محمد کریمی می گوید در گزارشات به جای مانده از آن دوران به این نکته اشاره شده که این افسران وقتی به نیروها آموزش نظامی می‌دادند، به زبان محلی صحبت می‌کردند.
کد خبر: ۸۷۸۸۶۳۹
|
۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۹
به گزارش خبرگزاری بسیج، در روزهای اخیر فیلم «یتیم خانه ایران» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی بر روی پرده سینما قرار گرفته است. موضوع این فیلم پیرامون اتفاقات سالهای جنگ جهانی اول در ایران است. حادثه‌ای که تا سال پیش کمتر کسی به آن اشاره می‌کرد و پس از انتشار کتاب قحطی بزرگ مورد کاوش بیشتر قرار گرفت.

طی سال های 1917 تا 1919 ایران با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتل عام قریب به 9 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آن ها ممانعت می‌کند.

حال به بهانه پخش این فیلم سینمایی در نظر گرفتیم با محمد کریمی مترجم کتاب قحطی بزرگ در مورد این اتفاق به گفتگو بنشینیم:

* کتاب «قحطی بزرگ» درباره اتفاقاتی است که در سال‌ها‌ی پایان جنگ جهانی اول در ایران رخ می‌دهد. با توجه به اینکه دولت ایران در آن‌ سال‌ها اعلام بی‌طرفی کرده است و طرفدار هیچکدام از طرف‌های مخامصه نیست اما مورد هجوم نظامی قرار می‌گیرد. توضیح و تفسیر علت این هجوم چه بود؟

این موضوع مقداری مفصل‌تر از این اشاره‌ای است که عنوان شد. ما باید به دو سه دهه قبل‌تر از این اتفاق برگردیم و بعد کم کم به سال 1917 و 1918 برسیم که این فاجعه رخ می‌دهد. اینکه چرا دولت ایران اظهار نظری بابت بی‌طرفی اعلام داشته و اصلاً محل اعتنا نمی‌گیرد، کاملاً طبیعی است. به خاطر اینکه اساساً دولت ایران آن زمان محلی از اعراب نداشته است.

بعد از پایان حکومت ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه؛ انقلاب مشروطه، جنگ‌های داخلی دوره محمدعلی شاه و وقایع بعد از آن که به آغاز جنگ جهانی اول (1914 میلادی) منجر می‌شود؛ یک سلسله وقایعی وجود دارد که وقتی آنها را بررسی می‌کنید، متوجه می‌شوید دولت و حکومت ایران را به شدت تضعیف شده است. کار به نحوی می‌شود که فرمان حاکم کشور یعنی شاه حتی خارج از دروازه‌های تهران، اعتبار ندارد. حتی در خود پایتخت هم آنچنان حرف او شنوده نیست.

در واقع شاید بتوان گفت بعد از جنگ‌های ایران و روسیه (دو جنگ بزرگ بین ایران و روسیه تزاری در یک دوره 25 ساله در زمان پادشاهی فتح‌علی‌شاه قاجار داده شده‌است) عظمت ایران رو به افول می‌گذارد. این جنگ‌ها و اتفاقات بعد از آن باعث گردید عملاً استقلال ایران از بین برود. از این زمان است که روسیه و انگلستان منویات خود را در ایران اعمال می‌کنند.

زمانی که آقامحمدخان قاجار و فتحعلی شاه قاجار در راس حکومت قرار داشتند، ایران خود را هماورد ارتش تزار روسیه می‌بیند. به همین دلیل در زمان آقامحمدخان می‌بینیم که ایران قفقاز و تفلیس را تصرف می‌کند. حتی حاکم آنجا را مجازات می‌کند،‌ یعنی این توانایی در ارتش ایران وجود دارد که با ارتش روسیه بجنگند. منتهی بعد از جنگ چه اتفاقی می‌افتد؟ ما یک خسارت بسیار کلان به روس‌ها پرداخت می‌کنیم و آنها‌ وارد سیاست داخلی ما می‌شوند. وقتی در عهدنامه ترکمنچای روسیه تعیین می‌کند که از ولایت عهدی عباس میرزا حمایت می‌کند، این دخالت مستقیم در امور داخلی ایران است.

