یادداشت اختصاصی بسیج؛
همه چیز از آنجا شروع شد که به سفر نور طلبیده شدم ،و لحظه ی سرنوشت سازی که در قرعه کشی نام شهید بزرگوار رسول خلیلی چفیه و پلاکم را مزین کرد...
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج،
بابسم رب الشهدا دفتر دل وا میکنم
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا»
بقره/۱۵۴
کاش میفهمیدم؛
که شهادت،
یک سبک زندگیست
نه سبک مرگ!
تقویم را که ورق میزنم سه سال از رفتن تو گذشته است...
اما رفتن تو برای من و امثال من حکایت دیگری دارد...
منی که شاید گاه گاه مسیرم به مزار شهدا می افتاد؛ و خوب یادم هست که آن روز چطور وقت گذشتن از قطعه ی 53
نگاه تصویر بالای مزارت میخ کوبم کرد...!
و حالا اگر هر هفته نیایم و دستم را به پنجره ی نور و فاتحه ی سنگ مزارت نگذارم انگار یک چیزی کم دارم...
تویی که انگار سال ها بود آشنایم بودی
اما بعد از رفتنت باید میشناختمت...
نه! بهتر بگویم در این طوفان و هیاهو و گیجی باید دستم را به کسی میسپردم که از خستگی ها و روزمرگی های این روز ها در جاده ی امنی به خدا برساند...
و امروز....
برای تو مینویسم
که خودت گفته ای برای هدایت آنجا ایستاده ای...
#رسول_عزیز_برادرم
هدایتی از جنس محبت...
میدانم مثل من کم نیست....
همه چیز از آنجا شروع شد که به سفر نور طلبیده شدم ،و لحظه ی سرنوشت سازی که در قرعه کشی نام شهید بزرگوار رسول خلیلی چفیه و پلاکم را مزین کرد...
شهیدی که به لطف خدا واسطه ای قرار داده شد برای هدایت من و امثال منی که باید قدممان در مسیر حق محکم تر از پیش میشد...
و چه خوب راهنمایی بود "آقا رسول"!
برادری که حالا راهش ، قدم هایش ، رفتارش الگویی شده تا قدم هایم استوار تر شود....
حالا در زمان های سردرگُمی و دلگرفتگی ام مأمنی دارم برای آرام شدن و تجدید عهد...
جایی که با دل می آیم و بدون دل برمیگردم:
قطعه 53 / ردیف 87 / شماره 4
هـنـیـئـاً لـکـــ
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار