امسال و در سالروز خلق حماسه آزادسازي خرمشهر، در شيراز با سالروز عروج شهيد عبدالله اسكندري، يكي از اين يادگاران دوران حماسهساز دفاع مقدس در دفاع از حريم اهل بيت(ع) مصادف شد.
اين روزها و مصادف با ۳ خرداد، سالروز حماسه آزادسازي خرمشهر، برنامههاي متنوعي با حضور يادگاران دوران دفاع مقدس برپاست. برنامههايي كه در هر كدام بخشي از حماسهها و رشادتهاي رزمندگان اسلام تشريح و تبيين ميشود.
به راستي هرچقدر هم از آن دوران بنويسيم و بخوانيم باز هم كم است. چرا كه دفاع جانانه با دست خالي و بدون داشتن اسلحههاي مدرن با ابرقدرتهاي دنيا، كار ساده و سهلي نيست كه بتوان به راحتي از آن گذشت.
تلاقي عشق و اخلاص، غير ممكنها را ممكن ميكند
آنجا كه عشق و اخلاص حرف نخست را ميزد، عقل كارهاي نبود كه بخواهد مانع دفاع از ناموس و خاك و دين با چنگ و دندان شود و چه زيباست بازخواني لحظاتي كه در آن عشق به اوج ميرسيد تا آنجا كه فاصلهاي با معبود جز يك چشم بر هم زدن باقي نمانده بود.
اكنون با گذشت سالها از آن دوران خاطرهساز عشق و ايثار، هنوز يادگاراني هستند كه خاطرات آن دوران را زنده كنند و از لحظاتي سخن بگويند كه شيرينترين و پرافتخارترين لحظات عمر پربركتشان به حساب ميآيد. لحظاتي كه موجب خلق حماسههاي جانانهاي شد كه تا ابد در تارك تاريخ اين مرز و بوم ميدرخشد.
تقارن سالروز آزادسازي خرمشهر با سالگرد عروج شهيد عبدالله اسكندري
امسال و در سالروز خلق يكي از آن حماسههاي جانانه (آزادسازي خرمشهر) در شيراز با سالروز عروج يكي از اين يادگاران دوران حماسهساز دفاع مقدس در دفاع از حريم اهل بيت(ع) مصادف شد. شهيدي كه تنها به خلق حماسه در دوران ۸ ساله دفاع مقدس اكتفا نكرد و ميخواست تا آخرين لحظه عمرش، حماسهساز باشد تا بدين طريق بتواند به معشوق حقيقي دست يابد و چه زيبا بر طبل رحيل كوبيد و رفت تا آنجا كه جاويدالاثر شد و هيچ نشاني از او جز خاطرات عشق و ايثار براي بازماندگان باقي نماند.
سردار سرتيپ دوم پاسدار مجتبي ميناييفرد، يكي از دوستان و همرزمان قديمي شهيد عبدالله اسكندري است كه بدين مناسبت دلمويههايي را براي اين همرزم شهيدش كه در سال ۹۳ در سوريه و در دفاع از حرم حضرت زينب كبري(س) به فوز عظيم شهادت نائل شد، براي خبرگزاري ايكنا ارسال كرد كه در ادامه آن را ميخوانيم.
«الهی هب لی کمال الإ نقطاع إلیک را چه زیبا معنا کردند آنان که با جان و مال خویش از نظام مقدس جمهوری اسلامی حراست و پاسداری شروع کردند. چه آنان که در سال ۴۲ و۵۷ پا به پای امام(ره) مبارزه را شروع کردند و چه پاسداران غیوری که در کردستان سرشان را بریدند ولی حاضر به توهین به امام(ره) نشدند و آنجا که هجوم بعثیها از زمین و دریا و هوا آغاز شد چه جاودانه ایستادند.
آيندگان درس مقاومت جهانآرا را مانند حماسههاي دوران باستان نقل ميكنند
مردان و زنان خرمشهر که آیندگان درس مقاومت جهان آرا و یارانش را سینه به سینه آنگونه که حماسههای رستم و آرش را سرودند، زمزمه روزمره فرزندانشان کنند ولی جنگ با آن روزها و شبهای پر خاطرهاش گذشت و عدهای به دنبال چرب و شیرین دنیا رفتند و به فرموده شهید باکری عدهای به مخالفت به گذشتهشان مشغول شدند و رو در روی نظام و انقلاب و آرمان امام(ره) و شهدا ایستادند ولی جمعی که پا بر جا بر سر ایمانشان و عهدی که با خدای خود بسته بودند وارد دوران سازندگی شدند و طوفان حوادث و فتنهها ذرهای آنها را از تلاش و خدمت در جاي جای کشور باز نكرد و پس از آن در افغانستان و عراق و سوریه و هر جا که لازم بود، حاضر شدند از تمام مسائل دنیایی دست شستند تا آنجا که توسط شقیترین افراد داعش سرشان را مثل یاران امام حسین(ع) بر سر نیزه بردند.
