معرفی کتاب
کتاب «سهم من از چشمهای او» خاطرات حمید حسام از دوران کودکی او تا روزهای پایانی دفاع مقدس است که در آن راوی به مجموعه خاطرات خود از این ایام به ویژه فعالیتهای دیدهبانی در لشکر انصارالحسین(ع)همدان پرداخته است.
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، کتاب «سهم من از چشمهای او» خاطرات سردار حمید حسام از دوران کودکی او تا روزهای پایانی دفاع مقدس است که در آن راوی به مجموعه خاطرات خود از این ایام به ویژه فعالیتهای دیدهبانی در لشکر انصارالحسین(ع)همدان پرداخته است.
بسیاری از علاقهمندان به مسائل فرهنگی و کتاب در سالهای اخیر حمید حسام را به عنوان یک مدیر فرهنگی و نویسنده و میشناسند. مسئولیتهایی مانند معاونت ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس و دبیری علمی نخستین جشنواره ملی خاطرهنویسی دفاعمقدس از جمله فعالیتهای مدیریتی و فرهنگی وی در این عرصه محسوب میشود و همچنین تألیف کتاب های«غواصها بوی نعنا میدهند»، «راز نگین سرخ»و «سفر به روایت سرفهها: سفرنامه هیروشیما مرداد 1391» پرونده نویسندگی وی را تشکیل میدهند.
اما دوستان و همسنگران او در سالهای دوران دفاع مقدس، سردار حمید حسام را به عنوان یک رزمنده و دیده بان میشناسند که در لشکر انصارالحسین(ع) سالها از بالای دکلهای دیدهبانی مواضع دشمن را رصد کرده و در نهایت گرای آنها را به فرماندهان خودی منتقل و به این وسیله در حماسههای بزرگ دوران دفاع مقدس سهیم بوده است. حالا سردار حمید حسام، موضوع اصلی یک کتاب خواندنی با عنوان «سهم من از چشمهای او» شده که این اثر خاطرات این سردار دوران دفاع مقدس از دوران کودکی- تولد تا روزهای پایان جنگ را در برمی گیرد. کار مصاحبه، تدوین و نگارش این کتاب را مصطفی رحیمی به انجام رسانده که او هم از نویسندگان نام آشنا در حوزه ادبیات دفاع مقدس است.
کتاب حاضر تقدیم شده به سردار بی سر محمد منوچهری «ممدگره» و همه همرزمان شهید راوی کتاب که با خون خود، عهده نامه نوشتند، همچنین به دیده بان های شهید گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین(ع) استان همدان.
معرفی کتاب
کلیت کتاب «سهم من از چشمهای او» در 11 فصل روایت شده که عناوین زیر به ترتیب برای عنوانهای یازده گانه آن انتخاب شده است؛ «روبه روی سقاخانه ابالفضل»، «شبهای قراویز»، «فرماندهی مثل او»، «ممد گره»، «حرکت از برد زرد»، «دیدهبانی در ساحل اروند»، «جدال در جزیره جنوبی»، «دکلی در آب»، «عمر کوتاه دکل»، «دیده بان نفوذی»، «وداع در چهار زبر» انتخاب شده است. در پایان هر یک از فصلهای کتاب هم عکسهای مرتبط با آن فصل قرار داده است.
حمید حسام در بخشی از مقدمه کتاب در توصیف دیدهبان ها آورده است: «دیدهبانها» طیفی از بچههای جبهه و جنگ بودند که منشور اعتقادیشان در سه کلمه «خداباوری»، «تکلیف پذیری» و «ولایت مداری» خلاصه میشد. دیدهبانها چشم بیدار لشکر بودند. چشمهایی که روزها «گرای» دشمن را را به خمپارهها میدادند و شب ها «گرای» خود را به خدا.
وی به این نکته هم اشاره میکند که پس از 30 سال دوری از آن حماسه و غرق شدن در رزمره گی، برای رفع هر گونه اشکال و خطای احتمالی، متن کتاب را قبل از چاپ به رویت سه تن از مطلعین موضوع رسانده است: نخست فرمانده جانباز سالهای پر حماسه دفاع مقدس، سردار جعفر مظاهری که سطر سطر این اوراق را با دقت و وسواس درخور تحسین خوانده و با ارائه دهها نکته و تذکر به ویژه در حوزه مباحث تاریخی مثل همیشه شاگردنوازی کرد.
دوم، برادر و هم رزم با اخلاص و مسئول واحد دیده بانی گردان ادوات لشکر 32 انصارالحسین (ع) «عباس نوریان» که در سالهای دفاع مقدس، شمع بچههای دیده بان بود. یادآوریهای ایشان در حیطه مباحث دیدهبانی، منوری بود در ذهن تاریک و غبار گرفته ام. سوم، برادر و مددکار همیشگیام «محمود حسام» که باز هم در حق من بزرگی کرد و خطاها و اشکالات اثر را خصوصاً در بخش خانواده و مقاطع جبهه، تصحیح نمود و صد البته رهین دقت و تلاش نویسنده و پژوهشگر ارجمند، «مصطفی رحیمی» هستم که با همت والا و قلم توانا و نثر روان، پراکنده گفتار این حقیر را به سامان کرد.»
کتاب حاضر به خواننده می گوید حمید حسام اهل همدان بوده و در آن دوران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قبول میشود و در جریان انقلاب فرهنگی و درگیریهای گروهگها در دانشگاه تهران حضور داشته و وقتی این دانشگاه تعطیل شد، جنگ تحمیلی آغاز و او به زادگاه خود برگشته و سپس به جبهه میرود.
