به گزارش خبرگزاری بسیج ، حدود یکسال
از مهمانی مردم ایران از 175 شهید غواص و یا همان شهدای دستبسته سرزمین ایران
گذشت اما آن روزها چه روز فراموش نشدنی بود.
همان روزی که آفتاب زلزده بود در چشمهای
مانده به راه، هوای شهر پر شده بود از بوی انتظار که همه را مست میکرد، سهم
مازندران از 175 ماهی دستبسته میزبانی از سیمرغ بود، سیمرغها در جایجای سرزمین
علویان پر پرواز گشوده بودند و معرفت حضور آنها در تمام کرانه آبی دریای مازندران
قابل حس و درک بود.
انگار ماهها جابهجا شدند، اردیبهشت آن
هم در چله تابستان! آن روز همه اهالی برای دیدار آمده بودند،وقتی میگوییم همه!
یعنی تمام مردم، مردم مازندران داسهای درو و جمعآوری خوشههای طلایی برنج را به
سمتی وانهادندن یکهفته میزبان بودند برای تشییع ماهیانی که تازه راه آب را پیدا
کردند بعد از بیست و اندی سال، شاید دیر از آب گرفته شده بودند اما داغ این ماهیها
برایشان تازه بود، مثل ماهی که هر وقت از آب بگیری تازه تازه است.
نه اینکه مردم تمام شدند، تمام مردم با
هم شدند برای استقبالی که نه تشریفاتی بود و نه رنگ تشریفات داشت، تشریفات را در
سادگی حضور مردم میدیدی، نیاز نبود نامهنگاری شود، نیازی نبود اتوبوسی صف بکشد،
نیازی نبود رئیس سازمانی موظف اتوبوس به اتوبوس استقبال کننده به شهر بیاورد...
همه استقبال رنگ و بویش از جنس مشتی خاک
بود، ساده و صمیمی، بیتکلف.
خیابان به خیابان، میدان به میدان برای
سیمرغها ایستادند تمام قد برای سروقامتانی که به حقیقت جزء چند تکه استخوان،
نبودند، تا بهحال استقبال به این بزرگی دیده بودید که در میان انبوه جمعیت چیزی
از آنها بخواهید؛ گرهای،قفلی دست و پای زندگی را بسته باشد، نه اینکه داد بزنید
یا برای دادن نامه از سد آهنین محافظان خودتان را پرت کنید وسط جاده، توی دلتان
با خودتان بگویید و بهزودی به آن برسید!
کاش دوباره برگردند، گره به کار این شهر
افتاده و بازهم در حال احتزار است، نفسش بالا نمیآید، هوای بهشتی شما حیات دوباره
میدهد، میشود دوباره برگردید...