خبرهای داغ:
وقتی از فرهنگ کشورمان برای استادم تعریف کردم، او غرق در حسرت شده بود. او گفت که در غرب همیشه "من" تبلیغ می شود و همه ما من هستیم؛ کسی به فکر دیگری نیست. بعد آیه ای از قرآن را برای او خواندم که خداوند در قرآن می فرماید، آنجا مسلمان خواهید بود که هر آنچه بیشتر دوست دارید را بدهید.
کد خبر: ۸۷۸۰۹۴۷
|
۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۷

برنامه ملاقات این هفته به ملاقات دکتر طوبی کرمانی رفته است و گذری بر زندگی کاری و شخصی استاد فلسفه و کلام اسلامی دارد.

قبل از آغاز برنامه با همسرتان صحبت می کردید. نوع کلام و ادبیاتی که به کار می بردید، برای ما جذاب و دلنشین بود. در این باره با ما صحبت کنید.

کرمانی: بنده قبل از اینکه استاد دانشگاه یا رایزن فرهنگی و یا هر کدام از تشریفات این دنیا باشم، یک مادر هستم. بنده متولد 1326 هستم و نزدیک به 70 سال از زندگی ام را می گذرانم. البته هرگز خودم را 70 ساله نمی بینم. اعتقاد دارم اینکه متداول شده است خانم ها سن شان را نگویند، به غلط متداول شده است وگرنه بدانیم که خدا به انسان توفیق می دهد تا عمر کند؛ بنابراین وقتی می گویم 70 سال سن دارم، یک غروری به من دست می دهد. جوانی قشنگ است اما اگر بهره های لازم را نبریم، نه جوانی اش قشنگ است و نه پیری بعد از آن.

بنده در شهر اردبیل متولد شدم که البته همانطور که می دانید، اسم این شهر "آرتاپیل" یا شهر مقدس نام دارد. بنده شش ماهه بودم که به تهران آمدم و بنابراین تمام زندگی ام در تهران گذشت.

در زندگی هر انسانی چند شاخصه وجود دارد که اولین آن پدر و مادر است. اگر پدر و مادر نقش اساسی خودشان را به درستی ایفا کنند و در تربیت فرزند تلاش زیادی داشته باشند، بیشتر شخصیت فرزند به این ترتیب، شکل می گیرد. در دامان مادری رشد کردم که به یاد ندارم، وقتی از منزل بر می گشتم، منزل نبوده باشد زیرا ایشان مقید بود حتما در خانه را خودشان باز کنند و مواجه بچه ها با خود مادر باشد. یادم نمی آید پدرم با مادرم به گونه ای غیر محترمانه صحبت کرده باشند در حالی که صمیمیت زیادی بین شان وجود داشت. به یاد ندارم جمله خلافی را نسبت به پدرم گفته باشد. اینها چیزهایی است که از مادرم آموخته ام و می خواهم به عنوان یک نصیحت، به مادرها بگویم. مادرها بدانند، تخریب چهره همسر در خانواده، تخریب شاکله خانواده است.

در قدم دوم، پدری را دیدم که در نهایت ایمان و مذهبی بودن، کاملاً فکری باز داشتند. ایشان فقط یک پدر نبود، بلکه یک دوست هم برای من بود. ایشان دائماً رصد می کردند که در دانشگاه و دبیرستان چه نیاز داریم تا تهیه کنند. ایشان یک کمد شخصی داشتند و همه احتیاجات احتمالی را آنجا آماده می کردند تا اگر روز جمعه مغازه ها بسته است، به ما بدهند. این موضوع هیچ وقت از ذهن من خارج نمی شد. ما در عین احترام یک ترس محترمانه از ایشان داشتیم. بنده سال ها در خارج از کشور زندگی کردم؛ ارتباطات پدر و مادر در خارج از کشور که متاسفانه به داخل کشور نیز دارد رسوخ پیدا می کند، بسیار بد است. بنده بارها به دختران جوان می گویم، این چه گفتمانی است که با همسرتان دارید؟ انقدر لوس و بی مزه. آنها فکر می کنند، اگر بخواهند ارتباطات صمیمی باشد باید دیالوگ ها، دیالوگ های پوچ و سخیف باشد. ارتباطات انسان باید در عین صمیمیت، محترمانه باشد.

بنده اولین فرد نه فقط زن، بودم که برای تحصیلات عالیه به کشور آمریکا می رفت. برای اینکه زبانم تقویت شود، روزهای یکشنبه به کلیسا می رفتم زیرا استادهای دانشگاه آنجا زبان درس می دادند. استاد این زبان می دانست، خودم در دانشگاه تهران تدریس می کنم و می دانست به آمریکا آمده ام تا درجات بالا بگیرم. ایشان کتاب  نداشت؛ هر روز یک بحثی را مطرح می کرد و بعد حول آن جزوه می داد و شروع به مکالمه می کردیم. یک روز دیر به کلاس رسیدم؛ وقتی وارد شدم ابتدا در زدم و بنا به سنت زیبای خودمان دستم را بالا بردم و اجازه گرفتم. وقتی نشستم برگه را به من داد، بنا به سنت زیبای خودمان با دو دست، برگه را گرفتم و وقتی هم برگه را تحویل دادم نیز با دو دست برگه را تحویل دادم. او از این رفتار مودبانه من شگفت زده شد و از من خواست از فرهنگ مان برای آنها بگویم زیرا او دل پر دردی داشت. در کلاس عموما اگر کسی دیر می آمد، در را با پایش باز می کرد و همیشه پایشان را روی صندلی جلو می گذاشتند. وقتی از فرهنگ کشورمان برای استادم تعریف کردم، او غرق در حسرت شده بود. او گفت که در غرب همیشه "من" تبلیغ می شود و همه ما من هستیم؛ کسی به فکر دیگری نیست. بعد آیه ای از قرآن را برای او خواندم که خداوند در قرآن می فرماید، آنجا مسلمان خواهید بود که هر آنچه بیشتر دوست دارید را بدهید.

ارسال نظرات