مظلومیت از نگاههای معصومانه و صفای باطن تو متبلور است. تویی که با گذشت از زیبایی و تراشیدن موهای زیبایت با لباس رزم کوله خدمت بربستی تا هموطنانت در آسایش و آرامش شب خود را به صبح رسانند و امنیت را هدیه مان کردی ومرزهای کشورم را بسان ناموست محترم شمردی.
به کدامین واژه ها میشود جسم بی جان تو را ستود و از افکار و نیت پاکت که از جوانی خود برای توصیف ایثار وشجاعت گذشتی، سخن گفت.
شاید در همان زمان هولناک که بی جان شدی بسیاری ازجوانان هم سن تو مشغول دور دوری ، تفریح ،خوش گذرانی وخواب بودند و تو به دور از عزیزانت و مادر چشم انتظارت که تا نصف شب دلش به تپش افتاده بود وبرای به آغوش کشیدنت ثانیه ها را به ستوه آورده بود، مشغول خدمت سربازی بودی .
حال ما را ببخش که شاید در مظلومیت تو سهیم بودیم وپاس ها وکشیک های خسته کننده در دل تابستان گرم وزمستان سوزناک را ندیدیم و با نگاههای سرد از کنارتو گذشتیم و پس از این حادثه تازه یادمان افتاد که چقدر بی ادعا و بی پیرایه با لباسهای یکرنگتان آهنگ عشق و صفا وایثار به وطن ، را با پوتین های سیاهتان مینواختید.
وشایدا ز توجز یادگاریهای روی دیوار که اتمام آموزش خود را جشن گرفتی و لباسهای رزمت وچند عکس به جا نمانده است ولی شرف ، شجاعت ،عزت از آن توست.
مظلومیتان تو را می ستایم سربازان وطنم....
حمیدرضا پورحسینی فعال قرآنی