«آغلاغان» چشمان همیشه گریان نیر

و آه چه زیبا بود تابستانهای افسانه‌ای «فرج گؤلی» و شیرجه و شنای ماهی گونۀ جوانان و نوجوانان این دیار دوست داشتنی و چه سحرانگیز بود صحنۀ رخت شویی دختران و زنان محجّبۀ شهر قصه‌های فراموش شده..
کد خبر: ۸۷۱۴۸۴۵
|
۳۱ تير ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۲

به گزارش خبرگزاری بسیج از نیر، من چشمان همیشه گریان نیر هستم. در روزگارانی نه چندان دور دخترکان زیبای نیری مرا در کوزه‌های خوش نقش و نگار خویش به میهمانی خانه‌هایشان می‌بردند و چه خوشحال بودم آنروز که در استکان های کمر باریک به همراه چایی خوش رنگ بر کام عزیزان می‌نشستم و دلهای خسته و عطشناکشان را جلا می‌دادم و یا خوش بودم به ماهیان زیبای فراوانی که در چشمان بلورینم وطن داشتند و گاه گداری کودکان و نوجوانان دوست داشتنی نیر با استفاده از گونی و چادر سری مادرانشان و یا قلاب ماهی به شکار ماهیان بازیگوش پرداخته و اهل خانه را به نهار یا شام دلچسبی میهمان می‌کردند و چه اهورایی بود نگاه افسونگر شاعری که شبانه زلفین رویائی مرا با پلکهای خیسش شانه میزد....

و آه چه زیبا بود تابستانهای افسانه‌ای «فرج گؤلی» و شیرجه و شنای ماهی گونۀ جوانان و نوجوانان این دیار دوست داشتنی و چه سحرانگیز بود صحنۀ رخت شویی دختران و زنان محجّبۀ شهر قصه‌های فراموش شده......

امروزۀ دیگر در خواب آشفتۀ من هیچ قوی سفیدی بالاهایش را نمی‌شوید و ماهیان زیبا بر امواج دل انگیزم بازیگوشی نمی‌کنند. امروزۀ پُرم از کم لطفی بعضی از اهالی شهر و کم توجهی مسئولین اداراتی که متولی بهداشت و مدیریت شهری هستند.... پسماندهای غذایی و فضولات حیوانی شدیداً مسمومم کرده‌اند. دیگر کسی از لذّت چایی که از آب گوارایم تهیه می‌شد حرفی نمیزند....

من میتوانتم بستر مناسبی برای گردشگری و کسب و کار جوانان بیکار باشم. در محلی که از زیر پل زیبای «قیرمیزی کؤرپو» عبور می‌کنم در معرض دید عموم قرار دارم و روزانه مسافران زیادی با عبور از پل اصلی شهر نیر ناظر طنازی قهرآمیزم هستند که با زبان بی زبانی حیات افسانه‌ای خویش را آرزو میکنم... آیا کسی هست به داد من برسد؟ .........

من می‌توانم بستری باشم برای احداث «استخرشنای آب سرد»«استخر پرورش ماهی»«استخر ماهیگیری»« دریاچه کوچک قایقرانی»«منبع آبنماهای رنگی و آبشارهای مصنوعی» و .....

کاش من در مناطقی بودم که حسرت آب فراوان را در دلهای ترک خورده‌شان میپرورانند و خواب خشکیده خویش را با امواج رودهای خروشان میشورند. تا اینقدر مورد کم لطفی و بی توجهی قرار نمی‌گرفتم. شاید گذشتگان سرنوشت امروزی مرا پیش‌بینی کرده بوده‌اند که نام مرا «آغلاغان» یعنی «همیشه گریان» گذاشته‌اند.........

من همیشه میگریم { به مرگ جانسوز ماهیان بی گناه، به کوچ تحمیلی غازهای سفید، به مسمومیت گلهای نازنین، به غربت و تنهایی دیار فراموش شده، به کوزه‌های ماتم گرفته‌ی دخترکان زیبای روی نیری} و همنوا با شاعر دلسوختۀ این بهشت سوخته به آیندۀ نامعلوم خویش، همیشه میگریم.......

.......................................
گؤزل نیریم، آغلاغانون، آغلادی
دردون غمون، اونون باغرین داغلادی
نیسگیلووه، دؤزنمه‌دی، دیغلادی

ائلین دردین، چکن انسان، ایگیددی
یار غمیله، اؤلن عاشق، شهیددی
.......................................................
روزبه صمدی نیری

ارسال نظرات
آخرین اخبار