به راستي خانواده شهيد اسكندري چه حالی داشتند که از کیلومترها دورتر سر بریده عزیزشان را در سایتها میدیدند اما آنها تربیت حسینی و زینبی داشتند و باز میفرمودند دلها بسوزد برای خاندان اسیر و بلا دیده اباعبدالله(ع) که چند روز و چند شب سرهای بریده عزیزشان مقابل محملشان میچرخاندند.
حال و هوای آزادی خرمشهر قهرمان همه جا سایه انداخته بود و آماده میشدیم تا پس از چندین سال جشنی برپا کنیم و به این بهانه یاد کنیم از شهدا و امام شهدا و یاران باوفایش که درس وفاداری و استقامت را تا ابد برای ایران و ایرانی به یادبود گذاشته باشیم.
انگار درخت تناور انقلاب هنوز تشنه است تا آتش صدور آن همچنان شعلهور باشد
امروز پس از آن سالهای پر رمز و راز حماسه و خون در حالی از آن شیرمردان عرصه پیکار یاد میکنیم که غرق در نعمت آزادی و امنیتی هستیم که خون آنها برایمان به ارمغان آورد و نهال انقلاب را به درخت تناوری تبدیل کرد که چشم همه طمعکاران را کور کرد. اما انگار که خوشی به ما نیامده و انگار که این درخت تناور هنوز تشنه است و باید مردانی از تبار روزگاران حماسه و خون همچنان بر خاک افتند تا آتش صدور انقلاب همچنان شعلهور باشد.
اینبار دست عمال وهابی از آستین عوامل تکفیری و سلفی بیرون آمد و سروی تناور را به خاک و خون کشید. عبدالله که از آن قدیمیهای انقلاب بود پس از سالها تلاش و مجاهدت در دفاع مقدس و بعد از آن با دیدن صحنههای ظلم و جنایت بر مسلمانان، در پوست خود نمیگنجید و در جمع دوستان اعلام کرد حاضرم هرجا باب شهادت باز شود و مظلومی صدای کمک خواهی سردهد، در هر جای دنیا باشد حاضر به اعزام خواهم بود.
هر چند از دست دادن این گوهرهای گرانبها برای بازماندگان بهویژه خانواده این عزیز بسیار گران و سنگین است اما در یک کلام او عاقبت به خیر شد و ثابت کرد انسان در هر عرصهای که باشد اگر اتصالش قطع نباشد نتیجه خواهد گرفت و خود را به کاروان رساند.
بازخواني خاطرهاي با شهيد اسكندري
سیزده رجب نود و سه بود یعنی هفت هشت روز قبل از اعزام به سوریه او را با حاج بهرام قاسمی در فرودگاه دیدم مثل همیشه ابتدا باب شوخی باز شد و برایم عجیب بود که چند بار خاطرههای شب عملیات محرم را که حدود سی سال پیش با هم بودیم را سئوال میکرد.
آن شب عجیب در زیر آتش دشمن سه گردان را با هم پشت سر دشمن برده بودیم و آتش دشمن امانمان را بریده بود و تا صبح مقاومت میکردیم ولی فایدهای نداشت و تعداد شهدا و مجروحین آنقدر زیاد بود که باید برایشان فکری میکردیم. دست به اسلحه بردم و با رضا جم و ابوالفضل گزنی و اسدالله جرعهنوش شروع به جمع و جور کردن و یورش به طرف دشمن کردیم تا بچهها بلند شوند و از میدان مین خارج شوند.
تیربار دشمن درست من را هدف گرفته بود که با ضربه محکم عبدالله هردو به زمین افتادیم، گلوله به شانه عبدالله اصابت کرده بود و گرنه سری برایمان باقی نمیماند. دائم میگفت ای کاش همان موقع رفته بودیم. حالا دیگر خیلی سخت شده است و میپرسید حالا اگر ما شهید شدیم عکسی، چیزی از من دارید. گویا که داشت دست و پایش را جمع میکرد و من اصلاً فکر نمیکردم که آخرین دیدارمان باشد که گفتم حالا تو بمیر ما خودمان میدانیم چکار کنیم که با شوخی و خندش رفتیم و او به دیدار یاران رفته شتافت».
