خبرهای داغ:
همسر شهید مدافع حرم مهدی اسحاقیان می گوید: من هر روز می دیدم آقا مهدی عاشقانه دنبال شهادت است، بعد از ساخت خانه دیگر دلیلی برای منع او برای اعزام به سوریه نداشتم، با خودم می گفتم راهی بدی را که انتخاب نکرده، تشویقش می کردم که برود. هر روز، حدیث های در مورد جهاد برایش جمع آوری می کردم و برایش می خواندم که به او بگویم من از رفتن تو ناراحت نمی شوم.
کد خبر: ۸۷۳۶۵۰۵
|
۰۹ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۰

به گزارش سرویس بسیج نیوز  وبه نقل از  پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس،  باز هم صبحت از عشق شهداست، شهدایی که زبان در بیان وصف آنان قاصر و قلم الکن است . دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام، پر پرواز را برای عاشقان و سالکان شهادت در ایران زمین باز کرده است و اقصی نقاط میهن سرافرازمان عطرآگین از مدفن شهیدانی است که روزگاری قدم بر خاک آن می گذاشتند و در هوای آن تنفس می کردند، شهرستان اسلام آباد درجه از توابع خمینی شهر اصفهان تا کنون چندین شهید مدافع حرم را تقدیم حریم اهل بیت علیه السلام کرده است که مهدی اسحاقیان سومین شهید این دیار است.

زینب مداح همسر شهید مدافع حرم اسحاقیان در گفت وگو با خبرنگار طنین یاس از عشق همسرش به اهل بیت (ع) و آمادگی او را برای شهادت گفت، اینکه آقا مهدی متولد 1358 در یک خانواده مذهبی شهر درچه معروف به شهر شاهد نمونه کشور از توابع استان اصفهان به دنیا آمد . دوران ابتدای و راهنمایی و دبیرستان را در شهر درچه گذراند  و در رشته ادبیات عرب دانشگاه قم قبول شد و کارشناسی ارشد را در دانشگاه شهید چمران اهواز با رتبه ممتاز قبول به پایان رسانید و با رتبه ممتاز نیز فارغ التحصیل شد .

وی ادامه داد: مهدی، 5 شنبه 30 اردیبهشت امسال  به سوریه اعزام شد، چون کارشناس ارشد عرب داشتند به عنوان مترجم و رزمنده در ماموریت سوریه حضور پیدا کردند و از قابلیتش در گشت و شناسایی در منطقه عملیات حلب استفاده می کردند.

                                                       

پیکر مهدی در کنار قبر سردار محمد باقر مداح آرام گرفت

همسر شهید مدافع حرم گفت:  5 شنبه 20 خرداد همزمان با سومین روز ماه رمضان مهدی با اثابت ترکش به سرش به شهادت می رسد و روز دوشنبه 24 خرداد پیکر او را به معراج شهدای تهران می آورند و عصر همان روز به فرودگاه اصفهان منتقل کردند و در امامزاده جعفر(ع) با استقبال پر شکوه  مردم تشیع شد.

شهید مهدی به عنوان نهمین شهید مدافع حرم خمینی شهر در روز چهارشنبه 26 خرداد ماه در گلزار شهدای اسلام آباد درچه در کنار قبرسردار محمد باقر مداح که پدر من هستند آرام گرفت.

خاطرات خودش هم زینت بخش خاطرات شد

 زینب مداح درباره چگونگی آشنایی اش با مهدی اسحاقیان و ازدواجشان می گوید: از قبل با خانواده همسرم آشنایی مختصری داشتیم، دختر دایی همسرم (شهید مهدی اسحاقیان) زن برادر من شده بود و از طرفی آقا مهدی ، عضو گروه طرح بشارت بود. در این طرح، کار آقا مهدی این بود که به دیدار خانواده شهدا می رفت و وصیتنامه  و خاطره شهدا را جمع آوری می کرد تا بتواند به صورت کتاب در بیاورد، مهدی دوست داشت خاطرات شهدا را جمع آوری کند و نمی دانست روزی خاطرات خودش هم زینت بخش کتاب های خاطرات می شود.

                                                       

دوست داشت داماد خانواده شهدا باشد

همسر شهید مدافع حرم ادامه می دهد: یک روز آقای مهدی برای کار جمع آوری خاطرات و وصیت نامه شهدا به منزل ما که خانواده شهید بودیم امده بودند، وقتی مامانم می گوید  خانواده شهید سردار محمد باقر مداح دو دختر دارد، همان لحظه آقا مهدی بنا به گفته خودش می گوید «خدایا یعنی می شود این خانواده شهید من را به عنوان دامادی قبول کنند» و به این صورت شد که قضیه خواستگاری پیش آمد.

