به مناسبت میلاد امام یازدهم؛

امام حسن عسکری؛ امامی که دشمنان هم، ناخواسته او را احترام می کردند

آن حضرت در ميان مردم وبزرگان وحتّى افراد مخالف از احترام خاصى برخوردار بود، به حدّى كه حتى ناخواسته آن حضرت را احترام مى كردند.
کد خبر: ۸۶۲۳۴۴۷
|
۲۹ دی ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۰

به گزارش خبرگزاری بسیج از یزد: حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) در سال 232 هجرى قمرى در روز هشتم ماه ربيع الثانى در شهر مدينه به دنيا آمد، پدر آن حضرت امام بزرگوار حضرت هادى ومادرش خانمى به نام حديثه بود. نام ايشان حسن وكنيه آن بزرگوار ابومحمّد و از القاب ايشان زكى و عسكرى است.

آنچه از صفات بزرگ و فضائل كه لازمه امامت است در آن حضرت جمع بود، يعنى: در علم و زهد، كامل بودن در عقل و خرد، عصمت، شجاعت، كرم و بزرگوارى از تمام مردم زمان خود برتر بود و علاوه بر نصوص كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان گذشته درباره امامت آن حضرت وارد شده بود، حضرت امام هادى(عليه السلام) يعنى پدر بزرگوارشان نيز تصريح به امامت آن جناب فرمودند، و در روايتى كه مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) در كتاب گرانقدر ارشاد نقل كرده است، حضرت امام هادى (عليه السلام) چهار ماه قبل از شهادت امام عسكرى (عليه السلام) را وصىّ خود قرار داد، و به امامت آن حضرت تصريح كرده و گروهى از دوستان و شيعيان را بر اين امر گواه گرفت.

آن حضرت در ميان مردم و بزرگان و حتّى افراد مخالف از احترام خاصى برخوردار بود، به حدّى كه حتى ناخواسته آن حضرت را احترام مى كردند. در اينجا به همين مناسبت و براى آنكه فضل آن بزرگوار براى خواننده عزيز معلوم شود، داستانى را كه مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) در كتاب ارشاد نقل كرده است مى آوريم.

مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) از ابن قولويه نقل كرده است كه: احمد بن عبيدالله بن خاقان متصدى املاك و خراج شهر قم بود كه از طرف بنى عباس به اين كار گماشته شده بود، پس روزى نام علويان و مذهب آنان، در مجلس او برده شد و او مردى بود كه با اهل بيت دشمنى بسيار داشت. در عين حال گفت: من مردى از علويان مانند حسن بن على «حضرت امام عسكرى» در وقار و آرامش و عفّت و پاكدامنى و بزرگوارى در نزد خاندان خود نديده و نشناخته ام، به طورى كه همه فاميل او را بر سالمندان و برزگان خود مقدّم مى داشتند، همچنين همه سران لشگر و وزراء و عموم مردم او را بر سايرين مقدم داشته احترام مى كردند.

روزى پدرم براى ديدار با مردم نشسته بود، و من بالاى سر او ايستاده بودم، ناگاه دربانان آمده وگفتند: ابو محمّد ابن الرضا بر در خانه است، پدرم به آواز بلند گفت: اجازه اش دهيد تا وارد شود.

من از آنچه از ايشان شنيدم و از جرأت آنان كه نام مردى را در حضور پدرم با كنيه نام بردند متعجب شدم، با آنكه جز خليفه يا وليعهد، يا كسى را كه سلطان دستور داده بود نزد پدرم، با كنيه نام نمى بردند.

پس ديدم مردى گندمگون، خوش اندام، خوش صورت، جوان، باجلالت و هيبتى نيكو وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند قدم به سوى او رفت، و من به ياد ندارم با هيچ يك از بنى هاشم و افسران و برزگان چنين رفتارى كرده باشد، چون به او نزديك شد او را در آغوش كشيده صورت و سينه او را بوسيد، و دست او را گرفته بر مسند خود كه روى آن مى نشست نشانيد، و در كنار او نشسته رو به او كرد و با او به گفتگو پرداخت.

