خبرهای داغ:
گفت‌وگو با ساراسادات رباط‌جزي همسر فرمانده شهيد مدافع حرم سعيد سامانلو
ميان عكس‌ها و تصاوير و فيلم‌هاي ارسالي همسر شهيد كه مي‌نگرم دلبستگي و وابستگي شهيد سعيد سامانلو به فرزندان و خانواده‌اش موج مي‌زند. اما كمي آن طرف‌تر ميان سجده‌هاي عاشقانه و الهي‌نامه‌هاي شهيد با خدا، رمز شهادتش براي‌مان گشوده مي‌شود.
کد خبر: ۸۶۷۲۱۶۹
|
۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۴
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، ساراسادات همسر شهيد سامانلو خود نيز فرزند شهيد است، غيرت و مروت را از مادرش خوب ياد گرفته و فرستادن همسرش به جبهه دفاع از حرم، اكنون زندگي‌اش تكراري از زندگي پدر و مادرش شده است. در ميان تصاوير همسر شهيدش سعيد سامانلو، بنري به چشم مي‌آيد كه طي آن شهيد محمد جهان‌آرا را مدافع وطن و شهيد سامانلو را مدافع حرم معرفي مي‌كند. سامانلو از فرمانده عمليات آزادسازي نبل و الزهرا نيز بود كه به محض ورود به اين شهر اذان را در گوش مردمش نجوا كرد. گفت‌وگوي ما با ساراسادات رباط‌جزي را پيش رو داريد. 

شما دختر شهيد بوديد و حالا همسر شهيد شديد، خوب خودتان را براي‌ ما معرفي كنيد!
 من ساراسادات رباط‌جزي هستم، متولد ارديبهشت ماه 1361 و فرزند شهيد سيدمحمد رباط‌جزي از شهداي دفاع مقدس و همسر شهيد سعيد سامانلو از شهداي مدافع حرم. ما اصالتاً اهل روستاي رباط‌جز در سبزوار نزديك مشهد هستيم. اما در دوران كودكي پدر به همراه خانواده به قم مهاجرت مي‌كنند و در آنجا زندگي‌شان را از سر مي‌گيرند. 
                        حال خوش از آن كساني است كه عاشق زينب(س) شده‌اند

 خانم سامانلو زماني كه فرزند شهيد شديد چند سال داشتيد؟
من آن زمان 10 سال داشتم. درست به سن و سال امروز علي پسر بزرگ‌ترم. پدر در سال‌هاي جنگ تحميلي هشت سال حضور فعالانه در جبهه داشت. جانباز بود و سرفه‌هاي هميشگي‌اش ما را بسيار ناراحت مي‌كرد. وقتي از او علت سرفه‌هايش را مي‌پرسيدم مي‌گفت اينها يادگاري از جنگ است. در نهايت ايشان در سمت جانشين فرمانده اسلام‌آباد غرب در منطقه سردشت در 12 بهمن ماه سال 1371 به دست گروهك‌هاي منافق به شهادت رسيد. 

آن زمان شما 10 سال داشتيد كه فرزند شهيد شديد و امروز هم علي پسر بزرگ‌ترتان هم سن و سال آن روزهاي شماست. 

بله، شباهت عجيبي است. چراكه راه پدران‌مان يكي است. آن روزها من همان دلتنگي‌هاي پسرم علي را داشتم. حالا علي پيراهن فرم بابايش را بغل مي‌كند و اين طور دلتنگي‌اش را نشان مي‌دهد. 

غير از علي فرزند ديگري هم داريد؟
بله، محمد حسين پسر ديگر شهيد هم دو سال دارد. 
                        حال خوش از آن كساني است كه عاشق زينب(س) شده‌اند

چه مدت با شهيد زندگي كرديد؟
من و سعيد سال1381 به شكل كاملاً سنتي با هم آشنا شده و ازدواج كرديم و 13 سال با هم زندگي كرديم. سعيدم يك سالي از من بزرگ‌تر بود. آن زمان هر دو دانشجو بوديم. من دانشجوي روانشناسي و ايشان دانشجوي حسابداري. در ابتداي آشنايي‌مان سعيد از اينكه به خواستگاري يك دختر شهيد آمده است بسيار خوشحال بود. او با هدف به خواستگاري من آمده بود. مي‌گفت از همان شب خواستگاري به پدرت متوسل شدم كه اگر لياقت همسري شما را دارم براي انجام اين وصلت دعا كند. مي‌گفت من به پدر شما غبطه مي‌خورم. كاش من نيز در زمان جنگ بودم و در كنار پدر شما به دفاع از اسلام مي‌پرداختم. همان روز از من قول گرفت كه براي شهادتش دعا كنم. من ناراحت شدم اما ايشان گفتند كه همه ما رفتني هستيم. هيچ كس نمي‌داند چگونه به سوي خدا خواهد رفت، پس چه بهتر كه اين وصال در راه خدا باشد و در راه رضاي او كشته شويم. هر پنج‌شنبه به مزار پدر مي‌رفت و ساعت‌ها با او خلوت مي‌كرد. 

