به عنوان خبرنگاری که سالها در حوزه دفاع مقدس قلم زده ام، حوادث و مددهایی را از شهدا دیده ام که هنوز هم باورکردنش برایم سخت است، اما واقعیت دارد...
کد خبر: ۸۷۵۴۰۹۲
|
۰۷ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۴
به گزارش خبرگزاری بسیج، مصطفی قهرمانی،خبرنگار حوزه دفاع مقدس در یادداشت اختصاصی با اشاره به برخی خاطراتش در خصوص مصاحبه با خانواده،همرزمان و دوستان شهدایی همچون شهید حاج داود کریمی،شهید سیدمحمدصنیع خانی و شهید سعید جانبزرگی نوشت:
 
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی


همه چیز از قطعه 29 شهدا در بهشت زهرا(س) تهران آغاز شد.به عنوان خبرنگار رفته بودم تا از چهارمین سالگرد شهید "حاج داود کریمی" یکی از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گزارش و عکس تهیه کنم.وسط مراسم بود که متوجه شدم دوربین عکاسی ام را گم کرده ام.خیلی نگران و مضطرب شدم چون دوربین را از پایگاه بسیج محله مان امانت گرفته بودم و از طرف دیگر باید از این مراسم عکس تهیه می کردم تا به تحریریه روزنامه برسانم. هوا گرم بود و عرق در پیشانی ام حلقه بسته بود.تمرکز خودم را از دست داده و کنترلی بر اعصابم نداشتم تا سخنرانی های این مراسم را یادداشت کنم.در همین حال ناگهان نگاهم به مزار شهید حاج داود کریمی افتاد.

اولین کمک شهید کریمی
در دلم گفتم: «حاج داود، من به خاطر تو به این مراسم اومدم و خوب نیست دست خالی برگردم. مگه میشه کسی که به مراسم یک شهید دعوت میشه موقع برگشت ناراحت باشه؟ حاج داود کمکم کن تا دوربین عکاسی ام رو پیدا کنم...»
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

درد دلهایم با این شهید همچنان ادامه داشت و مدام در فکر دوربین عکاسی ام بودم. همه جا را دوباره گشتم اما خبری از آن نبود.در همین حال یکی از  صمیمی ترین دوستانم به نام "محمد" را در آنجا دیدم. با دیدنش تعجب کردم چون خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم.وقتی صورت پریشان مرا دید پرسید: -چی شده؟ چرا نگرانی؟ تو که همیشه در حال خندیدنی، چی شده که الان این قدر گرفته ای؟

-اومده بودم از این مراسم گزارش تهیه کنم که دوربین عکاسی رو گم کردم.

- نگران نباش پیدا میشه.مگه کجا نشسته بودی که گمش کردی؟

- قبل از شروع مراسم روی اون نیمکت نشسته بودم و داشتم با یکی از همرزمان این شهید مصاحبه می گرفتم که بعد از اون متوجه شدم دوربینم نیست.

همان لحظه نگاه محمد به یک غرفه کتاب در همان نزدیکی ها افتاد.بی آنکه به من چیزی بگوید به سمت آن رفت. دو دقیقه بعد از دور صدایم کرد. وقتی جلو رفتم گفت که دوربین عکاسی ام را پیدا کرده است.اصلا باورم نمی شد.قطعه شهدا آن روز خیلی شلوغ بود و پیدا کردن یک دوربین در آن روز غیرممکن به نظر می رسید. مسئول غرفه ابتدا مشخصات دوربین عکاسی را از من پرسید و بعد از اینکه مطمئن شد صاحب اصلی آن هستم، تحویلش داد.

از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی
خیلی خوشحال بودم.روی محمد را بوسیدم و از او تشکر کردم چون کار بزرگی را برایم انجام داده بود. از او خداحافظی کردم و دوباره به سمت مزار شهید حاج داود رفتم. دستی به مزارش کشیدم و از او تشکر کردم که کمکم کرد تا دوربین عکاسی ام را پیدا کنم. از همان لحظه به بعد بود که مهر این شهید به دلم نشست و مطمئن شدم که شهدا زنده اند و ما را می بینند.