در ضمن سخنان به آن حضرت مى گفت: قربانت شوم، فدايت شوم، و من همچنان از آنچه مى ديدم در تعجب بودم، در اين هنگام دربانان آمدند، و خبر از ورود «موفق» برادر خليفه دادند، امّا پدرم همچنان سرگرم گفتگو با امام عسكرى(عليه السلام) بود اعتنايى به آنچه دربانان گفته بودند نكرد، تا زمانى كه غلامان و نوكران برادر خليفه آمدند، پدرم در اين حال آن حضرت را با احترام و عزت هر چه تمام تر بدرقه كرد، و به طورى كه موفّق آن حضرت را نبيند او را در آغوش كشيده و با آن حضرت خداحافظى كرده و آن بزرگوار رفتند. من كه همچنان متعجب بودم به نوكران گفتم: واى بر شما اين چه كسى بود كه شما و پدرم او را اين چنين احترام نموديد؟ گفتند: اين شخص مردى علوى است به نام حسن بن على و معروف به ابن الرضا، من همچنان در تعجب بودم تا آنكه شب شد، و رسم پدرم آن بود كه شبها بعد از نماز گزارش كارهاى روزانه را تنظيم مى كرد، چون نماز را خواند در برابر او نشستم، گفت: اى احمد كارى دارى؟

گفتم: آرى، اگر اجازه دهى پرسش كنم، گفت: اجازه ات دادم، گفتم: پدر جان اين مردى كه امروز به اينجا آمد و تو به او مى گفتى: پدر و مادرم فداى تو، و آنچنان او را احترام كردى كه بود؟

گفت: پسر جان اين امام و پيشواى رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است، سپس كمى سكوت كرده و من نيز ساكت بودم، آنگاه گفت: پسر جان! اگر خلافت و زمامدارى از خاندان بنى العباس بيرون رود، هيچ كس از بنى هاشم غير او شايسته خلافت نيست، و اين به خاطر برترى و فضل و پاكدامنى و پارسايى و زهد و عبادت و خوش خلقى و شايستگى اوست، و اگر پدرش را ديده بودى مردى بود خردمند و هوشيار و دانشمند.

احمد مى گويد: من كه اين سخنان را از پدرم شنيدم و آن رفتار را با امام عسكرى (عليه السلام) از او ديدم دچار حيرت و خشم و سرگردانى شدم، بعد از آن تصميم گرفتم كه خود در اين باره تحقيق كنم، به دنبال اين تصميم از افراد مختلف راجع به او پرسيدم، از هيچ يك از بنى هاشم، و سركردگان و نويسندگان و قاضيان و فقهاء و ديگر مردم نپرسيدم جز آنكه همه به فضل و كمال او اعتراف كرده او را مردى محترم شمردند، از اين رو مقام و شخصيت او در نظرم بزرگ شد، زيرا ديدم دوست و دشمن او را به نيكى ياد كرده تمجيد و ستايش مى كنند.

آن بزرگوار همانند پدران گرامى خويش از چنان اخلاق و رفتار والائى برخوردار بود كه دشمنان نيز تحت تأثير اخلاقش قرار مى گرفتند، به عنوان مثال آن حضرت را به زندانبانى به نام على بن اوتاش سپردند، اين شخص به شدّت باخاندان پيامبر دشمنى مىوزريد، و با آل ابى طالب با شدت و خشونت رفتار مى كرد، وقتى آن حضرت را به زندان او فرستاند به او گفتند: با او چنين رفتار كن، بيش از يك روز نگذشته بود كه آنچنان در مقابل امام (عليه السلام)تواضع مى كرد كه گونه بر خاك مى گذشت، و سر به زير انداخته به آن بزرگوار نگاه نمى كرد، وهنگامى كه آن حضرت از زندان او بيرون رفت اين شخص از بهترين شيعيان شده بود، و اين بواسطه جلالت و مهابت و اخلاق امام عسكرى (عليه السلام) بود.

