شهيد عيوض صادقي 5خرداد ماه 1343 در روستاي داشكسن از توابع شهرستان مشگين به دنيا آمد و به خاطر وضعيت نامناسب اقتصادی به جعفرآباد مغان نقل مكان کردند. خاطرات زیبا و به یاد ماندنی عیوض صادقی از شهدای جعفرآباد مغان را از زبان خانواده و دوستانش بخوانید.
کد خبر: ۸۶۵۴۷۵۹
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از بیله سوار، شهيد عيوض صادقي پنجم خرداد ماه 1343 در روستاي داشكسن از توابع شهرستان مشگين شهر در يك خانواده مستضعف و فقير به دنيا آمد . پدرش مختار كشاورز و مادرش ناز خانم بيسواد و خانه دار بود.

عيوض چهارمين فرزند يك خانواده شش نفري در حالي چشم به جهان گشود كه پدرش وضعيت مالي مناسبي نداشت و از طريق كارگري و زمين كشاورزي ناچيزي كه داشت به امرار و معاش مي پرداخت به خاطر همين وضعيت نامناسب و فقدان كار و كارگري پدر عيوض در دو سالگي او از روستاي داشكسن به جعفرآباد مغان نقل مكان مي كند و در كشت و صنعت مغان به نگهباني مشغول مي شود . و زندگي خود را مي گذراند.

بخشی از خاطرات شهیدعیوض صادقیاز زبان خانواده و دوستان

رئوفی پاک باخته

خاطرات اززبانگلی مهام همسرشهید عیوض صادقی: مادر شهید عیوض مرا برای اولین بار در اردبیل دیده و پسندیده بود در آن زمان که اوج جنگ بود و من نمی توانستم چه تصمیمی بگیرم و از آنجا که پدر و مادرم با آنها طی رفت و آمدی که داشتند و طبق آشنایی که به او و خانواده اش داشتند بر این امر مقدّس اصرار می کردند اما من نه آرزوی احساس قلبی و نه به خاطر انتخاب شخصی ، بلکه با قسمت الهی پذیرفتم و ما به منزل مادرش واقع درجعفرآباد مغان رفتیم و به طور خانوادگی و سنتی زندگی جدیدمان را شروع کردیم.

او به دلیل محبتی که داشت و یا به دلیل سادگی و تواضعی که داشت با همه به سادگی و متواضعا نه رفتار می کرد ، در طول مرخصی که داشت پیش خانواده اش می رفت با آنها چند روز مرخصی را با خوبی می گذارنید، قبل از شهادتش که چند روزی مرخصی داشت پیش مادرش رفت و ما را به پدر و مادرش توصیه کرد گویا دیدار آخرش بود و برای او همه چیز واضح و روشن بود، بعد از تمام شدن مرخصی شهید ، به اردبیل آمدیم ، موقع خداحافظی یادم هست تنها فرزندش را (قبل از آن حتی به آن صورت بغل او نمی رفت و هیچگاه بدین شکل به پدرش نمی چسبید )،بغل گرفت، حامد طوری لباس پدرش را گرفته بود و با صدای بلند گریه می کرد که انگار چیزی از جدایی پدرش را حس می کرد من هر چه سعی کردم ، بغل من نیامد . بلاخره از هم خداحافظی کردیم و این آخرین دیدار او بود.

با حجاب باشيد

خواهر شهيد دربارة دورة كودكي شهيد مي گويد: من دو سال از عيوض بزرگتر بودم معمولاً با هم بازي مي كرديم . اگر چه ما آن موقع 5 و 6 سال بيشتر نداشتيم اما عيوض اجازه نمي داد ما بدون روسري بازي كنيم مي گفت كه بايد هميشه روسريتان را به سرتون ببنديد مي گفت بايد با حجاب باشيد به خاطر همين مسئله با ما دعوا مي كرد.

وقتي دوران كودكي عيوض فرا رسيد . همچنان وضعيت مالي خانواده نامناسب است پدر از طريق نگهباني در كشت و صنعت زندگي خود را مي گذراند . عيوض نيز ضمن درس خواندن . در كنار آن به كارگري نيز مي پرداخت تا هزينه تحصيل خود را فراهم نمايد . تا باري از دوش پدر بردارد.

در آن موقع عيوض دوستان و هم بازيهايي هم داشت كه بيشتر آنها از بچه هاي همسايه و فاميل بودند و در اوقات فراغت با هم به بازي مي پرداختند.

وقتي دوران نوجواني عيوض فرا رسيد . او مقطع ابتدائي را به پايان مي رساند و در سال 1356 جهت ادامه تحصيل به اردبيل مي رود . در يك خانة اجاره اي در محله سلمان آباد سكونت مي كند و در مدرسه راهنمايي شهيد قميمي اردبيل به تحصيل مي پردازد . بعد از اتمام دورة راهنمايي در سال 1358 در رشته ادبيات مقطع متوسطه را با ثبت نام در دبيرستان شريعتي ( ابومسلم ) شروع مي كند .

و به دليل علاقه اي كه به درس و تحصيل داشته هر سال قبول شده و پله هاي موفقيت در تحصيل را طي مي كند در دورة دبيرستان باز به دليل شرايط نامناسب زندگي در كنار تحصيل به كارگري نيز مي پردازد تا مخارج تحصيل و هزينه اجاره خانه را تأمين نمايد.