شهیدی که راهم را تغییر داد
 با خودم عهد بستم که زندگی این شهید را بخوانم و درموردش تحقیقات بیشتری کنم.مراسم تقریبا تمام شده بودم و من هیچ عکسی از آن نگرفته بودم. به فکرم زد از یکی از عکاسانی که در این مراسم آمده بود بخواهم تا تعدادی از عکسهایش را به من بدهد.شماره تلفن یکی از آنها را گرفتم و قرار شد که فردایش با او بابت عکس تماس بگیرم. مراسم تمام شده بود و جمعیت کم می شد.یکی از عکس های شهید حاج داود را بالای مزارش گذشته بودند که در حال خندیدن بود؛ لبخندهایی که آن روز معنی آن را نمی فهمیدم و بعدها با آن آشناتر شدم.
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

هرگز تصور نمی کردم شرکت در مراسم یک شهید می تواند زندگی یک نفر را تغییر اساسی دهد اما با اتفاقاتی که بعد از آن برایم رخ داد، فهمیدم که چقدر یک شهید می تواند در  زندگی یک نفر تاثیرگذار باشد.

تازه در دانشگاه قبول شده و دو سالی می شد که در یکی از روزنامه ها مشغول به کار شده بودم و وقتی به من گفتند که دوست داری در چه صفحه ای قلم بزنی، مصاحبه با خانواده شهدا را پیشنهاد دادم. دوست داشتم شروع کار خبرنگاری و روزنامه نگاری خودم را با نوشتن از شهدا آغاز کنم چون از دوران کودکی به دفاع مقدس علاقه خاصی داشتم. دلیلش را نمی دانم اما همیشه فیلمی مثل "سیمرغ" که درباره زندگی شهید احمد کشوری و علی اکبر شیرودی بود را خیلی دوست داشتم.

تعبیر یک خواب
اولین مصاحبه ام با یک خانواده شهید که در روزنامه چاپ شد، یک شب اتفاق عجیبی برایم افتاد.گویا در عالم خواب و بیداری بودم.حس می کردم یک نفر از کنارم در حال گذر است.او را نمی دیدم اما استشمام بوی عطرش باعث می شد که احساسش کنم.یک نفر مدام پشت گوشم نام "حسین" را می آورد.احساس عجیبی داشتم، چون با شنیدن نام حسین، یاد مولایم امام حسین(ع) افتادم اما هرگز او را ندیدم اما خوشحال بودم که عطروجودش را احساس می کردم.بعد از اینکه از خواب بیدار شدم حس و حال عجیبی داشتم. چهره مولایم را زیارت نکردم اما برایم شیرین و لذب بخش بود که به خوابم آمده است.دلیل این خواب را نمی دانستم اما مطمئن بودم که تعبیر خوبی دارد.ناگهان به یاد اولین گفتگویم با مادر شهید افتادم که دو فرزندش را در راه اسلام تقدیم کرده بود.وقتی روزنامه چاپ شد، مطمئن بودم که به دلیل کسالت و پیری هرگز قادر نیست که به روزنامه فروشی برود و روزنامه بخرد؛ به همین دلیل خودم روزنامه را به درب منزلشان بردم و به او تحویل دادم. با دیدن عکس فرزندان شهیدش در روزنامه خیلی خوشحال شد و از من تشکر کرد و بعد از آن بود که مولایم به خوابم آمد. مطمئن بودم بین راهی که انتخاب کرده ام و خوابی که از سالاشهیدان(ع) دیده ام یک ارتباطی وجود دارد و تعبیر خوبی دارد اما همچنان به دنبال تعبیر این خواب بودم و هستم و همین باعث شد که نسبت به نگارش زندگی شهدا علاقه ام چندین برابر شود.
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

شهید کریمی تنها دلیل رفتنم به بنیاد شهید
شهید حاج داود کریمی یکی از شهدایی بود که راجبش تعریف های زیادی شنیده بودم و همین باعث شده بود که آن روز برای تهیه گزارش به مراسم سالگردش بروم. روز فردایش که با عکاسی که از این مراسم عکس گرفته بودم تماس گرفتم، از من خواست که به دفتر کارش  بروم. نامش "محمدحسنی"  بود و در معاونت پژوهش بنیاد شهید و امور ایثارگران کار می کرد. وقتی به آنجا رفتم، متوجه شدم برخلاف تصورم، او مدیر سایت قربایان سلاح های شیمیایی است. سایتی که به زندگی شهدا و جانبازان شیمیایی می پرداخت.

