گفت‌وگو با خانواده مدافع حرم شهيد جاويدالاثر سعيد كمالي يكي از 13 شهيد خان‌طومان
شهيد مدافع حرم حضرت زينب(س) سعيد كمالي متولد 1369 و از جوانان نسل چهارم انقلاب اسلامي بود كه در دامن پدر و مادري ساده و روستايي از خطه سرسبز شمال پرورش يافت.
کد خبر: ۸۷۳۲۳۳۲
|
۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۶
به گزارش خبرگزاری بسیج، شهيد مدافع حرم حضرت زينب(س) سعيد كمالي متولد 1369 و از جوانان نسل چهارم انقلاب اسلامي بود كه در دامن پدر و مادري ساده و روستايي از خطه سرسبز شمال پرورش يافت. سعيد در مكتب اهل بيت (ع) به چنان بالندگي دست پيدا كرد كه شهادت را نصيب خود كرد. آري در موسم هجوم كركس‌هاي زمانه، تكفيري‌هايي كه جز خود هيچ كس را مسلمان نمي‌دانند، اين شيربچه‌هاي علوي‌اند كه هرگز نخواهند گذاشت تاريخ تلخ عاشورا تكرار شود، اگر امام حسين (ع) در روز عاشورا با 72 يار تنها ماند اكنون پس از قرن‌ها، از 72 ملت جهان مسلمانان راستين براي پاسداري از قيام امام حسين (ع) عزم رزم مي‌كنند تا خيال واهي دشمنان اسلام ناب محمدي به سرانجام نرسد.  با هماهنگي روابط عمومي سپاه كربلاي مازندران به سراغ خانواده شهيد مدافع حرم سعيد كمالي يكي از 13 شهيد كربلاي خان‌طومان رفتيم تا در همكلامي با پدر و خواهر شهيد يكي ديگر از شيربچه‌هاي خامنه‌اي كبير را بهتر بشناسيم.

قربان كمالي پدر شهيد
آقا سعيد در چه فضايي بزرگ شد كه مسير دفاع از اسلام را در پيش گرفت؟ غير از شهيد چند فرزند داشتيد؟
من 4 فرزند دارم و شغلم بنايي است. با كارگري و رزق حلال فرزندانم را بزرگ كردم، زمان جنگ تحميلي 7ماه در عمليات كربلاي 5 و والفجر8 حضور داشتم و روحيه شهادت‌طلبي در خانواده ما بود. الحمدلله خدا يك قرباني از من در راه اسلام و دفاع از حرم آل‌الله قبول كرد، اخلاق پسرم عالي بود، از كلاس اول ابتدايي نماز مي‌خواند. قبل از آن وضو گرفتن را ياد گرفت و روزي 3 بار وضو مي‌گرفت تا اينكه مدرسه رفت و نمازش را اول ابتدايي شروع كرد. سعيد دائم‌الوضو بود. پسرم حتي كمك حالم در كارگري و بنايي مي‌شد. كار را عار نمي‌دانست و براي رزق حلال تلاش مي‌كرد تا اينكه درس خواند و ديپلم تجربي گرفت. سه رشته دانشگاهي قبول شد و رشته‌اي كه علاقه داشت ادامه داد. مدام در اردوهاي جهادي بود. فارغ‌التحصيل كه شد ازدواج كرد. براي رفتن به سوريه يك سال در نوبت بود. 14 فروردين 95 به صورت داوطلبانه به سوريه اعزام شد و بعد از 35 روز در 17 ارديبهشت 95 به همراه 12 تن ديگر از بچه‌هاي مازندران در خان‌طومان به شهادت رسيدند.
