بر روی شانه هایم انداختم و بدنبال نیروها من هم حرکت کردم عراقیها به شدت منطقه را زیر آتش توپ و تانک و خمپاره و کابیر 50 قرار داده بودند همانند باران از آسمان بر روی سرمان گلوله می بارید من هم بوسیله تیری که به قلب شهید فتاحی خورده بود از ناحیه انگشت دست چپ مجروح شده بودم.

شهید مختاری لحظات آخر عمر خود را مشغول ذکر الله اکبر بود مقداری که او را همراه خود آوردم اصرار کرد من را به زمین بگذار او را بر زمین گذاشته و در کنارش نشستم او از شدت خونریزی از مغزش در حال تمام کردن بود هوا در حال تاریک شدن صورت او را بوسدیم و سخت او را در آغوش گشیدم آخرین وداع را با او کردم و به راه افتادم مقداری که آمدم باز شهید فاضل را دیدم که در بین جنازه های مبهوت و حیران به من گفت سریعاً باید از منطقه دور شویم هوا هم تاریک شده وکم کم همدیگر را نمی دیدیم از تعداد قریب به 50 تا 60 نفری که در محاصره قرار گرفته بودیم تعداد اندکی حدود 13 تا 15 نفر از محاصره خارج و بقیه توسط گلوله های دشمن که بصورت باران روی سرمان در حال باریدن بود در خون خود غلطیدند.

 ... و اما از روحیات شهدای هویزه و همه آنانی که با عشق به امام و ایران جنگیدند سخن گفتن سخت است .  درمدتی که درسوسنگرد بودیم اولاَ نماز را بصورت جماعت میخواندیم وهر روز هم یک نفر امام جماعت می شد. نماز شب رزمندگان واقعاَ دیدنی بود.

شهید فاضل که از دانشجویان پیرو خط امام بود هر روز کلاسهای تفسیر قرآن و نهج البلاغه برگزار می کرد یادم هست دلیل اینکه اول جنگ بود اولاَ غذای گرم کمتر در بین رزمندگان مخصوصاَ نیروهای سپاهی و بسیجی توزیع می شد چون امکان تهیه آن وجود نداشت و بعضی روزها حتی نان هم به ما نمی رسید . روزی به جهاد سوسنگرد رفتیم در جهاد کسی نبود در داخل انبار جهاد مقداری خرما و کشمش باقیمانده بود به شهید فاضل گفتیم حالا که ما به لحاظ خوراکی سخت در مضیغه هستیم و این خرماها و کشمشها هم خراب می شود خوب است مقداری از آنها را برداریم و به مقرر خودمان ببریم و در مواقع اضطراری از آنها استفاده نماییم. شهید فاضل گفت  اینها متعلق به بین المال است و ما مجاز به استفاده نیستیم . این خرماها برای عشایر محروم انبار شده است و استفاده برای غیر به مصلحت نیست .  هر چه من اصرار کردم ، ایشان تأکید نمودند که به هیچ وجه مجاز نمی باشیم.

دلیل شهادت و کلاَ جریان هویزه خیانت مسلم بنی صدر که در آن زمان فرماندهی کل قوا را بعهده داشت می دانم چون در روز اول پیروزی بسیار خوبی بدست آوردیم ولی در روز دوم شرایط طور دیگری شد  وباعث شد که اولاَ بهترین عزیزان از جمله شهید فاضل- کریمی- مهدوی- مختاری- فتاحی- علم الهدی- خوشنویسان- فروزش و تعداد بسیاری دیگر که قریب به سیصد نفر بودند بشهادت برسند و ثانیاَ آنچه در روز قبل پیروزی بدست آمده بود مجدداَ بدست عراقیها بیافتد.

از زیباترین جمله های عزیزان هویزه می توان به وصیت نامه و نامه های آن اشاره کرد .

 مخصوصاً شهید فاضل که وصیت نامه خود را اینگونه تنظیم نمود. "  بسم الله الرحمن الرحیم از همه حلالیت می طلبم عبدا... محمد فاضل و سپس امضاء نمود " یقیناَ اگر کسی عبد ا...  و بنده خدا شد جز وصال او هیچ چیز او را قانع نمی کند بنده خدا نه بنده هیچ چیز دیگر.

یادم هست شهید کریمی چند روز که در سوسنگرد مستقر بودیم و حمله ای انجام نمی شد بشدت ناراحت بودو بارها به شهید فاضل می گفت چرا حمله ای انجام نمی شود و چرا ما در اینجا (بقول ایشان بیکار هستیم) همه این عزیزان انسانهای بسیار وارسته- متقی و کاملاَ مطیع امر مقتدا و مولای خود امام خمینی (ره) بودند.

محمدنیا قرایی در عین حال گفت: شهدای هویزه ، شهدای اخلاص ، اقتدار و ایثار بودند.

با خداحافظی از حسنعلی محمدنیا قرایی به سراغ حسن ظهوری دیگر همرزم شهدای هویزه سبزوارمیرویم .

حسن ظهوری که خود اهل سبزوار است در این زمینه می گوید : متاسفانه خاطرات و زندگی شهیدان ما رو به فراموشی می رود و ما باید با کمک مسئولان این خاطرات را زنده نگه داریم. صندلی های دانشگاههای سبزوار بوی شهید فاضل را می دهد تخت سیاه دانشگاه هنوز خط فاضل را به یادگار دارد ولی امروز دانشجویان ما نمی دانند که بر روی چه صندلی و در چه کلاسهایی درس می خوانند .

 او که دلش از این دوره زمانه گرفته است با کوله باری از درد و رنج می گوید: مگرشهدای ما در زمان جنگ، فقط برای زمانهای خاص می جنگیدند که حالا برای بزرگداشت این عزیزان فقط روزهای خاصی ترتیب می دهند اینها از معنای شهدا فقط عکسهای آنها را به یادگار گرفته اند باید به جوانان بیاموزیم شهید فاضل ، شهید مختاری ، شهید کریمی، شهید مهدوی ، و شهید فتاحی  چه کسانی بودند؟ برای چه کاری به جبهه می رفتند؟ آیا برای کاری جز شهادت رفته بودند؟

آب گلویش را به سختی فرو می دهد اشک در چشمانش حلقه زده بود، بغض گلویش را گرفته بود، سکوت معنا دارش به همه چیز  معنا می بخشید با آهی بلند گفت: من از قافله عشق جا مانده ام ،کارنامه قبولی را نگرفته ام  . اشکهایش سرازیر شد.  از یک مردودی چه انتظاری دارید آنها با عزت رفتند وما جا ماندیم

وقتی از واقعه هویزه وچگونگی عملکرد شهدا از همرزم شهدا سوال می کنم با نگاهی به دور دست می گوید: هویزه صحرای کربلا ، مدرسه عشق و دانشگاهی بود که تمام رشته های دانشگاهی ایثار، رفاقت، از خود گذشتگیو ... درآن تدریس می شد .هویزه نامش هویزه بود، شهرش هویزه بود ولی منطقه استقامت رزمندگان بود، دشت میان این دنیا و جهان آخرت بود، و کسانی که فارغ التحصیل شد ند سوار بر بال فرشتگان و ما از قافله عشق جا ماندیم. روزی اسبها بر پیکر بی جان اصحاب حسین می تاختند و روزی تانکها بر پیکرهای بی جان شهدای هویزه مانور می دادند.

وقتی از ظهوری میپرسم که اگر در اتاق خلوتت هنگام راز و نیاز با خدا شهید فاضل، شهید مختاری، شهید فتاحی و... به دیدارت بیایندبه آنها چه می گویی،  با صدایی بلند گریه می کند آه می کشد، گریه میکند و گریه می کند و با گلویی پر از غصه های باز نشدنی با چشمانی پر اشک با صورتی قرمزگون که با دستمالی که به قول خودش دستمال اشک است بر روی گونه هایش می کشد،  میگوید:" چرا من را با خود نبردید،  خدایا دارم دق می کنم.  محمد جان ، مصطفی عزیز ، دیگر به چه زبان  صداتون کنم، دیگه امتحان بسه،ترا خدا  منم ببرید ، منم ببرید.

از او سوال کردم موقع شهادت شهدای هویزه کجا بودی؟ با تنی لرزان و چشمانی اشکبار گفت: در صدقدمی گفتم: چه کارمی کردی؟ گفت: نگاه، نگاه، نگاه،و نگاه. سکوتی طولانی کرد سکوتی دردناک بعد از دقایقی سکوت شکست باز گریه کرد و گفت :  شهید مختاری ورزشکار و دونده سبزوار بود.عراقیها حمله کردند هر کی دنبال سرپناهی می گشت یک لحظه به خودم آمدم دیدم شهید فاضل دوزانو روی زمین نشسته گفتم: خدایا محمد داره چه کار می کند؟ هنوز جلوتر نرفته بود که دیدم زمین خورد با خودم گفتم مگر فرماندهان هم به زمین می خورند که یک دفعه مختاری ظاهر شد دیدم زیر کتف فاضل را گرفت یا علی گفت ولی فاضل حرکت نکرد با دست اشاره می کرد برو بچه ها رو بگو بکشن عقب. برو، اما مختاری نشسته بود و التماس می کرد که بیا با هم برویم ولی حرفهای مختاری روی سرنوشت فاضل تأثیر نگذاشت هنگامی که برای بار دوم فاضل را روی کول خود گذاشت و یا علی گفت از صدای یا علی مختاری تنم لرزید. آتش سنگین شده بود دنبال سرپناهی بودم پشت یک خاکریز سنگر گرفتم هنوز دوشهید بزرگوار با هم جروبحث می کردند ناگهان دیدم که مختاری هم افتاد دیگر چشمانم را بستم، برگشتم تو آسایشگاه نشسته بودیم بچه ها می یومدن هر کدوم یه چیزی می گفت یکی می گفت: فاضل ومختاری رو گرفتن یکی می گفت: با تانک از روی پیکر های بچه ها رد شدند خلاصه هر کی از راه می یومد یه چیزی می گفت فردای آن روز تو لیست شهدا اسامی فاضل و مختاری دیده نشد.