*یعنی از این به بعد شاه ایران را ما باید انتخاب بکنیم.

در واقع به یک معنا این طور است. یعنی اراده مردم و اراده آن نظامی که به صورت سنتی حکومت‌ها را در ایران تعیین می‌کرد، دیگر از بین می‌رود. در دوره محمد شاه؛ قضیه افغانستان و جدا شدن هرات پیش می‌آید که نفوذ انگلستان در آنجا بیشتر خودش را نشان می‌دهد. در دوره ناصرالدین شاه هم وضعیت طوری می‌شود که شاه برای سفر به فرنگ پول ندارد و خزانه کشور جوابگوی مخارج این سفر را نیست و مجبور به استقراض می‌شوند. این استقراض‌ها خزانه کشور را خالی می‌کند. همین اتفاق در دوران مظفرالدین شاه می‌افتد. مظفرالدین شاه قصد سفر به فرنگ را دارد. برای هر سه سفرش خزانه کشور پول نداشته است که پرداخت کند. چه کار می‌کنند؟ امتیاز گمرک‌ها و بنادر را واگذار می‌کنند تا با آن پول سفر را فراهم کنند.

بعد هم می‌رسیم به قیام مشروطه که دیگر مردم از این بی‌کفایتی حاکمان و دستگاه ناکارآمدی که وجود دارد و صرفاً‌ ظلم به مردم اتفاق می‌افتد؛ صبرشان تمام می‌شود. بهره‌کشی کلان بدون اینکه دولت هیچ خدمتی به مردم بدهد. با مرگ مظفرالدین شاه که ده روز بعد از امضای قانون اساسی مشروطه اتفاق می‌افتد، محمدعلی شاه به سلطنت می‌رسد. پشت محمدعلی شاه، روسیه است. از همین جا استبداد صغیر شروع می‌شود. او مجلس شورای ملی را قبول ندارد و به همین دلیل مجلس به توپ بسته می‌شود. مجدداً کشور به هم می‌ریزد و جنگ داخلی بوجود می‌آید. وقتی می‌گوییم جنگ داخلی؛ فقط دعوای دو جناح نیست. توسعه در کشور از بین می‌رود. تا اینکه در سال 1314 احمد شاه به قدرت می‌رسد.

*اما با همه این نابسامانی‌ها، قحطی آنچنانی در ایران شکل نمی‌گیرد.

البته در اواسط دوره ناصرالدین شاه، بلوای نان داریم. یک بار دیگر قحطی اتفاق می‌افتد که فراگیر است. بخش زیادی از آن مربوط می‌شود به احتکارها که البته خود درباری‌ها هم در آن نقش دارند. در آن زمان تا وقتی صدای مردم به پشت دیوارهای کاخ نرسیده، شاه هیچ کاری نمی‌کند. وقتی که شاه احساس خطر می‌کند و می‌بیند که کاخ خودش در خطر است دستور می‌دهد انبارهای غله پایتخت را باز کنند. البته درباره آمار و ارقام این قحطی تحقیق مشخصی صورت نگرفته است. چون اصلاً دستگاه دیوانی منسجمی وجود نداشته که همه چیز را ثبت کند.

برگردیم به 1914؛ فکر می‌کنم در چهار سال جنگ جهانی اول، متوسط عمر دولت‌هایی که روی کار می‌آیند حدود 100 روز است. یعنی هر چند ماه نخست وزیر عوض می‌شود، در یک مقطع اصلاً نه دولت داریم و نه مجلس و کسی هم نخست وزیر نیست. در چنین شرایطی شما فکر کنید که مثلاً دولت ایران در جریان جنگ اعلام بی‌طرفی می‌کند؛ آیا چنین اعلامی برای کسی اهمیت دارد؟ چند سال قبل از آن، یکی دو سال بعد از انقلاب مشروطه موضوع قرارداد 1907پیش می‌آید، وقتی این قرارداد را نگاه می‌کنید؛ در واقع یک تفاهم نامه‌ای است میان روسیه و انگلستان که بخشی از آن مربوط به ایران است. این قرارداد درباره منافع این دو قدرت در ایران، افغانستان و تبت است که مرزهای جنوبی روسیه و مرزهای شمالی و شرقی بریتانیا در هندوستان هستند. دعوایی میان این دو قدرت بر سر منافع خودشان ونه منافع هیچ یک از این کشورها وجود دارد.

