از زیارت شهید گمنام تا عشقبازی شهید با خانواده+تصاویر
همه دوستداران و علاقهمندان به این شهید بزرگوار جمع شده بودند و همزمان با اشک ریختن برای حضرت فاطمه زهرا (س) برای عبدالصالح هم اشک میریختند.
مراسم تازه شروع شده بود که از بلندگو اعلام کردند شهید گمنام 16 سالهای که وارد دیار علویان شده بود، میهمان ویژه مراسم این شب است.
مردم که نیز با شور و حرارت عجیبی برای استقبال از این شهید به پا خواستند آنگونه که راه ورود و خروج مصلی ظرفیت این جمعیت را نداشته است.
شهید گمنام جوان رسید و پس از طواف بر مزار پنج شهید گمنام بخش بهنمیر بر روی دستان مردم دیار علویان وارد مصلی نماز جمعه شد و دورتادور مصلی و بر روی دستان مردم در حال حرکت بود. مادران و خواهران حاضر در مراسم نیز گل کاشتند و مادرانه و خواهرانه از شهید 16 ساله استقبال کردند.
به هر سو که نگاه میکردی صدای اشک و هقهق گریه میشنیدی و ناخودآگاه با نگاه به مظلومیت این شهید اشک از چشمان تو نیز جاری میشد.
مداحیخوانی هم شور و حال خاصی به مراسم میبخشید و آنچه میدیدی اشک بود اشک!
شهید گمنام پس از اینکه مراسم را به عطر و بوی خود مزین کرد در بالای دستان مردم مراسم را ترک کرد. مراسم اربعین شهید زارع شروع شد و مجری با حضور بر روی سن در حال اجرای برنامه بود.
چند دقیقه نگذشته بود که مجری اعلام کرد که قرار است پیامکی که در تاریخ 94/1/1 از طرف شهید برای ولادت فرزندش خوانده شود، پیامکی که عشقبازی پدر با پسر بود!
شهید زارع در این پیامک گفته است: «با بهار رخت عزای فاطمی پوشید و نخستین گریههای معصومانه خود را به حضرت صدیقه شهیده تقدیم و پیشکش خواهد کرد لذا برای عاقبتبهخیری کوچولوی ما دعا کنید.»
در ادامه مراسم نیز برای نخستینبار وصیت نامه شهید توسط برادرش قرائت شد.
شهید عبدالصالح زارع در وصیتنامه عمومی خود نوشته بود:
بسم رب الحسین
درود بر امام امت، نایب بر حق امام زمان (عج) حضرت امام خامنهای (مدظلهالعالی)
عزیزان من حواستان باشد که این انقلاب اسلامی را به امانت به ما سپردند و نکند در امانت خیانت کنید. این امانت، امانت الهی است. وظیفه همه ماست که از این انقلاب و دستاورهای آن پاسداری کنیم.
دست از این ماه تابان بر ندارید چرا که این ماه از خورشید عالم تاب نور گرفته و بازتاب مینماید. همانطور که امام خمینی (ره) فرمودند: «پشتیبان ولایتفقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.»
پشتیبان واقعی باشید و نکند به خود آید و خود را تواب معرفی کنید، که آن روز هم پایان جهل نیست. خدایا از تو یاری میخواهم مرا توان دهی که در راه رضای تو قدم بردارم و هدفی جز رضایت تو نداشته باشم.
ما میرویم تا مقابل دشمنان قسمخورده اسلام بایستیم و انشاالله با ایستادگی در برابر ظلم و با از میان برداشتن آنان ضمینه ساز ظهور حضرت آقا امام زمان (عج) باشیم و با اذنالله زمانی که مهدی فاطمه ندای «یالثاراتالحسین» بر آورد لبیک بگویم و جزو سربازان آن حضرت باشیم.»
چه زیبا گفت شهید عبدالصالح و چه عشق بازی با خدای خود انجام داد.
برادر شهید در ادامه دلنوشته و نامه شهید به پدر را خواند:
باباجونم سلام؛ حرف زیاد دارم برات بنویسم ولی وقت ندارم و این تکفیریها دارن میان جلو باید کار رو شروع کنم. الان زیر آتیش سنگین هستم فقط میگم دوستون دارم حلالم کنید. لقمه حلال شما جواب داد، سرتون رو بلند کنید، خواهشا یه وقت تو مراسمهای من لباس مشکی نپوشیدا!
دوست داشتم دستتون الان روی سرم بود و احساس آرامش میکردم، بابت همه زحمتها و فداکاریها شما تشکر، بازم دوستون دارم، خدا کنه شما هم شهید بشید، دوستار شما عبدالصالح
صحبتهای پسر با پدر بسیار زیبا و شنیدنی بود اما صحبتهای پسر با مادر حس و حال دیگری داشت. برادر شهید دلنوشته و نامه شهید به مادر را میخواند:
مامانجونم سلام؛ خیلی دوست دارم خیلی خیلی، میبوسمت؛ این نامه رو زمانی مینویسم که در سنگر در مقابل این تکفیریهای نامرد هستم و آتیش دو طرف سنگینه و به خاطر همین بهتر نتونستم بنویسم، شما ببخش
شاید بعضی جاها احساس اذیت شدن کنی و بهت خیلی فشار بیا اما توکل کن به خدا، انشاءالله همه چی درست میشه، انشاءالله همه چی حل میشه. باز هم میبوسمت، عشق منی به خدا، دوست دارم بینهایت.
لباس مشکی، تو مراسمهای من نپوش لباس زیبا و سفید بپوشید تا چشم دشمنای ما کور بشه، حلالم کن، دعام کن، پسر به قول خودت، گُلت.»
این صحبتها واقعاً زبان آدمی را بند میآورد و چه زیبا شده صالح، بنده صالح خدا، شهید مدافع حرم!