به راستي هرچقدر هم از آن دوران بنويسيم و بخوانيم باز هم كم است. چرا كه دفاع جانانه با دست خالي و بدون داشتن اسلحههاي مدرن با ابرقدرتهاي دنيا، كار ساده و سهلي نيست كه بتوان به راحتي از آن گذشت.
تلاقي عشق و اخلاص، غير ممكنها را ممكن ميكند
آنجا كه عشق و اخلاص حرف نخست را ميزد، عقل كارهاي نبود كه بخواهد مانع دفاع از ناموس و خاك و دين با چنگ و دندان شود و چه زيباست بازخواني لحظاتي كه در آن عشق به اوج ميرسيد تا آنجا كه فاصلهاي با معبود جز يك چشم بر هم زدن باقي نمانده بود.
اكنون با گذشت سالها از آن دوران خاطرهساز عشق و ايثار، هنوز يادگاراني هستند كه خاطرات آن دوران را زنده كنند و از لحظاتي سخن بگويند كه شيرينترين و پرافتخارترين لحظات عمر پربركتشان به حساب ميآيد. لحظاتي كه موجب خلق حماسههاي جانانهاي شد كه تا ابد در تارك تاريخ اين مرز و بوم ميدرخشد.
تقارن سالروز آزادسازي خرمشهر با سالگرد عروج شهيد عبدالله اسكندري
امسال و در سالروز خلق يكي از آن حماسههاي جانانه (آزادسازي خرمشهر) در شيراز با سالروز عروج يكي از اين يادگاران دوران حماسهساز دفاع مقدس در دفاع از حريم اهل بيت(ع) مصادف شد. شهيدي كه تنها به خلق حماسه در دوران ۸ ساله دفاع مقدس اكتفا نكرد و ميخواست تا آخرين لحظه عمرش، حماسهساز باشد تا بدين طريق بتواند به معشوق حقيقي دست يابد و چه زيبا بر طبل رحيل كوبيد و رفت تا آنجا كه جاويدالاثر شد و هيچ نشاني از او جز خاطرات عشق و ايثار براي بازماندگان باقي نماند.
سردار سرتيپ دوم پاسدار مجتبي ميناييفرد، يكي از دوستان و همرزمان قديمي شهيد عبدالله اسكندري است كه بدين مناسبت دلمويههايي را براي اين همرزم شهيدش كه در سال ۹۳ در سوريه و در دفاع از حرم حضرت زينب كبري(س) به فوز عظيم شهادت نائل شد، براي خبرگزاري ايكنا ارسال كرد كه در ادامه آن را ميخوانيم.
«الهی هب لی کمال الإ نقطاع إلیک را چه زیبا معنا کردند آنان که با جان و مال خویش از نظام مقدس جمهوری اسلامی حراست و پاسداری شروع کردند. چه آنان که در سال ۴۲ و۵۷ پا به پای امام(ره) مبارزه را شروع کردند و چه پاسداران غیوری که در کردستان سرشان را بریدند ولی حاضر به توهین به امام(ره) نشدند و آنجا که هجوم بعثیها از زمین و دریا و هوا آغاز شد چه جاودانه ایستادند.
آيندگان درس مقاومت جهانآرا را مانند حماسههاي دوران باستان نقل ميكنند
مردان و زنان خرمشهر که آیندگان درس مقاومت جهان آرا و یارانش را سینه به سینه آنگونه که حماسههای رستم و آرش را سرودند، زمزمه روزمره فرزندانشان کنند ولی جنگ با آن روزها و شبهای پر خاطرهاش گذشت و عدهای به دنبال چرب و شیرین دنیا رفتند و به فرموده شهید باکری عدهای به مخالفت به گذشتهشان مشغول شدند و رو در روی نظام و انقلاب و آرمان امام(ره) و شهدا ایستادند ولی جمعی که پا بر جا بر سر ایمانشان و عهدی که با خدای خود بسته بودند وارد دوران سازندگی شدند و طوفان حوادث و فتنهها ذرهای آنها را از تلاش و خدمت در جاي جای کشور باز نكرد و پس از آن در افغانستان و عراق و سوریه و هر جا که لازم بود، حاضر شدند از تمام مسائل دنیایی دست شستند تا آنجا که توسط شقیترین افراد داعش سرشان را مثل یاران امام حسین(ع) بر سر نیزه بردند.
