به گزارش خبرنگار استان تهران خبرگزاری بسیج؛۲۶ مرداد هر سال، سالروز بازگشت اسرا به وطن اسلامی است؛ روزی که اسرا با ورودشان، زندگی بی روح را احیا کردند؛ روزی که قطرات اشک مردم باران شد، روح حیات در کشور دمید و شکوفههای نهال شهدا بارور گردید؛ سالها میگذرد و ما، تنها در این روزها به سراغ این عزیزان میرویم تا با ثبت خاطرات اسارتشان، آن را در تاریخ ۸ سال دفاع مقدس به یادگار گذاریم.
سعید رمضانعلی آزادهای که با رسالت خود، دین خود را به شهدا و امام ( ره) ادا کرد؛ میگوید: به سراغ آزادگان گمنامی بروید که کسی به سراغشان نرفته است.
رمضانعلی گفت: ۱۷ ساله بودم؛ نیمه دوم سال ۶۱ وارد عرصه نظامی شدم؛ درهمان سال، عزم نبرد کردم؛ اما با شهادت اخوی بزرگم از اعزام من ممانعت به عمل آمد. نهایتاً سال ۶۲ راهی میدان جنگ شدم.
در عملیات بیتالمقدس ۷، در بیست و سوم خرداد ۶۷، توسط بعثیان ستمکار به اسارت در آمدم؛ او میگوید: اواخر بهمن ماه ۶۶ در منطقه ماووت عراق، یک روز صبح، به من، شهروز شوریده دل و مجید غفاریان مأموریت خنثی سازی یک میدان مین به جا مانده پشت خط را دادند.
هر کدام از ما سه نفر، سر یک ردیف مین که از نوع قمقمهای بود را گرفته و مشغول شدیم؛ ناگهان صدای انفجار در ردیف کنار من که مجید غفاریان بود بلند شد، سرم را که برگردانم، مجید را روی هوا دیدم که خورد زمین …
بلافاصله با احتیاط، هردو آمدیم بالای سر مجید، دیدیم پایش بر روی مین رفته و استخوان مچ پا بیرون زده است.
فوری درخواست آمبولانس کردیم و در این فاصله، چند نفر دیگر از بچهها هم رسیدند؛ من داخل جیبم، یک دوربین کوچک که فیلم ۱۱۰ میخورد داشتم.
آن را به یکی از بچهها دادم، در همان حال و هوا، در حالی که مجید هنوز متوجه درد نشده بود، و شاید هم درد خود را ابراز نمیکرد، از ما عکس گرفت». بعدها مجید گفت: این عکس، بهترین عکس عمر من میشود.
رمضانعلی از خاطرات محسن متین و شهادت علیاصغر کرمانی گفت. از شهید محمد رضا حیدری؛ شهیدی که از سن شناسنامهاش بیشتر میدانست و فرمانده گردان میگفت: اگر چهار دانه ریش به صورت محمد رضا بود، او را فرمانده گردان میکردم.
رمضانعلی،می گوید: «شوخیها و شعارهای بازسازی شده بچههای گردان، خیلی وقت بود که موجب مسرت و شادی رزمندههای گردان و دیگران بود و این موضوع، با نزدیک شدن عملیاتها، به اوج خود میرسید.
سردمداران این کارها، بیشتر محمد علی دباغچیان معروف به یاکوکا بود، مداح شوخ طبع و خوشنام گردان نیز، مجتبی مقدسیان؛ البته وقتی محمد عزیزی که از بچههای مخابرات گردان بود هم به جمع آنها اضافه میشد، دیگر جمع و جور کردنشان کار هر کسی نبود.
خوشذوقی این بچهها بیشتر به این بود که در اجرای کارها، بسیار با هم هماهنگ بوده و دیگران را هم به همراهی با خود ترغیب میکردند. مثل اشعاری که هنگام نزدیک شدن به اردوگاه کارون، در وصف پشههای واقعاً وحشی که از روی لباس و کفش هم بچهها را میگزیدند، سوزش نیش آنها را برای بچهها تحمل پذیر تر میکرد.
اینگونه خاطرات شیرین از بچههای پر شر و شور ادوات، کم نیست؛ اما اتفاقاتی که در عملیات بیتالمقدس ۷ رقم خورد، همه گردان را در حیرت و شوک غیر قابل وصفی فرو برد…
حضور در اردوگاه زمستانی گردان « اردوگاه کارون» آن هم در گرمای طاقتفرسای خرداد ۶۷ و ناسازگاری پشههای بی رحم که انصافاً مبارزه با آنها، به مراتب از مبارزه با بعثیها سختتر بود، طاقت اهالی گردان را طاق کرده بود.