اوقات فراغتاونماز خواندن بود

خواهر شهيد دورة نوجواني شهيد عيوض صادقي را چنين توصيف مي كند: عيوض به درس و تحصيل مشغول بود زياد اوقات فراغت نداشت . در اوقات فراغت از تحصيل معمولاً كاري مي كرد تا هزينه هاي خودش را تأمين كند در ماههاي محرم و رمضان معمولاً با مسجد بيشتر ارتباط داشت از نماز خود دست بردار نبود و در پايگاههاي محل فعاليت مي كرد.

عيوض تنها پسر يك خانواده 9 نفري بود به همين خاطر خيلي مورد مهر و محبت اطرافيان بود . با اطرافيان و آشنايان دور و نزديك نيز رابطة صميمي داشت به خاطر تقوايي كه داشت همه او را دوست داشتند به كارهاي فني نيز علاقه مند بود به طوريكه در لوله كشي آب جعفر آباد نيز مشاركت داشت.

عيوض دوستان زيادي داشت ولي با دو نفر از آنها يكي اكبر بهرامي و ديگري رجمان اصغري بيشتر از همه صميمي بود اگر چه به پدر و مادر خود بيشتر از همه احترام مي گذاشت و آنها را دوست مي داشت.

زماني كه دورة جواني عيوض فرا رسيد و فارغ التحصيل شد وارد ارتش شد و به عنوان كادر به استخدام ارتش درآمد و با درجة گروهبان دومي مشغول به خدمت شد.

در دوره جواني عيوض همچنان دوستيهاي خود را با دوستان و همكلاسان قديمي خود ادامه مي داد در اوقات فراغت خود يا بچه ها توپ بازي مي كرد و بچه ها را سرگرم مي كرد . وضعيت زندگي ما در آن دوره نسبت بهبود يافته بود . اگر مشكلي هم پيش مي آمد شهيد با صبر و حوصله آن را حل مي كرد.

ازدواج ساده

خواهر عيوض در خصوص صبر و حوصله شهيد مي گويد: روزي خواستگار به يكي از خواهرانمان آمده بود پدر قبول نكرد و موافقت نكرد اما عيوض موافق ازدواج آنها بود آن موقع پدر عصباني شد و يك سيلي به صورت عيوض زد كه از دماغ او خون جاري شد . عيوض هيچ حرفي نزد و فقط اطاق را ترك كرد و يك ساعت بعد همه چيز به وضعيت عادي برگشت . و از اينكه پدرش به او سيلي زده اصلاً ناراحت نشد .

در سال 1367 عيوض به فكر ازدواج افتاد اگر چه خود در انتخاب همسر دخالت نداشت بلكه به ملاحظه مادرش و پيشنهاد او ازدواج صورت گرفت مراسم عقد و عروسي به سادگي برگزار گرديد و در خانة پدري به زندگي خود ادامه دادند و حاصل اين ازدواج بعد از يك سال پسر بچه بود . كه امروز از شهيد به يادگار مانده است.

عيوض، تو بهشتي هستي

خاطره اي از همسر شهيد عيوض صادقیهمسر شهيد عيوض مي گويد : وي بسيار مسئوليت پذير بود و از نظر خصوصيات شخصيتي كمرو و خجالتي بود . از اينكه بچه دار شده بود خوشحال بود .

خاطره اي كه از شهيد به ياد دارم اين است كه:روزي با هم نشسته بوديم به صورتش نگاه كردم و نا خود آگاه گفتم عيوض تو بهشتي هستي بعداً رفت و شهيد شد هنوز آن جمله از خاطرم نمي رود.

آخرين ديدار با نوزاد5 ماهه

خاطره ديگري كه از او هرگز فراموش نمي كنم اين بود روزي به مرخصي آمده بود و دوباره مي خواست به جبهه برگردد . حامد پسر شهيد آن موقع 5 ماهه بود . پسرش را در آغوش گرفت و بوسيد موقعي كه مي خواست از او جدا شود حامد محكم به او چسبيده بود و نمي خواست از او جدا شود . گو اينكه نوزاد هم فهميده بود آخرين ديدار اوست.

عيوض بعد از اتمام تحصيلات و گرفتن ديپلم به خدمت سربازي اعزام شد و پس از اتمام دورة سربازي با استخدام ارتش درآمد . او اعتقاد داشت كه اين جنگ به ايران تحميل شده است و وظيفه همه است كه از وطن خود در مقابل دشمنان حمايت كنند.

همين طرز فكر باعث شد كه او به جبهه هاي جنگ اعزام شود پس از اعزام به جبهه توسط ارتش در تيپ 40 پياده سراب به عنوان فرمانده دسته مشغول به خدمت شد و در عمليات خنثي سازي مين فعاليت كرد تا اينكه در تاريخ 9/7/1369 در اثر اصابت تركش به بدن حاصل از تخريبات گلوله هاي جمع شده در عمليات پاكسازي منطقه در محل كلاشين اشنويه به فيض شهادت نائل آمد و در گلزار حضرت ابوالفضل جعفرآباد به خاك سپرده شد.

لحظه شهادت، لب به غذا نزدیم

خواهر شهيد درباره شهادت او مي گويد: يك هفته از اربعين حسيني مي گذشت قرار بود عيوض به مرخصي بيايد ولي خبري نشد از هر كسي خبر گرفتيم نتيجه اي نگرفتيم تا اينكه روزي در حياط همسايه نشسته بوديم و رشته مي بريديم . حاج آقا صديقي روحاني محل آمد و پدرم را صدا كرد و گفت كه عيوض مجروح شده و پدرم را با خود به بيله سوار برد و چند ساعت بعد فهميديم كه عيوض شهيد شده است.

چون عيوض تنها پسر خانواده بود براي ما دردناك بود هفته ها گريه كرديم و لب به غذا نزديم.

انتهای پیام/

ارسال نظرات