در متن قرارداد 1907 دولت ایران اساساً وجود ندارد. قرارداد را سفیر انگلستان و وزیر خارجه روسیه امضا کرده‌اند. حتی امضای کسی از ایران به عنوان ناظر یا حتی مطلع پای قرارداد نیست. در مقدمه قرارداد که نگاه می‌کنید به این نکته اشاره شده، دولت‌هایی که این قرارداد را امضا می‌کنند معتقدند باید تمامیت ارزی و استقلال ایران حفظ بشود و ما درباره‌ی ‌استانهای همجوار و نزدیک خودمان در این کشور و دو کشور دیگر که افغانستان و تبت است با همدیگر یک تفاهماتی انجام می‌دهیم که به آنها ذیلاً‌ اشاره می‌شود. در آنجا تنها اسمی از ایران، به صورت یک تعارف دیپلماتیک در میان است و نقش دولت ایران معلوم نیست. وقتی مفاد این قرارداد را با دقت که نگاه می‌کنید، تقریباً کل مفاد در بخش مربوط به ایران درباره امور داخلی ایران است،‌ در مورد امتیاز گمرگ، بنادر و ... است. این دو دولت با همدیگر تفاهم می‌کنند که چه کار کنند؟ در این میان‌ دولت ایران کجاست؟ خب همین نسبت را برای سال‌های بعد در نظر بگیرید. یک سال بعد در 1908 در مسجد سلیمان نفت کشف می‌شود در 1913 به مرحله استخراج می‌رسد. اگر در سال 1907 صرفاً منطقه سیستان و بلوچستان است که انگلستان در آن نفوذ دارد، با کشف نفت این نفوذ به کل عرصه جنوبی ایران و مرز عراق امروز و بین النهرین آن روز ادامه پیدا می‌کند.

سال 1914 که جنگ شروع می‌شود؛ افرادی که شرکت نفت ایران و انگلستان را اداره می‌کنند به سراغ دولت انگلستان، مشخصاً وینستون چرچیل، وزیر دریاداری وقت بریتانیا رفته و آنها را قانع می‌کنند که به برای تامین سوخت کشتی‌های خود به جای زغال سنگ از نفت استفاده کنند. چون با این کار حجم زیادی از ظرفیت باربری کشتی‌ها برای حمل اسلحه و مهمات و نیروی نظامی آزاد می‌شد. از این‌جا به بعد موضوع نفت خیلی پررنگ‌تر می‌شود. دیگر انگلیسی‌ها در آن منطقه خیمه می‌زدند. یعنی آن زمان انگلیسی‌ها پالایشگاه آبادان را می‌سازند که تا اواسط دهه 1950، بزرگترین پالایشگاه جهان است. جهان دارد دوره استعمار را پشت سر می‌گذارد و قرن نوزدهم تمام شده است و تخاصم قدرت‌های بزرگ جهانی به جایی رسیده که پای جنگ بین آن باز شده است. از سوی دیگر در آن سالها موضوع انترناسیونالیسم اسلامی عثمانی را داریم. سلطان عبدالحمید با شعارهایی که می‌دهد روی موضوع پان ترکیسم و پان اسلامیسم کار می‌کند. تنها چیزی که در ایران مانع او می‌شود قضیه تفاوت مذهب است که ما شیعه هستیم و آنها اهل سنت هستند و آن اقبال را در ایران پیدا نمی‌کند. چه بسا اگر آن ‌اقبال پیش می‌آمد سرنوشت جنگ جهانی اول عوض می‌‌شد.
 

*چه بسا سرنوشت کشورهای اسلامی تغییر می‌کرد.

اما به هرحال عثمانی‌ها آذربایجان ما را اشغال کردند و به همان نسبت اتحاد سیاسی آلمان و عثمانی هم باعث شد که مستشارها، جاسوس‌ها و نیروهای نظامی آلمان هم وارد ایران شوند و در آن فعالیت کنند.