به راستي خانواده شهيد اسكندري چه حالی داشتند که از کیلومترها دورتر سر بریده عزیزشان را در سایتها میدیدند اما آنها تربیت حسینی و زینبی داشتند و باز میفرمودند دلها بسوزد برای خاندان اسیر و بلا دیده اباعبدالله(ع) که چند روز و چند شب سرهای بریده عزیزشان مقابل محملشان میچرخاندند.
حال و هوای آزادی خرمشهر قهرمان همه جا سایه انداخته بود و آماده میشدیم تا پس از چندین سال جشنی برپا کنیم و به این بهانه یاد کنیم از شهدا و امام شهدا و یاران باوفایش که درس وفاداری و استقامت را تا ابد برای ایران و ایرانی به یادبود گذاشته باشیم.
انگار درخت تناور انقلاب هنوز تشنه است تا آتش صدور آن همچنان شعلهور باشد
امروز پس از آن سالهای پر رمز و راز حماسه و خون در حالی از آن شیرمردان عرصه پیکار یاد میکنیم که غرق در نعمت آزادی و امنیتی هستیم که خون آنها برایمان به ارمغان آورد و نهال انقلاب را به درخت تناوری تبدیل کرد که چشم همه طمعکاران را کور کرد. اما انگار که خوشی به ما نیامده و انگار که این درخت تناور هنوز تشنه است و باید مردانی از تبار روزگاران حماسه و خون همچنان بر خاک افتند تا آتش صدور انقلاب همچنان شعلهور باشد.
اینبار دست عمال وهابی از آستین عوامل تکفیری و سلفی بیرون آمد و سروی تناور را به خاک و خون کشید. عبدالله که از آن قدیمیهای انقلاب بود پس از سالها تلاش و مجاهدت در دفاع مقدس و بعد از آن با دیدن صحنههای ظلم و جنایت بر مسلمانان، در پوست خود نمیگنجید و در جمع دوستان اعلام کرد حاضرم هرجا باب شهادت باز شود و مظلومی صدای کمک خواهی سردهد، در هر جای دنیا باشد حاضر به اعزام خواهم بود.
هر چند از دست دادن این گوهرهای گرانبها برای بازماندگان بهویژه خانواده این عزیز بسیار گران و سنگین است اما در یک کلام او عاقبت به خیر شد و ثابت کرد انسان در هر عرصهای که باشد اگر اتصالش قطع نباشد نتیجه خواهد گرفت و خود را به کاروان رساند.
بازخواني خاطرهاي با شهيد اسكندري
سیزده رجب نود و سه بود یعنی هفت هشت روز قبل از اعزام به سوریه او را با حاج بهرام قاسمی در فرودگاه دیدم مثل همیشه ابتدا باب شوخی باز شد و برایم عجیب بود که چند بار خاطرههای شب عملیات محرم را که حدود سی سال پیش با هم بودیم را سئوال میکرد.
آن شب عجیب در زیر آتش دشمن سه گردان را با هم پشت سر دشمن برده بودیم و آتش دشمن امانمان را بریده بود و تا صبح مقاومت میکردیم ولی فایدهای نداشت و تعداد شهدا و مجروحین آنقدر زیاد بود که باید برایشان فکری میکردیم. دست به اسلحه بردم و با رضا جم و ابوالفضل گزنی و اسدالله جرعهنوش شروع به جمع و جور کردن و یورش به طرف دشمن کردیم تا بچهها بلند شوند و از میدان مین خارج شوند.
تیربار دشمن درست من را هدف گرفته بود که با ضربه محکم عبدالله هردو به زمین افتادیم، گلوله به شانه عبدالله اصابت کرده بود و گرنه سری برایمان باقی نمیماند. دائم میگفت ای کاش همان موقع رفته بودیم. حالا دیگر خیلی سخت شده است و میپرسید حالا اگر ما شهید شدیم عکسی، چیزی از من دارید. گویا که داشت دست و پایش را جمع میکرد و من اصلاً فکر نمیکردم که آخرین دیدارمان باشد که گفتم حالا تو بمیر ما خودمان میدانیم چکار کنیم که با شوخی و خندش رفتیم و او به دیدار یاران رفته شتافت».
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار