خبرهای داغ:
اگر هزاران بار بمیرم و زنده شوم باز هم به ندای رهبرم لبیک می گویم و در جبهه حق علیه باطل می جنگم.
کد خبر: ۸۶۷۵۵۹۷
|
۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۷:۴۹

به گزارش بسیج، نوشتن از جانباز کار ساده ای نیست. نوشتن از کسی که زخم های کهنه و دردهای مستمر رخنه بر جانش کرده، سخت است ،سخت تر از همه این دردها، رنج دوری از دوستان همرزم و جاماندن از قافله شهدا است که روزی هزار بار بر شانه او سنگینی می کند ،درک احوالات این روزهای جانبازان به ویژه جانبازان مدافع حرم سخت است.


روز جانباز بود و به مناسبت این روز بزرگ تصمیم گرفتیم پای صحبت یکی از رزمندگان بنشینیم ، کمی که فکر کردم فهمیدم ما جانبازانی داریم که هنوز زخم و جراحت شان خشک نشده ، جانبازانی که بازماندگان جبهه جنگ ۸ ساله بودند.

ظهر بود و با اینکه دیر شده بود با کمی پیگیری توانستیم با یک نفر از آنها هماهنگ کنیم .

نجاتعلی پیام یکی از هزاران نفری است که دفاع از مقدسات و اسلام را حتی در خارج از مرزهای ایران هم بر خود واجب دانسته و برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) و شعیان مظلوم سوریه به این کشور رفته بود.

کوچه ها را پشت سر گذاشتیم و با پرس و جو به منزل شان رسیدیم ، به نظر دختر بزرگش بود که در را بروی ما باز کرد .

وارد حیاط که شدیم بنر و پلاکاردهایی با مضمون جهادت قبول و عکس هایی از حضور وی در جبهه خودنمایی می کرد .

به سالن میهمانان راهنمایی شدیم ، گوشه سالن رخت خوابش را می دیدیم که پهن شده ، و جانبازی که با عصا آرام آرام وارد اتاق می شد .

خیلی آرام و همانطور که سر به زیر داشت سلام و احوالپرسی کرد و نشست.

سخت بود که از کجا شروع کنیم .

ولی همین که گفتیم برای مصاحبه و گفتگو خدمت شما آمدیم بسم الله الرحمن الرحیم گفت و شروع به صحبت کرد .

خیلی دقیق از حضورش در جبهه جنگ ۸ سال دفاع مقدس تا جبهه سوریه می گفت ، دقیق می گفت اما بریده بریده و نفسش که گویی سخت بالا می آمد .

سخت نفس کشیدنش انگار روی ما هم تاثیر گذاشته بود طوری که با هر نفسی که سخت می کشید نفس ما هم عمیق می شد اما در سکوت به حرفهایش گوش می دادیم .

اینجانب نجاتعلی پیام از سال ۶۲ وارد جبهه جنگ حق علیه باطل شدم ، از ۱۸/ ۲/ ۶۲ تا ۲۶/۱/ ۶۶ در قرارگاه حمزه و رمضان در منطقه مرزی بانه و سنندج با گروهک و کومله درگیر بودیم ، بعد وارد منطقه جنوب شدم و۱۱ ماه کار مهندسی ، سنگرسازی و محافظت از نیروهای خودی بود ، بعد از جنگ در سال ۸۳ بخاطر تصادف فرزندم که منجر به فوت او شد درخواست بازنشستگی دادم تشکیلات موافقت کرد .

ورود دختر قهرمان قصه ما برای پذیرایی باعث ناتمام ماندن صحبتش شد .

آقای پیام اما خیلی آرام به صحبت خود ادامه داد : تا اعزام سوریه پیش آمد و نیروهای تخصصی سپاه را می خواستند ، فرم پر کردیم سه روز بعد یعنی ۲۵ آبان ۹۴ اعزام شدیم .

شمرده شمرده و آرام با اینکه سر به زیر دارد ، ادامه می دهد ، ثبت تصویر از قهرمان داستان سخت بود چون خیلی کم بالا را نگاه می کرد و به گوشه ای زل می زد و صحبتش را ادامه می داد و باید همان لحظه عکس را می گرفتیم.
از نحوه اعزام و شروع عملیات ها گفت تا به روز جانباز شدنش رسید،روزی که صبح آن روز با غسل شهادت وارد میدان شدند و همرزمانش جلوی چشمش پرکشیدند …
همرزمانش ،شهید علیخانی و شهید رضازاده که تا چند ثانیه پیش از برخورد خمپاره با هم شوخی می کردند.
تمام آن لحظات را به خوبی یاد دارد ، لحظاتی که با تمام وجود درک کرد .
صحبتش که تمام شد سوال های ما بود که باز او را به حرف می آورد .