مرخصی دو سه روزه به تهران، آن هم قبل از عملیات، واقعاً دلچسب بود؛ اما به سرعت نور گذشت و فقط عشق به انجام عملیات، بچهها را دوباره در منطقه دور هم جمع کرد.
خلاصه تمامی بچهها مانند کوه، استوار و پا بر جا، در پادگان حضرت ولیعصر حاضر شدند و با اتوبوسهایی که زودتر از آنها چشم انتظار بودند، به طرف جنوب کشور و اردوگاه کارون روانه شدند.
اگرچه شوخی کردن در مسیر، کار تمامی رزمندهها بود؛ اما این موضوع در اتوبوس بچههای ادوات گردان شکل دیگری داشت، از نوع صدقه جمع کردنهای علی دباغ بگیر تا الی ماشاءالله…و نزدیکیهای اردوگاه و اوصاف پشههای کارون از زبان آنها…
پس از ورود گردان به کارون، در کوتاهترین زمان، آهنگ حرکت نواخته شد و کامیونها برای انتقال رزمندگان به خط، آماده در مقابل چادرها و سولههای کوچک بتنی گردان به صف شدند.
در یک چشم بر هم زدن، کامیونهای خالی دیگر جایی برای سوزن انداختن هم نداشتند و پر شده بودند از افرادی که دل از زمین کنده و چنگ در آسمان انداخته بودند. با اعلام فرماندهان، کامیونها از زمین کنده شده و به طرف جاده شهید صفوی که محل استقرار توپخانه لشکر بود رفتند.
بچههای گردان به محض رسیدن به محل، با وجود بار و بنه و تجهیزات فراوان، سبکبال پایین پریده و در سنگرهای اولیه خود جا گرفتند.
در همان ساعات اولیه، حاج حسن محقق، فرمانده گردان در همراهی با حاج محمد کوثری فرمانده لشکر، برای سرکشی از بچههای گردان در سنگرهای آنان حاضر شده و با دقت از تمامی سنگرها بازدید کردند.
این بازدید در سنگر بچههای ادوات، حال و هوای دیگری داشت؛ چرا که بچهها با سرکردگی علی دباغ و مجتبی مقدسیان، با خواندن چند شعر، شادی و شعف را به چهرههای این دو عزیز به خصوص حاج محمد کوثری منتقل و آنها را با این حس و حال بدرقه و به روحیه پر صلابت رزمندگان گردان امیدوارتر کردند.
معمولاً پیش از عملیات، از سنگرهای رزمندگان نوای مناجات و قرآن به گوش میرسید؛ اما در سنگر بچههای ادوات، مجید ایشانی با پشت قابلمه بزرگ غذا ضرب گرفته و مرحوم حسن طالبی مرشدی میخواند. بچههای دیگر نیز در سنگر دور هم حلقه زده و با ریتم مرشد، چفیهها را بالا و پایین برده و با صدای شرق شوروق، تمام سنگر را پر از خنده میکردند.
چیزی نگذشت که آوای مرشد تغییر کرده و نوای کربلایی حسن طالبی جایگزین شعرهای قبلی شد؛ گریه و ضجه در عزای سالار شهیدان کربلا، جای خندههای قبلی را گرفت؛ واقعاً که چه حس و حالی در سنگر حاکم شد …
پس از حضور کوتاه مدت چند ساعته در جاده شهید صفوی، این بار تویوتا وانتها بودند که باید مرکب انتقال بچهها به خط مقدم میشدند. این کار هم به سرعت انجام شد و دقایقی بعد، تمامی گردان در سنگرهای خط مقدم که تا چند ساعت پیش یکی دیگر از لشکرها از آن پدافند میکردند، مستقر شده و آماده دریافت دستورات جدید بودند تا با دشمن کافر رودررو شوند.
با وجود گرمای بسیار آزار دهنده، یک شب بچهها در سنگرها خوابیده و منتظر بودند تا فردا ( یعنی شب ۲۳ خرداد ۶۷) بنا به دستور، عملیات را شروع کنند.
فردای آن روز، در حالی که تعدادی از بچههای ادوات، داخل سنگر و جلوی در نشسته و شربت آبلیمو نوش جان میکردند، یکی از بچههای گردان، از بالای خاکریز کنار سنگر اقدام به شلیک چند تیر با اسلحه کلاش کرد و رفت. به محض رفتن او، یک خمپاره ۶۰ دشمن، درست مقابل در سنگر فرود آمد و با انفجارش همه جا پر از خاک شد.
