با کمی تأمل بر این فرمایش ولی أمر مسلمین به خوبی میتوان فهمید که فراهمآوردن زمینه بی اعتمادی مردم به نظام جمهوری اسلامی، خیانتی است که در پس اعداد و ارقام نجومی این دستاندازیها بر حقوق مردم مستور مانده است؛ هرچند که این حرامخواریها با این نیت صورت نپذیرفته باشد.
در این رابطه توجه به حکایتی از فیض کاشانی صاحب تفسیر «صافی» خالی از لطف نیست. استاد ارجمند حجتالاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان در نقل این حکایت میگوید: مرحوم فیض کاشانی 400 سال قبل، 400 طلبه پای درسش میآمدند. روزی بعد از تمام شدن درس، به طلبهها فرمود: من دیروز پیاده از جایی به طرف خانه میآمدم، خسته شدم، بر سکویی نشستم، سیبی را از جیبم درآوردم و با چاقوی کوچکم که مانند قلمتراش بود، سیب را پوست کندم و خوردم. اکنون در درس یادم آمد که این قلمتراش را آنجا جا گذاشتم، هر کدام از شما راه خانهاش از آن طرف است، قلمتراش مرا بردارید و فردا بیاورید، به من بدهید.
طلبهای گفت: آقا! دیروز بعد از ظهر در این شهر کاشان، قلمتراش خود را جا گذاشتید، امروز به یاد آوردهاید، حال میگویید: بروید و بیاورید؟ دیگر این قلم را بردهاند.
مرحوم فیض مبهوت شد، گفت: مگر اینجا دارالمؤمنین نیست؟ مگر مؤمن دزدی میکند؟ مالک قلمتراش که کس دیگری است، یعنی چه برداشتند؟ چرا به این شهر تهمت میزنید؟ مگر مسلمان مال دیگری را مال خودش میداند؟ یعنی چه؟ مگر مسلمانی که روزیخور پروردگار و مطیع پیغمبر(ص) است، میگوید: من شیعه اهل بیت(ع) هستم. مال دیگری را میبرد؟! مگر میشود؟!