از من پرسید: چقدر با خانواده و همرزمان شهید حاج داود ارتباط داری؟

-تا حدودی؛چون در محله ما زندگی می کردن.

-سایت ما به زندگی شهدای شیمیایی می پردازه و شهید حاج داود هم بر اثر ضایعه شیمیایی شهید شده.اگه بتونی با خانواده و همرزمانش برامون مصاحبه بگیری خیلی خوب میشه، چون ما ارتباطی زیادی با اونا نداریم.

-یعنی شما دارید به من پیشهاد همکاری میدید؟

-بله، اگه از عهده این کار بربیایی میتونی در این سایت هم با ما همکاری کنی.اگه خانواده شهیدی می شناسی که براثر ضایعه شیمیایی شهید شده به ما معرفی کن.

-شهید سعید جانبزرگی، شهید سیدمحمدصنیع خانی،شهید رضا قائمی. همه این شهدا به دلیل شیمیایی بودنشون شهید شدن و در نازی آباد تهران زندگی می کردن.

آقای حسنی با شنیدن اینکه من باخانواده این شهدا ارتباط دارم،خیلی خوشحال شد. مدت ها بود که قصد گرفتن مصاحبه با آنها را داشت اما موفق نمی شد. رو به من کرد و گفت:

-تو میتونی با خانواده این  شهدایی که نام بردی مصاحبه بگیری؟

-بله، سعی خودم رو میکنم.

-ممنونم.

آن روز به من پیشنهاد همکاری در بنیاد شهید داده شد تا به عنوان یک خبرنگار با خانواده شهدای شیمیایی مصاحبه بگیرم. عکس های مراسم سالگرد شهید را از او گرفتم و به روزنامه رساندم و چند روز بعد،گزارشم با تیتر "لبخندهای ابدی" چاپ شد. نیت کردم که اولین کارم در بنیاد شهید را به زندگی این شهید بپردازم چون موقع پیدا شدن دوربینم به او قول داده بودم که با دوران زندگی اش بیشتر آشنا شوم. با فرزند و خانواده شهید تماس گرفتم تا چند نفر را به من معرفی کنند تا با آنها مصاحبه بگیرم.مصاحبه با دوستان و همرزمان شهید را از سرگرفتم و از آنها می خواستم که افراد زیادی را به من معرفی کنند.
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

دومین کمک شهید کریمی
همه چیز خوب پیش می رفت اما خانواده شهید همکاری خوبی نداشتند.چندین بار با برادر شهید حاج داود تماس گرفتم اما تا برای مصاحبه به دفتر کارمان بیاید اما همیشه به بهانه های مختلف از این کار خودداری می کرد. تا حدودی ناامید شده بودم. می خواستم به قولی که به این شهید داده بودم عمل کنم و کارم را به بهترین نحو انجام دهم اما فایده ای نداشت. با برادران و خواهر شهید تماس می گرفتم اما دوست نداشتن با من مصاحبه کنند.دلیلش را نمی دانم اما هرگز ناامید نشدم، چون می دانستم هر قدمی که برای این شهید برمی دارم، او خبردار است و کمکم خواهد کرد.روزها و هفته ها گذشتند و همچنان موفق نشده بودم تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی برایم افتاد. زنگ موبایلم به صدا در آمد.برادر شهید حاج داود کریمی بود.باورم نمی شد که خودش با من تماس گرفته است. از من پرسید: شما در بنیاد شهید چیکار می کنید؟

-کار من مصاحبه با خانواده شهدا و جانبازان شیمیاییه.

-موفق باشی.معلومه که نیت خالصی در این کار داری.دو روز بعد برای مصاحبه به اونجا میاییم.

-ممنونم.من خیلی وقته منتظر شما هستم.