حسام اکثر اوقات خود را در جبهه سپری کرده است و بعد از کارهای مختلف در جبهه همانند آرپیچی زنی، در «دیدهبانی» مشغول به کار می شود و به عنوان دیدهبان لشکر «انصارالحسین (ع)» استان همدان انتخاب شده و در آن دوران مبهوت شخصیتی با نام شهید «محمد منوچهری»(ممد گره) شده و در کنارش لحظات ماندگاری را پشت سر می گذارد.
کتاب «سهم من از چشمهای او» نثر ساده و روانی دارد: «وقتی گلوله روی دکل نشست، انگار یکی زلزله ده ریشتری رخ داده است. در یک آن فکر کردم که یک برق چند فازی مرا گرفت. در همان لحظه اول، تمام وسایل داخل اتاقک به هم ریخت و هرکدام به گوشهای افتاد. دکل آرام آرام کج شد و من چون جلوی دریچه چوبی ایستاده بودم به پایین پرتاب شدم و از روی دکل بیست متری سقوط آزاد کردم. برای آن که پایههای دکل را محکم کنند، پنج - شش متر خاک نرم، اطراف پایهها ریخته بودند و من اتفاقاً روی همان خاکها به زمین خوردم.»
آنچه در خاطرات حمید حسام وضوح بیشتری دارد نگاه انسانی او به جنگ و مناسباتی است که در آنجا حاکم بود و همین نگاه او باعث شده تا او از نگاه خاطرهای صرف به جنگ فراتر رود. برای بسیاری از مخاطبان جدی کتابهای جنگی آنچه بیشتر از خاطرات جنگ اهمیت دارد، فهمیدن و درک کردن آدمهای جنگ است. اینکه آنها چطور میاندیشیدهاند و چه ویژگیهای شخصیتی داشتند. این مساله است که در «سهم من از چشمان او» به خوبی از کار درآمده است.
در این خاطرات صراحت و سادگی راوی در بیان خاطرات آن دوران به روشنی دیده میشود. او مانند هر رزمنده دیگری لحظات مختلفی را در سالهای دوران دفاع مقدس سپری کرده که اکنون بازگویی آنها برای مخاطبان امروزی که حدود سه دهه از آن دوران فاصله گرفته است، طبعاً قابل توجه و تأمل است.
راوی سعی کرده هر آن چه از آن روزها در خاطرش مانده را با حداکثر جزئیات بیان کند. او در توصیف یک بعد از ظهر گرم در حاشیه رودخانه اروند میگوید:
«سقف ساختمان به سمت رودخانه اروند کج شده بود و من برای این که بتوانم دید مناسبی داشته باشم باید روی خرپشته ساختمان میرفتم... بعد از ظهر بود و هوا گرم. یک گونی برداشتم و روی سرم کشیدم تا هم آفتاب اذیتم نکند و هم نور روی موی سیاه سرم نیفتد و دیده نشوم. اگر میخواستم نشسته دیدهبانی کنم، عراقیها به راحتی مرا میدیدند و کار تمام میشد. برای همین، روی شکم خوابیدم و آرام آرام به حالت سینهخیز روی سقف خرپشته جلو رفتم تا رسیدم به قرنیزهای لبه خرپشته. وقتی سینهخیز میرفتم، حواسم به عراقیها بود و متوجه نشدم که روی قیرهای شل سقف خرپشته قرار گرفتهام. آنجا در ساعتهایی از روز دید مال عراقی بود و در ساعتهایی مال ما. از صبح تا ظهر دید مناسب از آن دشمن بود چون آنها در جنوب منطقه واقع شده بودند و وقتی خورشید از شرق طلوع میکرد، آفتاب توی صورت ما بود و لو میرفتیم. صبحها هوا شرجی و غبارآلود بود و به قول ما دید، نیم پنج بود؛ یعنی کیفیت خوبی نداشت و واضح نبود. بعدازظهرها تا زمان غروب خورشید دید مال ما میشد؛ یعنی آفتاب پشت سر ما قرار میگرفت و جنوب و جنوب شرقی ما را روشن میکرد. در چنین حالتی، دید واضح و به اصطلاح پنج پنج میشد. بنابراین، زمانی که من روی خرپشته بودم، دید به نفع ما بود. یک دوربین 42×7 معمولی همراه داشتم. در حالت درازکش دوربین را به آرامی جلوی چشمم گرفتم. نه، باورکردنی نبود. در یک لحظه تمام مواضع عراقیها یک جا پیش چشمانم ظاهر شد. انگار با بالگرد روی سر دشمن بودم و جیک و پوکشان را دید میزدم…»(صفحه 436 و 437)
طرح جلد روی کتاب تصویری از عهدنامه معروف رزمندگان به نام «خون نامه» است؛ پیش از انجام عملیاتها رزمندگان بر روی برگه کاغذی نام یکدیگر را مینوشتند و با خون خود پای نام خود اثر انگشت خود را ثبت میکردند. در انتهای اثر دو بخش؛ «عکسها» و «نمایه»پایان بخش کتاب «سهم من از چشمهای او» است.
کتاب «سهم من از چشمهای او»؛ خاطرات حمید حسام، با مصاحبه، تدوین و نگارش مصطفی رحیمی، ویراستاری مسعود امیرخانی، تولید دفتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه هنری است که در 542 صفحه٬ شمارگان 2500 نسخه و قیمت 11500 تومان از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۰