اول گمان میکردیم که اتفاقی برای بچهها پیش نیامده است؛ اما بلند نشدن حسین سرایی و خونی که سر او فواره میزد، به بچهها فهماند که تیر اندازی بیموقع آن همرزم و دقت زیاد ادوات دشمن، حسین سرایی را خیلی زودتر از سایر بچهها به ملاقات خدا برد.
در این بین، مرحوم حسن طالبی که بچه محل حسین بود و پدرش حسین را به او سپرده بود، بلافاصله با کمک سایر بچهها حسین را در پتویی پیچیده و پشت یک وانت تویوتا گذاشت و به عقب برد؛ اما وقت بازگشت، خبر شهادت حسین سرایی را با خود آورد.
به هر حال انتظارها به سر رسید و عملیات بیتالمقدس ۷، با وجود چالشهای فراوان و مشقت عبور از نهر ادب، رأس ساعت ۲۱، با خط شکنی گروهان بریر به فرماندهی جوان رعنا و شجاع گردان، شهید فرامرز نوروزی، با رمز یا اباعبدالله الحسین (ع) آغاز و در همان ابتدای کار با موفقیت چشمگیری، با کمترین تلفات انجام شد.
بچههای ادوات در این عملیات، نقش نیروهای آتش پشتیبانی را داشتند و با ادوات مختلف، شب راحت دشمن را به کابوس تبدیل کردند.
در ابتدا قرار بر این بود تا ادواتیها، به همراه سایر نیروهای گردان به طرف دشمن حرکت کنند؛ اما این تصمیم تغییر کرده و قرار شد فردا به سایر نیروهای گردان ملحق شوند. فردای آن روز، حول و حوش ساعت ۱۰ یا ۱۱ صبح، دستور حرکت بچههای ادوات گردان ابوذر صادر شد.
با آمدن تویوتا وانتها، بچههای ادوات به سایر نیروهای مستقر در خط ملحق شدند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که دستور به حرکت بچههای ادوات از سمت چپ خط داده شد تا با رساندن خود به نوک مدادی و پنج ضلعی به طرف جلوتر حرکت کنند.
این کار انجام شد؛ اما با حرکت بچهها، کمکم تشنگی و خستگی توأم با بلاتکلیفی به بچهها روی آورد و زمانی به خود آمدند که در محاصره عراقیها قرار گرفته بودند. در این بین، گرما و تشنگی طاقتفرسا از یک سو و عدم باور محاصره و فکر چشیدن طعم تلخ اسارت از همه بیشتر آزار دهنده بود؛ اما از دیگر سو، پخش خبر محاصره و عقبنشینی اگر چه دیر اما از فاجعه اسارت و تلفات بسیار بیشتر گردان پیشگیری کرد.
سایر نیروهای گردان توانسته بودند خود را از مهلکه نجات دهند، اما مجروحیت شدید حاج حسن محقق که واقعاً امیدی به زنده مانده ایشان نمیرفت، باعث از هم گسیختگی گردان و اسارت تعدادی از نیروهای گردان و تعداد زیادی از نیروهای ادوات گردان از جمله محمدعلی دباغچیان، مرحوم حسن طالبی، احمد ترابی، حسینی فر، مهدوی، امینی، تاجداری، جربان (فاطمی نیا) و همچنین شهادت حمیدرضا پیشکاری و تعدادی دیگر از ادوات شد.
در این عملیات، فرمانده دلاور گروهان قیس، برادر پاسدار حاج سعید غلامی، مصطفی نمازی فر، پیک حاج حسن محقق و امین الرعایا هم به شهادت رسیدند.
الحق و الانصاف، خبر اسارت بچهها داغ بسیار بزرگی به دل تمامی بچههای گردان گذاشت و گویی سکوت مرگباری در فضای گردان و به ویژه واحد ادوات گردان به ارمغان آورده بود.
فردای عملیات، پس از بازگشت گردان، دو تن از بچههای ادوات ( یعنی فرجی و ایشانی که بعداً معلوم شد از لای معرکه اسارت و شهادت به طور عجیبی جان سالم به در برده بودند) موجی از شادی و امید برای بازگشتن سایر نیروها در دلها زنده کردند؛ اما وقتی از بازنگشتن بقیه نیروها مطلع شدند، دوباره غم و اندوه بر گردان و ادوات حاکم شد».
روح تمامی شهیدان این عملیات و مرحوم آزاده سرافراز، حسن طالبی شاد و سلامتی و توفیق، فراروی آزادگان آن باشد. انشاءالله