در این میان روسیه و انگلستان هم دنبال منافع خودشان هستند. طبیعتاً وقتی که جنگ شروع می‌شود اینکه چه بر سر ایران می‌آید برای آنها اهمیت ندارد. موضوع‌ مورد نظرشان منافع امپراطوری‌شان است. برای انگلستان به طور خاص قضیه هند مطرح است. به همین دلیل انگلستان در افغانستان و شرق ایران کمربند شرق را ایجاد می‌کند که مانع ورود عناصر اطلاعات نظامی عثمانی و آلمانی به هند شود.‌ با روس‌ها تزاری توافقاتی دارد و بنا می‌شود که یک حدی را در شمال ایران یعنی جنوب قفقاز تشکیل دهند که مانع نفوذ عثمانی و آلمان از آنجا به شرق بشوند.

* علاوه بر حفظ هندوستان، کشف نفت و ذخیره‌های انرژی که در ایران وجود دارد آیا عامل دیگری وجود دارد که باعث شود انگلستان نیرو به ایران بیاورد؟

فکر کنم مناسب‌ترین واژه برای آن روزهای ایران این عبارت باشد که ایران کشوری پا در هواست و به قول عوام صاحب ندارد. وقتی من برای کاری غیر از ترجمه کتاب قحطی بزرگ در حال مطالعه اسناد و گزارشات انگلستان در زمان جنگ جهانی اول درباره‌ی عملیات دانسترفورس بودم، دریافتم که آنها اصلاً برای این منظور وارد ایران می‌شوند که به قفقاز بروند و آن منطقه را حفظ کنند تا میدان‌های نفتی باکو به دست آلمان و عثمانی‌ نیفتد و در عین حال از ورودشان به خزر و در مرحله بعد هند جلوگیری کنند.

*که بعدها در شمال ایران اصلاً ساکن می‌شوند.

بله. ولی منتهی موفق نمی‌شوند تفلیس را از دست عثمانی خارج کنند ولی در شمال ایران جلوی آنها را می‌گیرند و مانع از این می‌شوند که قوای محور به سمت هند حرکت کنند. وقتی این گزارشات نظامی را می‌بینید؛ همه اتفاقات در ایران رخ می‌دهد، در ارومیه،‌ همدان، بیجار،‌ قزوین،‌ رشت و... اما در هیچکدام از اسناد اشاره‌ای به قشون یا دولت ایران نمی‌شود. چون اصلاً ارتش و نیروی از جانب دولت ایران وجود ندارد که بخواهد حرفی بزند و یا ممانعتی مقابل ورود بیگانگان بکند. انگار نیروهای انگلیسی از یک سرزمین خالی در حال عبور هستند. تنها موضوعاتی که گاهی در اسناد به آن اشاره نهضت جنگل است و برخی درگیری‌های محلی دیگر که نظامی‌های انگلیسی‌ در گزارش‌های خود از آن به عنوان «راهزنی» یاد می‌کنند و نه به عنوان یک حرکت نظامی یا اعتراضی مردمی که در ارومیه، کردستان و... اتفاق می‌افتد. یعنی به عنوان یک مزاحمت به آنها نگریسته می‌شود. البته این حرکت‌ها هم توانایی اینکه بخواهند کار بزرگی انجام بدهند و جلوی بیگانگان بایستند را ندارند. اگرچه قضیه نهضت جنگل یک مقدار جدی‌تر است. حتی دانسترویل در خاطراتش اشاره می‌کند که انگلستان در درگیری با آنها 50 نفر تلفات داده است. شما توجه کنید 50 نفر در برابر ابعاد میلیونی کشتارهای جنگ جهانی اول همچون نبرد گالیپولی که نیم میلیون نفر تلفات دارد در واقع هیچ است. برای ما میرزا کوچک و نهضتش، یکی از نهضت‌های بزرگ محسوب می‌شود اما وقتی در مقیاس جهانی به آن نگاه می‌کنیم برای دولت‌های بزرگ آن زمان در حد مزاحمت‌های محلی است و نه بیشتر.