در حقيقت بايد گفت دفاع از اسلام در خانواده شما جا افتاده است. سال‌ها پيش دفاع از اسلام در داخل خاك كشور به عهده پدر بود و امروز دفاع از اسلام در خارج از مرزهاي كشور به عهده همسرتان. 

بله، سال‌ها پيش پدر و امروز همسرم براي دفاع از اسلام رفتند. اين بدان معنا است كه اسلام حد و مرزي ندارد. سعيد پاسدار بود و نسبت به لباسي كه برتن داشت احساس مسئوليت مي‌كرد. سعيد رفت تا ياريگر حسين زمانش باشد. او رفت براي امنيت حرم اهل بيت (ع) و اهتزاز پرچم اسلام. 
                        حال خوش از آن كساني است كه عاشق زينب(س) شده‌اند

راضي كردن شما برايش سخت نبود؟
وقتي حرف از رفتنش به ميان آمد ابتدا ناراحت شدم. چند ساعتي با او قهر كردم. اما سعيد برايم صحبت كرد. گفت كه هدفش از اين هجرت و دفاع چيست؟ گفت كه دوست دارد من همراهي‌اش كنم. اما من به او گفتم دليلي ندارد براي جنگ به كشوري ديگر برود. او خنديد و گفت: يعني اگر امام زمان (عج) ظهور كند و سرباز بخواهد و در ايران هم نباشند تو باز اين حرف را مي‌زني؟ گفتم نه آن زمان فرق مي‌كند. خودم هم همراهت مي‌آيم. سعيد باز هم خنديد و گفت: هيچ فرقي ندارد. ما مسلمانيم و شيعه. در دين ما براي حفظ اسلام مرز و بلادي مشخص نشده است. ما در بيان خوب صحبت مي‌كنيم، اما زمان عمل كه فرامي‌رسد... گفتم تو نرو بگذار بقيه بروند. پدرم را از دست داده‌ام، ديگر دوست ندارم تو را هم از دست بدهم. سعيد گفت با اين صحبت‌ها كاري مي‌كنيد كه من فكر مي‌كنم در انتخابم اشتباه كرده‌ام. خيلي با من صحبت كرد. سعيد توانمند بود و من را براي رفتنش راضي كرد. 

خانواده‌هاي‌تان چه عكس العملي نسبت به تصميم همسرتان داشتند؟ 
هم خانواده ايشان و هم خانواده من هر دو مضطرب و نگران بودند اما از آن جايي كه هميشه خودمان تصميم نهايي را براي زندگيمان مي‌گرفتيم، حرفي نزدند. 
حال خوش از آن كساني است كه عاشق زينب(س) شده‌اند

اولين باري كه اعزام شدند چه تاريخي بود؟
اواخر شهريور ماه بود كه رفت. 27، 28روز در منطقه بود. مرتبه دوم آذرماه 1394 بود. حدود دو ماه آنجا بود كه شهادت نصيبش شد. جشن تولد دو سالگي محمد‌حسين را كه گرفتيم، سعيد راهي شد. 

از لحظات جدايي‌تان بگوييد، چه سفارشي براي بچه‌ها داشت؟
حرف از رفتن كه مي‌شد من به هم مي‌ريختم. هر دو فرزندم زمان خداحافظي گريه مي‌كردند. سعيد آنها را مي‌بوسيد. آنها هم مي‌گفتند بابا مأموريت نرو بمان پيش ما. آنها را نوازش مي‌كرد و با آنها كشتي مي‌گرفت و مي‌گفت بي‌قراري نكنيد، مواظب مادرتان باشيد. كارم كه تمام شود برمي‌گردم. از من خواست تا فرزندانم را طوري تربيت كنم كه مدافع حريم ولايت و گوش به فرمان ولي امر زمان، يعني حضرت آقا باشند. فرزنداني باتقوا و عالم. اميدوارم با برنامه‌اي كه شهيد براي آنها و من ريخته در راه پدرشان گام بردارند و نگذارند اسلحه پدرشان بر زمين بماند. من و دو يادگار شهيد هم فداي اسلام خواهيم شد ان‌شا‌الله. 

از مسئوليتي كه همسرتان در منطقه داشتند، اطلاع داشتيد؟
هيچ وقت از كارش و مسئوليت‌هايش حرفي نمي‌زد اما بعد از شهادتش متوجه شديم كه از فرماندهان عمليات آزاد‌سازي نبل و الزهرا بودند. عملياتي كه به نام خود خانم فاطمه زهرا (س) صورت گرفت. 