با رفتن پسرتان مخالفت نكرديد؟
من نه اما مادرش مخالفت مي‌كرد كه به خاطر دفاع از حريم حضرت زينب(س) دلش را راضي كرد. من از خدا خواستم كه پسرم براي دفاع از حرم آل‌الله راهي سوريه شود. سعيد چهار سال قبل ازدواج كرده بود و يك پسر دوساله دارد. بچه مقيدي بود. جشن ازدواج نگرفت و جايش به حج رفت و وليمه داد. از روز اول خواستگاري به همسرش گفته بود من عروسي نمي‌گيرم. پسرم هيچ وقت در مراسم عروسي و مكاني كه مناسب شأنش نبود شركت نمي‌كرد اخلاقش بسيار عالي بود. سعيد با همسرش ميانه خوبي داشت و هرچه او مي‌گفت قبول مي‌كرد. منتها براي رفتن به سوريه خودش تصميم گرفت و مي‌گفت براي رفتن به جهاد نبايد كسي جلويم را بگيرد.
در مورد شهادتشان به شما الهامي شده بود؟
شبي كه قرار بود شهيد شود به خوابم آمد و گفت خانم و پسرم كجا هستند. به من بابا نمي‌گفت. مي‌گفت ارباب، گفت ارباب اميرمهدي و فاطمه كجا هستند؟ كليد خانه را به تو ندادند؟ كمي حرف زديم و آخرش گفت ارباب خداحافظ، من از خواب بيدار شدم و متوجه شدم پسرم شهيد شده ‌است.
آخرين وداع‌تان چگونه بود؟
روز اعزامش 14 فروردين 95 بود. شب قبلش ساعت 11شب به او زنگ زدند و گفتند بايد راهي سوريه شوي. به دوستانش زنگ زد و بعد به ما گفت مي‌خواهم به سوريه بروم. گفتم برو در امان خدا و پسربزرگم از خونسردي من تعجب كرد و گفت بابا پسرت دارد مي‌رود. گفتم برود در امان خدا. انگار كسي به من مي‌گفت جلويش را نگير. موقع خداحافظي سعيد مرا بوسيد و مادرش قرآن بالا سرش گرفت تا دم دررفت و بدرقه‌اش كرد.
به هرحال شما پدر هستيد، چطور دلتنگي‌هاي‌تان را آرام مي‌كنيد؟
وقتي حضرت ابراهيم (ع)، اسماعيل را قرباني كرد آرامش داشت. چون مي‌دانست پسرش را مي‌خواهد در راه خدا قرباني كند. من موقع نمازم از خدا خواستم خودم و سه پسرم در راه امام زمان (عج) بميريم. خدا بهترين فرزندم را گلچين كرد. من آنقدر مقاومت دارم كه در راه خدا دل‌نگران نباشم. دو پسر ديگرم و خودم فدايي حضرت زينب(س) هستيم. الان به وجود ما هم احتياج باشد راهي جنگ با كفار در سوريه مي‌شويم.
پسرتان چه سفارشاتي در مورد خانواده‌اش داشت؟
آخرين روزي كه مي‌خواست به سوريه برود گفت مواظب بچه‌هايم باش، گفتم پسرم هدفت از رفتن به سوريه چيه؟ گفت پدر زمينه ظهور امام زمان را چه كسي بايد فراهم كند؟ ما بايد زمينه‌ساز ظهور امام زمان(عج) باشيم. مي‌گفت اگر سوريه نرويم كفار آرامش ايران را هم به هم مي‌زنند. اما يك سري افراد اين اهداف را نمي‌فهمند و نمي‌دانند شهداي مدافع حرم جانشان و جواني‌شان را دادند تا اسلام حقيقي زنده بماند، تا كفر و الحاد به همه جاي جهان گسترش نيابد. تا امنيت ايران عزيزمان حفظ باشد.

 اكرم كمالي خواهر شهيد
شما خواهر بزرگ‌تر شهيد بوديد، كمي از كودكي‌هاي برادرتان بگوييد.
من متولد سال 65 هستم و چهار سال از برادر شهيدم سعيد بزرگ‌ترم، سعيد متولد 1369 بود. كودكي‌هاي برادرم مثل پسرش اميرمهدي خيلي آرام و مظلوم بود. ما در خانواده مثل رفيق بوديم. يكي از كارمندان كميته امداد بعد از شنيدن خبر شهادت برادرم گفت هر ماه كه حاج‌سعيد حقوق مي‌گرفت اول جايي كه پا مي‌گذاشت كميته امداد بود، به مستمندان كمك مي‌كرد، راجع به حجاب خيلي تأكيد داشت. به دختران فاميل مي‌گفت شما چادري شويد من براي همه شما چادر مي‌خرم. از قم چادر و ساق دست مي‌خريد و به دختران فاميل هديه مي‌داد.