 در مراسم خواستگاری خیلی در مساله حجاب تاکید داشتند

وی در مورد خواستگاری آقا مهدی می گوید: موقعی که اقا مهدی به عنوان خواستگار به منزل ما آمدند، خیلی ساکت بودند و بیشتر من حرف می زدم .  اقا مهدی می گفت دوست ندارم که کسی که من را به عنوان شریک زندگی انتخاب می کند، شلوار جین و کفش سفید پایش کند، روی این مساله خیلی حساس بود و من متوجه شدم که در خیلی از مسایل هم  عقیده هستیم، همین مساله موجب شد که همدیگر را قبول داشته باشیم و نتوانم به او «نه»  بگویم.

به اقا مهدی الهام شده بود که باید دیگر برود

زینب مداح همسر شهید مدافع حرم در مورد اعزام شهید مهدی به سوریه می گوید: همسرم  وقتی مستند مدافعان حرم را می دید، خیلی علاقه نشان می داد که خودش هم به سوریه برود همین امر موجب شد تا رفتن به سوریه را با جدیت دنبال کنند ولی چون از نیروهای اطلاعات بود به او اجازه نمی دادند.. تا اینکه تا پارسال بحث ساخت خانه برای خودمان پیش آمد دوستانش می گفتند: آقا مهدی برای رفتن به سوریه مشکلی وجود ندارد که در جواب گفت « تا من برای همسرم یک خانه و سر پناهی نسازم فعلا نمی توانم به سوریه اعزام شوم.»

خانه ما که آماده شد و در طول 7 ماهی که در خانه خود مستقر شدیم، دائم می گفت « زینب دیدی که من خانه را برایت ساختم»و حالا باید به سوریه بروم و انگار که به آقا مهدی الهام شده بود که باید حتما برود،  دیگر پیگیر رفتن شدند و من هم حرفی برای گفتن نداشتم که آقا مهدی را منع کنم و با خودم می گفتم راهی بدی را که انتخاب نکرده تازه تشویقش می کردم که برود.  هر روز، حدیث های در مورد جهاد برایش جمع آوری می کردم و برایش می خواندم که به او بگویم من از رفتن تو ناراحت نمی شوم.

همیشه  غطبه همسران شهدا را می خوردم

وی ادامه می دهد: همیشه با خودم می گفتم خوش به حال خانواده هایی که همسرشان را برای جنگ به سوریه می فرستند و همیشه غطبه آنان را می خوردم .

همسرم عاشقانه دنبال شهادت بود

زینب مداح می گوید: من که هر روز می دیدم آقا مهدی عاشقانه دنبال شهادت است، به شوخی می گفتم چقدر خودت را تحویل می گیری؟ آقا مهدی هم می خندیدند. به او می گفتم آنهائیکه شهید شده اند به این راحتی نبوده است، بلکه  فلان عمل مستحبی را انجام داده اند که به درجه شهادت نایل شدند.

در مدت این 6 سال عاشقانه با هم زندگی کردیم

همسر شهید مدافع حرم با اشاره به اینکه ما خیلی عاشقانه با هم زندگی می کردیم و در مدت این شش سالی که با هم بودیم هر روز احساس می کردیم، روز اول زندگی مشترکمان است ، می گوید: آقا مهدی  به خانواده خیلی محبت داشتند و هر روز با تمام خستگی ها با عشق وارد منزل می شدند اما با اینکه همدیگر را خیلی دوست داشتیم، زمانی که به سوریه می رفت آنقدر سریع رفت و پشت سرش را نگاه نکرد که خودم هم تعجب کردم.

همیشه امنیت مراسم ها برایش مهم بود

وی با اشاره به اخلاص داشتن  آقا  مهدی در کارهایش می گوید: آقا مهدی عمل و اخلاص را با هم داشتند و هیچوقت به من نمی گفت که تو داری چه کار می کنی.در مراسم هیت هایی که در محله بر قرار بود اقا مهدی چه در گرما و چه در سرما ، داخل نمی آمدند ومسئولیت امنیت مراسم ها را به عهده می گرفتند.

از سوریه احوال کبوترهایش را می پرسید

همسر شهید مدافع حرم از دقت شهید به همه چیز تعریف می کند و می گوید: به خاطر دفع قضا بلا ما دو کبوتر در خانه نگهداری می کردیم  و آقا مهدی هر وقت که از خانه بیرون می رفت به کبوترها خیلی علاقه نشان می داد وقی در منزل بود با آنها حرف می زد! زمانی که به سوریه اعزام شده بود هر وقت به خانه که زنگ می زد، احوال کبوترهایش را از من می پرسید.

 کبوترها تخم گذاشته بودند و چند هفته بود که روی تخمهایش خوابیده بودند و اصلا تکان نمی خورند و موقعی که آقا مهدی به شهادت رسیده بود، کبوتر  از روی تخمهایش خود به خود کنار رفته و تخمش شکسته بود، با دیدن این صحنه بدنم سرد شد و به خودم گفتم نکند برای آقا مهدی اتفاقی افتاده است!؟ در صورتی که دو روز پیش آقا مهدی برای آخرین بار احوال کبوترهایش را تلفنی از من پرسیده بود و من گفته بودم حال کبوتر و تخمهایش خوب است.


ارسال نظرات