از چگونگي شهادتش اطلاع داريد؟
آنطور كه به من گفته‌اند تك تيرانداز دشمن ايشان را مي‌زند. سعيد همان لحظه مي‌خندد. همرزمانش اصلاً تصور نمي‌كردند كه او زخمي شده باشد، وقتي به بالاي سرش مي‌رسند سعيدم با لبخند زيبايي روي لبش به شهادت رسيده بود. سعيد را فاتح نبل و الزهرا مي‌دانند. چون هم فرمانده بود و هم اولين كسي بود كه وارد الزهرا شد و اذان گفت. 
                        حال خوش از آن كساني است كه عاشق زينب(س) شده‌اند

از خبر شهادت همراه زندگي‌تان چطور مطلع شديد؟
پدر ايشان با من تماس گرفتند تا به منزلشان بروم. وقتي رسيدم از حضور بستگان و اوضاع خانه متوجه شدم كه سعيد به شهادت رسيده است. اولش خيلي شوكه شدم و ناخودآگاه اشك‌هايم جاري شد. قبلاً اگر به ذهنم خطور مي‌كرد كه همسرم شهيد بشود، سريع ذهنم را خط خطي مي‌كردم اما چون از من قول گرفته بود كه براي شهادتش دعا كنم من هم دعا مي‌كردم كه در سن بالا به آرزويش برسد. غافل از اينكه خدا عاقبت او را اينگونه رقم زده بود. سعيد از لحاظ عقلي چون يك مرد 70 ساله عمل مي‌كرد، بسيار دانا بود. دانايي او در انتخاب مسير رسيدن به خدا كاملاً مشهود بود. مراسم ايشان هم بسيار باشكوه و سرشار از معنويت برگزار شد و در 19بهمن ماه 1394 در گلزار شهداي قم قطعه شهداي مدافع حرم به خاك سپرده شد. 

گويا در مراسم ختم همسرتان كسي لباس مشكي نپوشيده است؟
در مراسم همسرم كسي از خانواده‌شان مشكي نپوشيد. رسم خانوادگي آنها اين است. به غير از مراسم شهادت ائمه و اهل بيت كسي مشكي نمي‌پوشد. خودش نيز چنين بود. كل خانواده دو ماه محرم و صفر مشكي مي‌پوشند اما در مرگ عزيزان هم حتي اگر وابستگي زيادي داشته باشند كسي مشكي نمي‌پوشد. وصيت خود شهيد هم همين بود. 

درد دلي با حضرت زينب داريد؟
من در سن 9سالگي به زيارت خانم رفته‌ام. مي‌خواهم به عمه‌ام بگويم. زينب جان تو دختر زهراي اطهر بودي. تو عزيز دل مولا بودي. تو وارث عصمت طاها بودي. عمه جان حال خوش از آن كساني است كه عاشق عمه‌شان زينب شده‌اند و بار سفر بستند و مانند سعيد من پرهاي رهايي را گشودند و راهي حريم بانو شدند و به مقام برتر يعني شهادت دست يافتند، پس تو نيز دست ما و رزمندگان‌مان را بگير. من به خود افتخار مي‌كنم كه سعيدم فداي زينب(س) شد و سر و كارم با بانوي عرشيان بي‌بي زينب(س) است. 

به عنوان سخن پاياني، اين شهيد مدافع حرم را كه از قضا همسرتان هم است، چطور شناختيد؟
سعيد ويژگي‌هاي بسيار خوبي داشت كه هر كدام‌شان مي‌تواند آدم را به اوج برساند. اولين ويژگي سعيدم كه باعث رشد او شد اين بود كه خدا را در همه لحظات در نظر مي‌گرفت. خدا را بسيار شكرگزار بود و براي هر نعمتي كه داشت از خدا قدرداني مي‌كرد. يادم هست وقتي اولين فرزندمان به دنيا آمد نماز شكر خواند. هر زمان هم كه مصيبتي بر ما وارد مي‌شد خدا را شكر مي‌كرد. مي‌گفت قطعاً مصلحت در اين است كه ما از درك آن عاجز هستيم. ويژگي بعدي سعيد احترام به پدر و مادرش بود. 

ياد ندارم مرتبه‌اي سعيد دست پدر و مادرش را نبوسيده باشد. بسيار به ما احترام مي‌گذاشت و مي‌گفت شماها امانت هستيد. بايد خيلي مواظبتان باشم. نمي‌خواهم در آن دنيا سرافكنده و شرمنده پدرت شوم. سعيد بسيار ولايتمدار بود. ايشان گوش به فرمان ولايت داشت و مي‌گفت حضرت آقا، نايب امام زمان(عج) هستند. به راستي كه او سعيد بود و در راه سعادت قدم برداشت. 

نویسنده : صغري خيل‌فرهنگ 


ارسال نظرات
پر بیننده ها