دل نوشته ای برای شهید،

ای سبز پوش سرخ اندیش!

ای شهره ی شهر در عشق ورزیدن! برخیزدوباره دیدار کنیم.
کد خبر: ۸۶۹۱۲۳۹
|
۱۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۹

دل نوشته خبرنگار خبرگزاری بسیج از لرستان به مناسبت تشیع پیکر سردار شهید رضا رستمی مقدم در خرم آباد:

«ای سبز پوش سرخ اندیش! ای شهره ی شهر در عشق ورزیدن! برخیزدوباره دیدار کنیم. ای واژه ی بکر جاودانه! شانه هامان درد پرواز را عاشقانه بر دوش می کشند. آسمان تو را تحسین می کند ای مرد کوه! پر از گریه شده ام ، با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار میکنم . آمده ام به تماشای آمدنت. فوج فوج همرزمانت با شانه هایی خم شده آمده اند به استقبالت.

سلام ما به تو ای اسوه ی شکیبایی! سرخ آمده ای سردار ! بر روی شانه هایی که در عزایت ناصبور شده اند تشییع می شوی. می شناسی این شانه ها را و این خیابان ها و این پس کوچه ها را. سردار! خود را به من نشان بده. اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است. امروز سرشارم از خیال، امروز آمده ام ارج نهم تورا. تا پاست بدارم. امروز آمده ام تا دنیا ببیند سازمان ملل چگونه چشم بسته بر روی فرزندان صبرا و شتیلا، حیفا و رام الله. امروز آمده ام تا داعش بداند سهم ما از ایستادگی همین کبوتران خونین است.

حاج رضا! ناله هایم امروز گم شده اند ، نمی دانم برای خود بگریم یا برای تو؟ برای کدام دیار بر سر زنم؟ برای سوریه یا لبنان؟ برای کودکان فلسطین یا افغانستان؟ برای...؟ یا برای ...؟ سردار! اجازه بده کلامی رندانه با تو بگویم ؛ چیزی نمانده سازمان ملل خورشید را تروریست بنامد؛ و حقوق بشر خوب می داند خانه ها ایستادن را از یاد برده اند . هر روز خون کودکان بی گناه سوریه را بر بشقاب های ماهواره می بیند و سکوت می کند.

ای سبز پایدار! در هجوم خاطره ها ، تردد خاطره ها ، شبنم های اشک ، امواج صدا و نگاه در هم آمیخته اند. بشکن این سکوت را ای روح بی قرار. این دوستان حق شناس ، امروز آمده اند تو را بسرایند. من شاعرم ، چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم . شب و روزم در عزایت یکی شده. تفنگت دلتنگت شده. شناسایی هایت بهانه ات را می گیرند. پوتین هایت بی تو راه نمی روند. تو مهربان تر از آن بودی که بی خبر بروی.

تو رفتی و من و دریا غزلی ناب سرودیم از تو. سردار! شاد آمده ای ولی من و همرزمانت خسته می آییم از بی زمانی. زیستن را بی تو نتوانیم. گل بهشتی ما خنده ی سحر داری. سردار حاج رضا رستمی مقدم! از کجا آمده ای که اینگونه عطر تنت فضای جان مان را معطر کرده؟ از کدامین جاده معطر آمده ای ؟ ای شهید! هوای شهر تو را نمی دانم ولی هوای دل من بارانیست. امروز آمده ام کبوتری شوم و دور بام تو بپرم. امروز آواز خوان تو شده ام ، امروز هیچ چیز خودم از آن خودم نیست که آسمان از گیس تو درویشم کرد. ای پرستوی خاکی ! در دشت ستاره جستجویت کردم. ای آخرین فصل زیبایی عشق! ای سردار شهید! آمدی و تمام ایل را عاشق کردی .»


مریم نظری

ارسال نظرات