خوشحال شدم خدایا یعنی بچه ها زنده اند اما روزها بود که از بچهها خبری نبود عملیات بیت المقدس و فتح دشت آزادگان بود نیروها برای پاک سازی رفته بودند وقتی برگشتن هر کدوم دنبال یک جای خلوت می گشت هر کدوم از بچه ها یه جوری ناراحت بود یکی گریه می کرد یکی از ناراحتی سر بر زمین می کوبید یکی از بچه ها آروم کناری نشسته بود و نم نم اشک می ریخت سوال کردم برادر چرا گریه می کنی ناگهان پلاکی از کوله پشتی اش درآورد پلاک را خواندم ولی باورنکردم دیگر نمی توانم بگویم که پلاک مال چه کسی بود پلاک همان پلاکی بود که شهید فاضل به گردن داشت بدنم سرد شد گویا روح از بدنم رفت دیگر اختیارم دست خودم نبود اشک بر چشمانم جاری شد تمام خاطرات خوش زندگیم با آن کبوتران عاشق مانند یک فیلم از جلو چشمانم عبور می کرد خاطرات  دعوای بچه های سر لوحه نگهبانی ، نصیحتهای شهید فاضل ، شوخی های شهید  فتاحی تعصی جستن از شهید مختاری ، دانایی شهید کریمی و خضوع  شهید مهدوی .

ای کاش من هم لیاقت رفتن را داشتم .

و سخن آخر که باید خطاب به مردم فرهیخته، رزمندگان جانبرکف، جانبازان سر افرازو اقشار مختلف مردم بگویم این است که :   ولایت فقیه را تنها نگذارید به خدا تنها گذاشتن او آسیب بزرگی به مملکت و دستاوردهای انقلاب است.

 و اینک ... بیاییم شکرگذار این همه نعمات باشیم که امروز در سایه سلاله پاک ایثار در مملکتی آرام و همراه با بوی عطر شهیدان زندگی می کنیم.

مسئولان بزرگوار و خدوم ایران اسلامی می دانند که اگر امروز بر کرسی ریاست و مسئولیت تکیه زده اند، میراث دار آن همه جانبازان و ایثارگران و رشادتهای جانبرکفانه و خونهای ریخته شده هستند و این وصیت شهید را فراموش نکنید که فرموده است: "آی مسئولان، میزهای شما پاره های تابوتهای خونین شهداست، مواظب باشید که ....

و امروز هویزه و مزار شهیدانش زبانزد خاص و عام است. شهر هویزه بعد از عملیات نصر و سقوط آن ، عملیات بیت المقدس و آزادیش زجرها کشید. دشمن آنرا به ویرانه ای مبدل کرد که هیچ اثری از او بجای نمانده بود و بعد از آزادی مردم جهان با حیرت به زمین پهناور نگان میکرد که روزی نفس میکشید، خانه داشت، باغی داشت، صدای مؤذنش به گوش میرسید و آن لحظه بود که این شهر لقب شهید گرفت

سی و پنجمین یادواره شهدای هویزه و 43 شهید جهادگر شهرستان سبزوار فرداشب ( هفدهم دیماه ) در محل سالن چند منظوره شهدای هویزه مدیریت جهاد کشاورزی سبزوار با حضور خانواده های معظم شاهد ، ایثارگران ، جانبازان ، روحانیت معظم ، اقشار مختلف مردماز سراسرکشور ، نیروهای نظامی و انتظامی و مقامات لشکری و کشوری برگزار می گردد .

استان خراسان بزرگ در کربلای هویزه تنها شش شهید والامقام تقدیم انقلاب نموده است که پنج شهید آن بنامهای شهید محمد فاضل ، شهید مجید مهدوی ، شهید مصطفی مختاری ، شهید مجید کریمی ثانی و شهید حسن فتاحی ثانی از شهرستان سبزوار و شهید محمد اعتضادی از مشهد مقدس ( همگی دانشجوی پیرو خط امام ) در روز شانزدهم دیماه سال 1359 در شهر هویزه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .   روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

ارسال نظرات
پر بیننده ها