سوال که می پرسیدیم ، می گفت گوش چپم نمی شنود.
برای همین بلندتر می پرسیدیم و برای جواب دادن به هر سوال دوباره بسم الله الرحمن الرحیم می گفت.
شبهه ی مدافعان اسد را مطرح کردیم .
گفت : این که می گویند کسانی که به سوریه می روند مدافعان اسد هستند جواب من به آنها این است که آمریکا هم دشمن ماست و ما با وجود فرسخ ها فاصله با او دشمن هستیم ،پس دشمن قطعا نباید در خاک ما باشد تا او را دشمن بدانیم ، ما نباید منتظر بمانیم تا دشمن وارد خاک شود بعد با او بجنگیم ، فرق ندارد دشمن در ایران باشد یا سوریه و لبنان و فلطسین ،هرجا که جبهه اسلام باشد ما آنجا حضور پیدا می کنیم ، هدف مقابله با دشمن است که خاکریز ما الان سوریه و عراق است.
از دفاع که می گفت ناخواسته قلمم روی دفترچه یادداشت می لغزید و این لغت را به نمایش می گذاشت.

نگاهم به دو عصایش افتاد که در گوشه اتاق به دیوار تکیه داده بودند پرسیدم اگر باز سلامتی تان برگردد به جبهه می روید ؟
با صلابت جواب می داد ،شک و تردیدی در جواب هایش نبود .
گفت : فقط دعا می کنم دوباره خوب شوم و پای من قادر به حرکت باشد که وارد سوریه شوم ، چون قسم خوردیم تا زمانی که زنده هستیم به ندای رهبر و در جبهه اسلام علیه کفر حضور پیدا کنیم .
جای جای صورتش آثار ترکش بود جوری که فرم صورتش به هم ریخته بود اما همچنان مصمم بود .
اما چه چیز باعث آزار آقای پیام می شد ؟
با آهی جواب داد: عده ای از مسئولین داخلی که به دشمن نرمش نشان می دهند این همان گلوله ای ست که از طرف دشمن به سینه من و امثال من شلیک می شود .
امام(ره) گفته بود اگر در کشور هم اختلاف نظروجود دارد برای دشمن خط قرمز بگذارید متاسفانه چندسالی ست که خط قرمز کنار گذاشته شد و بعضی مسئولین از آن عبور کردند این برای من آزار دهنده ست .
ذهنم سمت جریان اخیر سوریه رفت ،خبر سقوط بخشی از خان طومان …

از حس و حالش حین شنیدن خبر سقوط خان طومان گفت : شب سقوط با گریه همسرم را صدا زدم و گفتم عکس دوستان من را بیاور.
بغض اجازه ادامه صحبت به او را نمی داد با اینکه اشک در چشمانش جمع شده بود بغضش را خورد و ادامه داد:
گفتم می خواهم به همرزمانم  بگویم جایی که دشمن را بیرون کردید و شهید شدید را دوباره دشمن گرفت .
ما آنجا فقط شهید علیخانی و رضازاده را ندادیم بلکه آن شب ها ۷۰۰ شهید و مجروح دادیم و امیدوارم هرچه زودتر خوب شوم و بتوانم به سوریه بروم تا انتقام آنها را بگیرم.
از این تجدید خاطره خیلی منقلب شد تصمیم گرفتیم برای اینکه بیشتر اذیت نشود ادامه ندهیم .
جمله پایانی را اینطور گفت : اگر هزاران بار بمیرم و زنده شوم باز هم به ندای رهبرم لبیک می گویم و در جبهه حق علیه باطل می جنگم.
درک احوالات این روزهای جانبازان به ویژه جانبازان مدافع حرم سخت است؛ جانباز سرافراز گچسارانی امین سینایی یکی از هزاران نفری است که دفاع از مقدسات و اسلام را حتی در خارج از مرزهای ایران هم بر خود واجب دانست و برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) و شعیان مظلوم سوریه به این کشور رفت.


ارسال نظرات
پر بیننده ها