خبرهای داغ:
مظلومیت و شهادت حضرت قافله سالار عشق، امام سیدالشهداء حسین بن علی(ع)، نقطه اوج حماسه دشت کربلاست که در شعر شاعران آئینی قم هم جلوه‌گر است.
کد خبر: ۸۷۶۱۰۳۳
|
۲۱ مهر ۱۳۹۵ - ۱۲:۳۴
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، وقتی روزهای دهه اول محرم، یکی یکی سپری می‌شود و هر روز، نام و یاد یک یا تنی چند از یاران و اصحاب امام حسین(ع) گرامی داشته می‌شود؛ سرانجام به شب و روز دهم محرم الحرام یا همان عاشورا که می‌رسیم، روضه مصیبت و مظلومیت خود امام اباعبدالله الحسین(ع) خوانده می‌شود.

این چنین است که این روضه سوزناک در اشعار شاعران آئینی و از جمله شعرای دیار کریمه اهل بیت(ع) نیز متجلی است.

یکی از این شاعران، سید محمد بابامیری است که ریشه فجایع کربلا را در ظلم ظالمان به حضرت سیده النساء، فاطمه زهرا(س) می‌بیند و چنین می‌سراید:

سر می‌کشد از حنجری آتش گرفته

غم ناله‌های خواهری آتش گرفته

اینجا کبوتر بچه‌ها را یک کبوتر

پیچیده در بال و پری آتش گرفته

فریاد عصمت شعله می‌گیرد دمادم

از تار و پود معجری آتش‌ گرفته

بشتاب زینب! در میان شعله‌ها باز

دامان طفل دیگری آتش گرفته

 آنسوی فریاد عطش صد حنجره درد

در لای‌لای مادری آتش گرفته

از داغ این آلاله‌های غرقه در خون

هر گوشه چشمان‌تری آتش گرفته

قرآن تلاوت می‌کند فرزند قرآن

از روی نیزه با سری آتش‌ گرفته

پیش نگاه خسته پروانه  شمعی

افتاده بر خاکستری آتش‌ گرفته

بی‌شک تمام این وقایع ریشه دارد

در اتفاقات دری آتش‌ گرفته

و اما سید محمدرضا شرافت، شاعر دیگری از تبار قم است که عاشورا را چنین به تصویر می‌کشد:

شب شب اشک و تماشاست؛ اگر بگذارند

لحظه‌ها با تو چه زیباست؛ اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است

با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند

مثل قدش، قدمش، لحن پیمبر وارش

روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟

عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد

مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مال خودشان، چشم همه دلواپس

خیمه‌ها تشنه سقّاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است قیامت کرده است

قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ‌ها در سخنت، همنفس هلهله‌ها

لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه ای آه و دارد لب تو می‌سوزد

آب مهریه زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو

یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله

مجتبای تو همینجاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن

کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

و اینک نوبت به شعر سید حمیدرضا برقعی می‌رسد؛ شعری که با نام نامی سر آغاز می‌شود:

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد

که بنده‌ تو نخواهد گذاشت، هر جا سر

قسم به معنی "لا یُمکِنُ الفِرار" از عشق

که پر شده ست جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! "ما رأیتُ" إلّا تن

به آسمان بنگر! "ما رأیتُ" إلّا سر

سری که گفت: من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر

همان سری که "یُحِبّ الجمال" محوش بود

جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترینها را

که یک به یک، همه بودند سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، «اَجَنَّنی» گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم اُمّ وهب را، به پاره تن گفت

برو به معرکه با سر، ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید

به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مُقطّعه شد

میان خاک؛ الف، لام، میم، طا،‌ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ اسب

چه خوب شد که نبوده ست بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده ست و سر از نیزه‌ها درآورده ست

جدا شده ست و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرّقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

او در پایان همین شعر، به مصائب حضرت عقیله بنی‌هاشم(ع) هم اشاره‌ای دارد و می‌آورد:

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟

به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالاسر

و اما محسن کاویانی هم در این مصیبت جانکاه، شعری با عنوان «طعنه‌های تکراری» دارد:

تو مثل حضرت زهرا گلی علی واری

آنقدر که در اینجا سه تا علی داری

 

شبیه روی نبی را علی صدا کردی

غدیر را ... و چه ساده تو می کنی یاری

      

دوباره،‌ اِی پسر خون بیا تحمل کن

هجوم طعنه و نیشی که هست تکراری

      

میان لشکر کوفی ببین یتیمان را

دگر ز نان و نمک هم نمانده آثاری

      

برای بارش باران هنوز می خواهی

برای مردم کوفه نماز بگذاری؟

      

دوباره صورت و گوشی به جُرم عشق علی

پس از تو می‌شود آقا مکان گل کاری

      

تو می‌روی و سرت را ... گمان کنم ... شاید

خدا کند که سه ساله نبیند آزاری

پایان این گفتار نیز، شعری است از حجت‌‌الاسلام رضا جعفری:

 بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند

زخم‌ها، لاله باغ بدنش را بردند

نیزه‏‌ها بر عطشش قهقهه سر می‌دادند

خنده‏‌ها خطبه گرم دهنش را بردند

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است

که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند؟

تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید

اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

دشنه‏‌ها دور و بر پیکر او حلقه زدند

حلقه‏‌ها نقش عقیق یمنش را بردند

چهره‏‌ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ

شعله‏‌ها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم

جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

بادها سینه زنان زودتر از خواهر او

تا مدینه خبر سوختنش را بردند

یوسف، آهسته بگویید نمیرد یعقوب

گرگ‌ها زوزه کشان پیرهنش را بردند
ارسال نظرات