مراد من از گفتن این عبارات این است که امور نظامی به کنار نهاده شده و قشون ایران مدت‌ها است که بعد از جنگ هرات دیگر توانی ندارند. وضعیت دولت هم نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید که دولت توانایی اداره کشور را ندارد. یعنی در امور گمرکات آدم باید از خارج بیاورند؛ موسیو نوز را می‌آورند که گمرکات را اداره کند. مورگان شوستر را برای اداره امور مالی می‌آورند. از سوئد افسر ژاندارمری می‌آورند تا وضعیت راه‌ها را درست کنند. کشور هیچ توانایی برای انجام کارها ندارد و در واقع ایران به خاک سیاه نشسته است.

مطلب دیگری که امروزه در مورد دوره قاجار مطرح است و اینکه بعضی می‌گویند با تمام امتیازاتی که در دوره قاجار به بیگانگان داده شد، ایران به مستعمره انگلستان بدل نشد. این مطلب درست است اما شرایط زمانی را هم باید در نظر بگیریم. در آن دوره انگلستان هم دیگر توانایی سابق را ندارد که بخواهد ایران را هم به مستعمره‌های خودش اضافه کند. در نظر بگیرید زمانی که انگلستان در حال شکل دادن به نیروهای دانسترفورس است، گزینش این نیروها صرفا از میان افسران و درجه داران است. یک گروه بسیار کوچک که حدوداً هسته اولیه آن 350 نفر است و وقتی قرار می‌شود که عملیات انجام بدهند، به دانسترویل می‌گویند که نیرو نداریم که در اختیار تو بگذاریم و تنها در صورت نیاز شاید از هند و بین النهرین سرباز برایت ‌بفرستیم. البته پول کلانی در اختیار او قرار می‌دهند تا بتواند در جایی که می‌خواهد اقدام نظامی کند از قوای محلی به صورت مزدور آدم بگیرد و تربیت بکند و در عملیات‌‌ها از آنها استفاده کند. در این میان شما استفاده از کُردها و مسیحیان آشوری‌ گریخته از عثمانی را می‌بینید. در عملیات‌های مختلفی که پیش می‌آید، اینها با کمک گرفتن از ارتش بریتانیا که در بین‌النهرین حضور دارند کارهایی را انجام می‌دهند. یا در اواخر جنگ از آشوری‌ها یک لشکر درست می‌کنند که می‌تواند کار نظامی کند اما با اتمام جنگ اینها روانه عراق می‌شوند و از آنجا به سوریه امروز می‌روند. البته یکی از دلایل تشکیل این لشکر و پیوستن مسیحیان محلی به آن کشتار فجیع ارامنه در شرق عثمانی است.

نکته‌ دیگری که درباره دانستر فورس باید بیان شود این است که افراد حاضر در آن افسران زبده اطلاعاتی هستند که به زبان‌های شرقی مسلط اند. در گزارشات به جای مانده از آن دوران به این نکته اشاره شده که این افسران وقتی به نیروها آموزش نظامی می‌دادند، به زبان محلی صحبت می‌کردند. یعنی به زبان‌های ترکی، فارسی، ‌کردی، ‌عربی و... حرف می‌زدند. این نیروی زبده با یک برنامه‌ی مدون و مشخص وارد ایران شده است. بریتانیا با اینکه در وضعیت جنگی است، اما بزرگترین امپراطوری دنیا است. بخش زیادی از آفریقا، شبه قاره هند، آمریکای شمالی، استرالیا و ... در زیر سایه پادشاه انگلستان هستند. وسعت این امپراطوری آن قدر زیاد بود که دیگر افزودن ایران با این گستردگی و اقلیم بیابانی و کوهستانی به فهرست مستعمرات انگلستان ارزشش را نداشت. آنها منطقه خوزستان را برای نفت می‌خواستندکه در آنجا مستقر بودند.
 

*هزینه‌های انگلستان در جنگ جهانی اول آن قدر بالا رفته بود که دیگر توان استفاده نیروی زیاد در ایران را نداشتند.

در قرن 18 و 19 انگلستان ید واحد در جهان بود اما در قرن بییستم و بعد از جنگ جهانی اول، آنها هم به خاک سیاه نشستند. یعنی واقعاً دیگر آن توان را ندارند که بخواهند همه جهان را اداره کنند و مجبور می‌شوند آمریکایی‌ها را وسط بکشند.