این برادر شهید دو روز بعد به همراه خواهرش به محل کارم در بنیاد شهید آمدند و خاطرات حاج داود را برایم تعریف کردند.برادر شهید در آخر مصاحبه، رو به من کرد و گفت:

-حقیقتش من از مصاحبه زیاد خوشم نمیاد اما پنجشنبه این هفته به مزار شهید حاج داود رفتم و براش فاتحه ای خوندم. شبش به خوابم اومد. یه مراسم جشن بود که حاج داود هم اونجا حضور داشت. وقتی منو دید گفت که چرا واسه مصاحبه نمیری؟ برو و با اون خبرنگار مصاحبه کن.همین خواب باعث شد که امروز برای مصاحبه بیام و مطمئنم تعبیرش همینه.

وقتی این ماجرا را برایم تعریف کرد، خیلی تعجب کردم. برای دقایقی پلک نمی زدم و قلبم به شدت به تپش افتاده بود. باور کردنش برایم سخت بود اما واقعیت داشت.حاج داود برای بار دوم بود که به کمکم می آمد و اگر او به خواب برادرش نمی آمد، هرگز موفق به گرفتن مصاحبه نمی شدم.آن روز در مسیر بازگشت به خانه اشک شوق می ریختم و از خدا و حاج داود ممنون بودم که در این راه همراهی ام کردند. همین اتفاق برایم نقطه روشنی بود که کارم را ادامه بدهم. هنوز برادر دوم شهید حاج داود برای مصاحبه تماس نگرفته بود، چون در آخرین تماسی که با او داشتم، گفت که زمان مصاحبه را خودش اطلاع می دهد. او نمی دانست که خواب و  رویایم شده بود حاج داود.مدام به او فکر می کردم و همیشه زندگی ساده و بی آلایشش برایم جالب بود. حاح داود یکی از موسسان سپاه بود و مدتی هم رئیس مبارزه با مواد مخدر شد و می توانست سمت های بیشتری داشته باشد، اما تصمیم گرفت اواخر زندگی اش در کارگاه تراشکاری خود مشغول به کار شود و سرانجام هم براثر ضایعه شیمیایی به شهادت رسید. یکی از جالب ترین قسمت های زندگی اش این است که با اینکه فرمانده سپاه تهران بود، اما مدتی به عنوان رزمنده ناشناس به جبهه رفت و در منطقه اروند رود به عنوان جوشکار مشغول به فعالیت بود که سرانجام تعدادی از دوستانش او را اتفاقی در آنجا دیده و شناخته بودند. خط به خط زندگی حاج داود برایم الگو بود اما می دانستم که هرگز مثل او نمی شوم چون او نور عمیقی در وجودش نهفته داشت.
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

درخواست شهید کریمی از یک خبرنگار
در طول مدتی که به زندگی اش می پرداختم، یکبار به خوابم آمد. او را دیدم که به همراه یک پسرجوان در جلوی درب یک مسجد نشسته است؛ بین ما میله ای قرار داشت و نمی توانستم به کنارش بروم. از دور دستانم را دراز کرده و صدایش کردم. نزدیک من آمد. لبخندی که در عکسهایش دیده بودم را بر لب داشت.

به او گفتم: حاج داود، همه چیزی که از اون دنیا میگن راسته؟ مثل پل صراط؟

خندید و گفت: همش راسته...

-حاج داود کمکم کن با همه دوستان و خانوادت مصاحبه بگیرم،چون همشون راضی به مصاحبه نیستن.

-درست میشه، نگران نباش. با خواهرم هم مصاحبه بگیر.

-حاج داود با خواهرتون مصاحبه گرفتم.اون به دفترکارم اومده بود.

-یه خواهر دیگه هم دارم.حتما باهاش مصاحبه بگیر...

با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم.صبح شده بود. برادر شهید بود و از من دعوت کرد که به دفتر کارش بروم تا چند خاطره از حاج داود برایم تعریف کند. خیلی تعجب کرده بودم، دقیقا بعد از دیدن خواب حاج داود، برادرش تماس گرفته بود. حاج داود از من خواسته بود که با خواهرش مصاحبه بگیرم و  تا آنجا که خبر داشتم، او یک خواهر بیشتر نداشته که با او هم مصاحبه گرفته بودم. باخودم گفتم که لابد فکر و خیال زیاد باعث شده که این خواب را ببینم. موفق شدم که با برادر شهید هم مصاحبه بگیرم. کار داشت به پایان می رسید و من موفق شده بودم با حدود 30 نفر از خانواده، دوستان و همرزمان شهید حاج داود مصاحبه بگیرم و از طرفی دیگر، موفق شدم تعدادی عکس، فیلم و صوت از همرزمانش بگیرم تا در سایت قربانیان سلاح های شیمیایی منتشر شود.یک ماه بعد  با خواهر شهید تماس گرفتم و خوابم را برایش تعریف کردم.