 شايد سؤال‌مان كمي عجيب باشد، اما تجربه ثابت كرده شهدا اغلب از آرزوي شهادت‌شان صحبت مي‌كنند، برادرتان اولين بار كي از آرزوي شهادتش گفت؟
خوب يادم است سعيد اول راهنمايي بود. مادرم نمازش را كه تمام كرد، سعيد رو كرد به او و گفت مامان چقدر منو دوست داري؟ مادرم گفت تو پسر مني، تو عزيز مني، سعيد گفت همان اندازه‌اي كه نماز و من را دوست داري دعا كن من شهيد شوم و مرگم شهادت باشد. از همان زمان آرزوي شهادت داشت. به خانمش مي‌گفت من شهيدم. به برادرم مي‌گفت من شهيد شدم پيراهن سفيد بپوش. همان زماني كه سعيد دانش‌آموز راهنمايي بود، مادرم خواب ديد يك پتو آوردند كه انگار جنازه‌اي درون آن است اما وقتي لاي پتو را باز مي‌كنند، خون مي‌بيند و هيچ جنازه‌اي درون پتو نبود. از خواب مي‌پرد و حضرت عباس را صدا مي‌زند. از همان سال مادرم نذر مي‌كند و هر سال ماه رمضان مسجد نذري مي‌دهد.
چطور از شهادتش مطلع شديد؟
باورتان نمي‌شود اگر بگويم خبر شهادتش را در بازار از طريق يكي از آشناها شنيدم. يادم آمد شبي كه داشت مي‌رفت سوريه براي سلامتي‌اش صلوات مي‌فرستادم. خانمش راضي نبود برود. همان موقع برادر ديگرم گفت داداش سعيد بوي شهادت مي‌دهد.
حضور شهيد را در زندگي‌تان حس مي‌كنيد؟
من كه هنوز فكر مي‌كنم برادرم شهيد نشده است اما بايد حقيقت شهادتش را بپذيريم. بيشتر به خاطر خاطراتي كه از سعيد دارم ناراحتم. با اين حال براي شهادتش خوشحالم. او به آرزويش رسيد. شهادت حق او بود. سعيد پسرش اميرمهدي را خيلي دوست داشت. اميرمهدي تا صبح بابا بابا مي‌گويد. برادرم مثل يك فرشته بود، هر جا مي‌رفت از خودش خوبي برجا مي‌گذاشت، مهربان بود و هميشه به من مي‌گفت چادرت را هيچ گاه از سرت نگير. تو اگر چادرت را از سرت برداري جواب بي‌بي زينب(س) را نمي‌توانم بدهم. حتي وقتي رفته بود سوريه و مي‌گفتم داداش زود برگرد، در جوابم مي‌گفت جواب بي‌بي زينب را كي مي‌دهد؟ سعيد واقعاً در آرزوي شهادت بود. كمي قبل از شهادتش قبر يكي از شهداي گمنام را خودش درست كرده و يك شب تا صبح داخل مزار خوابيده بود.
الان خبري از شهيدتان داريد كه كي پيكرش برمي گردد؟ جوابتان به طعنه‌زنندگان به مدافع حرم چيست؟
 پيكر سعيد كه برنگشته اما مي‌گويند شهيد شده است. هيچ خبر ديگري از او نداريم. اينكه مي‌گويند شهداي مدافع حرم به خاطر پول مي‌روند اصلاً با عقل جور درنمي‌آيد. سعيد پسرش اميرمهدي را به اندازه يك دنيا دوست داشت. الان اميرمهدي هر روز سراغ پدرش را مي‌گيرد. فقط عشق به اهل بيت مي‌تواند ارزش دل كندن از اين همه مهر و محبت به خانواده را بگيرد. عشقي كه ارزش سوختن در مسيرش را دارد و سعيد هم در آتش همين عشق سوخت.
 
 
تهیه کننده: زینب محمودی عالمی
ارسال نظرات