مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: مصنوعی هم هست بسازید. برای خودت، برای کارهای خوب. بعضی از شما را دیده‌ام که همیشه لبشان خندان است.
کد خبر: ۸۷۸۴۰۰۱
|
۰۷ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۸
به گزارش خبرگزاری بسیج، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: مصنوعی هم هست بسازید. برای خودت، برای کارهای خوب. بعضی از شما را دیده‌ام که همیشه لبشان خندان است. اگر هم ندارید، صنعت کنید. عیب ندارد که آدمی در راه خدا اگر بلد باشد کمی هم صنعت کند. خدا این کارها را خیلی هم دوست دارد و به صاحبش کمک می‌کند.  باطن شما خدا و پیامبر و امام(ع) را می‌خواهد، منتهی یک کمی حوادث به ظاهرمان برخورد کرده است و رنگ و رویمان پریده است. آن ظاهر را هم مقابل باطن می‌گذاریم. باطن که راست است، خدا را می‌خواهیم، پیامبر(ص) را می‌خواهیم، امام(ع) را می‌خواهیم، منتهی این خواست آنقدر زیاد نیست که اعضاء و جوارح را تصرف کرده باشد و حوادث به آنها اثر نکند.

وقتی گرفتاری برای انسان می‌آید اولینش را آخ می‌گوید دومی را هم آخ می‌گوید. سومی را هم آخ می‌گوید. دفعه‌ آخر می‌گوید چه کنم، حالا شده است دیگر. یک وقت نگاه می‌کنیم می‌بینی ته خزانه پیدا شد. ته خزانه با خدا ربط داشته است.

اولین حادثه که به او برخورد، صدا زد و گفت آخ بدبخت شدم. دومی خرمنش را آب برد. این را هم آخ گفت اما کمی سست‌تر از اولی. سومی که رسید گفت چه کنم، رفت که رفت. بلکه خنده هم افتاد. این خنده در کجای او بود؟

آن ته ها، در فطرتتان پاکی ها و نیت‌های خوبی که حرکتتان داده است و به خدا اقرار کرده‌اید چیزهای خوب هست. البته آنقدر قدرت ندارد که همه اعضاء و جوارح را در تصرف خود بیاورد، هنوز چنین نشده است. اما در زیر آنها هست. وقتی کمی صدمه می‌خورد رسوایی به بار می‌آورد، می‌گوید اخ بیایید به دادم برسید. حادثه‌ دوم بدتر از اول آمد. اما فرد به جای اینکه بلندتر هوار بزند آهسته‌تر شکایت کرد. دفعه سوم که زندگی به کلی به باد رفت می‌گوید چه کنم، هرچه بود رفت، راحت شدم. همه آمده‌اند برایش گریه کنند. این می گوید من راحت شدم. نگو در ته خزانه چیزی وجود داشته است.

یک شب ماه رمضان، نزدیک عید در مسجد، پول جمع کردیم که در خانه بعضی‌ها که می‌دانستیم وضع‌شان خوب نیست، بدهیم تا شب عید سور و ساتی داشته باشند. از قضا کسی که قبول کرد پول‌ها را برساند، ضعیف البنیه بود. نفر اولی که بنا بود به او کمک شود فردی رشید و قوی بود. وقتی شنید برایش کمک آورد‌ه‌اند به به او برخورد. گفت من را که می‌بینی گوسفند دارم که برای زمستان پروار بسته‌ام، این قدر هم مزد پسرم را از فلانی طلبکارم. تو چه گفتی؟ دوباره بگو! دوباره که گفت زنجیر را از جیب در آورد و دنبالش کرد. کسی که بنا بود کمک ها را برساند فرار کرد آمد و با بدن لرزان، پول‌ها را در مسجد ریخت و گفت من اهلش نیستم و ما که نشسته بودیم کیف کردیم که در مومنین و متقین در امر دنیایشان چه‌ها خوابیده است.

کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 85
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
ارسال نظرات