او گفت: خوابتون خیلی جالب بود اما من تنها خواهر حاج داود هستم.

-بله،منم به حاج داود همینو گفتم.

-البته اینم باید بگم که حاج داود یک نفر دیگه رو هم به عنوان خواهر قبول داشت.شاید منظورش اون بوده؟

-واقعا؟ میتونید یه شماره تلفن از اون به من بدید تا باهاش تماس بگیرم؟

-متاسفانه یک ماه پیش به رحمت خدا رفت...!

تا این را شنیدم،شوکه شدم.خیلی برایم عجیب و باور نکردنی بود.حاج داود با نشانی هایی قصد داشت تا مرا راهنمایی کند و من موفق به این کار نشدم و اگر همان روز اول دنبال خواهر حاج داود می گشتم، قطعا موفق می شدم خاطرات حاج داود را کامل تر کنم اما قسمت نشد. همیشه خودم را سرزنش می کنم که چرا موفق به این کار نشدم اما از طرفی هم به قضاقدر الهی معتقدم و همین موضوع آرامم می کند. با نگارش زندگی این شهید،خیلی چیزها یادگرفتم و همین باعث شد که در قدم های بعدی ام برای نگارش زندگی شهدایی همچون شهید سیدمحمدصنیع خانی،شهید جانبزرگی و شهید رضا قائمی با اطمینان خاطر قلم به دست بگیرم.

خواب همسر شهید سعید جانبزرگی

پرداختن به زندگی شهید سیدمحمدصنیع خانی هم برایم جالب بود و موفق به مصاحبه با خانواده، دوستان و همرزمان این شهید بشوم. این شهید بزرگوار نقش زیادی در ساخت حرم مطهرامام خمینی(ره) داشته است که نهایتا بر اثر ضایعه شیمیایی به شهادت رسید.
از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

مصاحبه با خانواده شهید سعید جانبزرگی،عکاس و هنرمند دوران دفاع مقدس هم برایم جالب بود. روز اولی که همسر شهید جانبزرگی به دفتر روزنامه آمده بود، می گفت که شب گذشته خواب شهید را دیده که خوشحال است. این خواب همسر شهید برایم نقطه روشن دیگری ایجاد کرد. یک سال بعد دوباره با همسر شهید تماس گرفتم تا مصاحبه دیگری با او بگیرم و قرار شد به همراه یکی از همکارانمان به منزل این شهید برویم. روزی که به آنجا رفتیم، همسر شهید دوباره خوشحال بود.

 او گفت: دیشب دوباره خواب شهید رو دیدم. شما به منزل ما اومده بودید و حاج سعید براتون میوه خریده بود.

-واقعا؟چقدر خوب...

-بله. یه یک نفر دیگه هم همراه شما بود که میانسال و عینکی بود و موهای کم پشتی داشت.

از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی
مشخصاتی که همسر شهید می گفت، شباهت زیادی به یکی از مدیرانی داشت که در بنیاد شهید مشغول به کار بود اما هنوز به این موضوع شک داشتم. نامش "سعید رمضانی" بود و اصرار زیادی داشت که من با خانواده این شهید مصاحبه ای داشته باشم و تعدادی از عکس ها و فیلم های شهید را از خانواده اش به امانت بگیرم.همسر شهید به دلیل این خوابش، همکاری خوبی با ما داشت و تعداد زیادی از عکس ها و فیلم های شهید را به ما امانت داد تا آنها را در نرم افزار چند رسانه ای منتشر کنیم؛اما ماجرا به همین جا ختم نشد. چند ماه بعد که سی دی چندرسانه ای شهید جانبزرگی تولید شد، از همسرش دعوت کردیم که برای رونمایی به بنیاد شهید بیاید و همانجا بود که او را با مدیرمان آشنا کردم. همسر شهید می گفت که دقیقا آن روز این فرد را در خواب دیده است. این اتفاق هم برایم خیلی جذاب بود.