آن حضرت همانند پدران بزرگوارش داراى كرامات ومعجزايى نيز بوده اند كه مورخان نقل كرده اند وما در اينجا فقط به ذكر دو مورد مى پردازيم.

اول: شخصى مى گويد: سر راه امام عسكرى (عليه السلام) نشستم، وقتى آن حضرت رسيد از تنگدستى خويش به آن بزرگوار شكايت كردم وقسم خوردم كه نه درهم و دينارى دارم و نه غذاى صبح و شام، آن حضرت فرمود: آيا به دروغ سوگند مى خورى با اينكه دويست دينار در زير خاك پنهان كرده اى، و اينكه مى گويم نه براى آن است كه چيزى به تو ندهم، اى غلام آنچه باخود دارى به او بده، غلامش صد دينار به من داد، سپس روى به من كرده فرمود: تو آن دينارها كه در زير خاك پنهان كرده اى در وقتى كه سخت بدانها نيازمند هستى از آنهامحروم خواهى ماند، و راست فرمود، زيرا آن پول كه حضرت داد خرج كردم، و درها روزى بر من بسته شد، و به ناچار به سراغ پولى كه در زير خاك پنهان كرده بودم رفتم اما اثرى از آن نيافتم، بعد فهميدام كه پسرم جاى پولها را دانسته، و آنها را برداشته وگريخته است، و به هيچ چيز از آن پولها دست نيافتم.

دوم: شخصى به نام احمد بن محمد مى گويد: در زمانى كه مهتدى عباسى دست به كشتار مواليان ترك و وابستگان خود زد، من نامه اى به حضرت عسكرى (عليه السلام) نوشتم كه: سپاس خداى را كه او را از ما به خود سرگرم كرد، زيرا من شنيده بودم كه او شما را تهديد به قتل كرده است و گفته است كه: من ايشان را از روى زمين بر مى دارم، حضرت عسكرى (عليه السلام) به من نوشت: عمر او به اين كارها كفاف نخواهد داد، از امروز پنح روز بشمار و روز ششم پس از خوارى و ذلتى كه به او برسر گشته خواهد شد، وچ نان شد كه آن حضرت فرموده بود.

و در اينجا بعض از كلمات حكمت آميز حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) ذكر ميكنيم.

1 ـ فرمود جدال مكن ميرود خوبى و حسن تو و مزاح مكن كه جرئت مى كنند و دلير مى شوند بر تو.

2 و فرمود از تو ضح است آنكه سلام كنى بر هر كس كه ميگذرى بر او، و آنكه بنشينى در جائى كه پست تر است از مكان شريف مجلس

3 ـ و فرمود پارساترين مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه، وعابدترين مردم كسى است كه بپا دارد فرائض را، و زاهدترين مردم كسى است كه ترك كند حرام را، و از همه مردم كوشش و مشقّتش بيشتر است كسى كه ترك كند گناهان را.

4 ـ و فرمود مشغول نسازد تو را روزى كه خدا ضامن آن شده از عملى كه بر تو فرض است.

5 ـ و فرمود از ادب دور است ظاهر كردن خوشحالى نزد شخص غمناك.

6 ـ و فرمود: همانا از براى جود و بخشش اندازه و مقدارى است پس هر گاه زياد شده از آن مقدار پس آن اسراف است.

براى خرم و احتياط مقدارى است پس هرگاه زياد شد از آن مقدار پس آن جبن و ترس است.

و از براى اقتصاد وميانه روى مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن بخل است.

و از براى شجاعت مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن تهوّر و بى أدبى است.

و كافى است تو را از براى ادب كردن نفست اجتناب كردنت از چيزيكه مكروه و ناپسند بيشمارى از غير خودت.

 

 

ارسال نظرات