از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

 خواب همسر شهیدش باعث شده بود تا انگیزه ای بشود که با تعدادی از دوستان، همکاران و خانواده شهید مصاحبه بگیرم. او هرگز به خواب من نیامد اما به طور غیرمستقیم همیشه کمک حالم بود. حاج سعید در دوران دفاع مقدس در قسمت تبلیغات لشکر27محمدرسول الله(ص) مشغول به کار عکاسی بود و به دلیل عکاسی از بمباران شیمیایی حلبچه توسط صدام حسین دچار ضایعه شیمیایی شد. بعد از پایان جنگ، تحصیلاتش را ادامه داد به عنوان دانشجوی نمونه دانشکده هنر تهران شناخته شد اما روز به روز اثرات شیمیایی بیشتر در جسم او نمایان می شدند و در نهایت به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت دست یافت.

راهیان نور در امتداد دفاع مقدس

چندین سال به نگارش زندگی شهدا پرداختم و همیشه از این موضوع به خود می بالم و بعد از آن به عنوان خبرنگار راهیان نور مشغول به کار شدم. به برکت این کار، موفق شدم پا در مقدس ترین مکانهایی بگذارم که روزگاری شهدا در آن قدم گذاشته اند. شلمچه، اروندرود، طلائیه،فکه و ... همه اش بوی شهدا می دهد و می دانستم که هر زمانی که قدم به این مکان ها می گذارم، شهدا دعوتم کرده اند و باید برای انتقال پیام آنها به نسل های امروزی قدم های بیشتری بردارم. در یکی از سفرها به مناطق عملیاتی دفاع مقدس که از زیارتگاه طلائیه به سمت فکه در حرکت بودیم، یک جانباز شیمیایی به همراه همسرش را دیدیم که در حال پیاده روی به سمت فکه هستند.


از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی
از ماشین پیاده شدیم و با دوربین عکاسی کنارش رفتیم تا گزارشی تهیه کنیم.می گفت که نیت کرده مسیر زیارتگاه طلائیه تا فکه را پیاده طی کند. خس خس گلویش امانش را بریده بود و مدام سرفه می کرد و هر چند وقت یکبار، با استفاده از کپسول اکسیژنی که به همراهش آورده بود، نفس می کشید.همسرش هم همراهی اش می کرد. هوا خیلی گرم بود و راه رفتن زیر نور خورشید خیلی سخت و طاقت فرسا بود و در تعجب بودم که یک جانباز شیمیایی چگونه می تواند کیلومترها راه را در این گرمای طاقت فرسا طی کند. می گفت که در دوران دفاع مقدس به عنوان یک رزمنده در اینجا جنگیده و نگذاشته تا این خاک به دست دشمن بیفتند و امروز هم نذر کرده و آمده تا به یاد آن روزها در این مکان مقدس پیاده روی کند...

از سالگرد شهید داود کریمی تا تعبیر خواب همسر شهیدجانبزرگی

 شهدا یاری دهنده ما هستند
به عنوان خبرنگاری که 10 سال در حوزه دفاع مقدس قلم زده ام و با خانواده ها شهدا، جانبازان و ایثارگران زیادی هم صحبت و همکلام شده ام، معتقدم که شهدا زنده اند و ما را می بینند و به برکت آنها، بسیاری از ارزش های انقلاب اسلامی حفظ شده است و اگر آنها نبودند دشمن ارزش ها و باورهای ما را گرفته بود  و در جنگ نرم و مقابله با هجمه های فرهنگی دشمن توانی برای مبارزه نداشتیم. نگارش و نوشتن از شهدا آرامش دهنده قلب و روحم است و امیدوارم همچنان بنویسم چون معتقدم تعبیرخواب مولایم امام حسین(ع) این است که تا آخرین لحظه که جانی در بدن دارم، باید از شهدا بنویسم و این بهترین درسی است که از ایشان آموختم. 
ارسال نظرات