* نوع استعمار انگلستان هم تغییر می‌کند. بهتر است که یک دولت و حکومتی در ایران بر سر کار بیاید که تحت نفوذ انگلیس باشد و کارها را انجام بدهد و دیگر لازم نباشد انگلیس نیرو و هزینه مالی اختصاص بدهد.

انگلستان به این نتیجه رسیده بود که فضای سیاسی کشور را طوری تنظیم و یا آماده کند تا فردی از داخل همین سیستم بیاید و از جیب خود ایرانی‌ها و با استفاده از سرباز ایرانی در مقابل حرکت‌های مردم بایستد و از قِبَل امنیتی که فراهم می‌شود، منافع انگلستان هم تأمین شود. منظورم این است که هدف، منافع انگلستان است.

بعد دیگر کم کم اهمیت هندوستان برای دولت انگلستان از بین می‌رود و مسئله انرژی و نفت مطرح می‌شود. برای انگلستان اهمیت دارد که برای غارت نفت در ایران امنیت برقرار باشد تا بدون دغدغه نفت را استخراج و تولید کند.
 

* اگر اجازه بدهید به موضوع اصلی گفتگو،‌ یعنی کتاب «قحطی بزرگ» بپردازیم. تا پیش از چاپ این کتاب در مورد قحطی در ایران به دلیل جنگ جهانی اول و حضور نظامی انگلستان در ایران مطالب خیلی کمی حتی در دانشگاه‌ها بیان می‌شد. به چه دلیلی این موضوع مورد اغفال قرار گرفته بود؟

در خاطرات برخی شخصیت‌هایی که در آن زمان زندگی کرده‌اند، اشاراتی به این موضوع شده است. اما تحقیق جامعی صورت نگرفته بود و مورد توجه قرار نگرفته بود. آقای مجد (نویسنده کتاب قحطی بزرگ) معتقد است که در اسناد غربی‌ها، در این زمینه لاپوشانی می‌کنند. اما افرادی هستند که می‌گویند کسی سراغ اسناد موجود نرفته است، این اسناد در دسترس قرار دارد و می‌توان از آن استفاده کرد. چه بسا آقای مجد در آمریکا این کار را کرده است. کتاب قحطی بزرگ متکی بر اسناد و اطلاعات وزارت خارجه آمریکاست. نکته‌ای که به آقای مجد برای این کار انگیزه داده است، گزارشی است از سفارت آمریکا که ظاهراً کاردار یا شارژ دافر آمریکا چند سال پس از جنگ نوشته است و اشاره می‌‎کند که اگر این وضعیت همین طور ادامه پیدا کند، ممکن است قحطی مانند زمان جنگ اتفاق بیفتد که یک سوم از جمعیت ایران از بین رفت.

این نکته کلیدی چراغ را در ذهن آقای مجد روشن می‌کند که قضیه چه بوده است. ایشان موضوع را پیگیری می‌کنند و از اسناد آمریکا جزئیات آن را استخراج می‌کنند. در مرحله بعد خاطرات افرادی که در آن دوره به نگارش درآمده و گزارشاتی که روزنامه‌های ایرانی، گرچه اندک و جسته گریخته منتشر شده‌اند، را مورد پژوهش قرار می‌دهند و آنها را هم استخراج کرده و در کنار هم قرار می‌دهند. در انتها به یک پازل رسیده‌اند. آقای مجد برآوردهای آماری را انجام می‌دهد که آن برآوردهای آماری ادعای اصلی ایشان را شکل می‌دهد که برمبنای آن نیمی از جمعیت ایران به خاطر قحطی در جنگ جهانی اول از بین رفته است. اما حرف‌ها و نقد‌هایی وجود دارد که البته عموماً مستند و دقیق نیست؛ مستند به این معنا که مثلاً در آن زمان آمارگیری مشخصی وجود نداشته و به قول معروف حساب و کتابی مانند بهشت زهرای امروز وجود نداشته که اطلاعات افراد متوفی در آنجا ثبت شود. یعنی نه گورستان‌های مشخص و منظمی وجود داشته است که الان بشود روی آنها رصد کرد و برآورد کرد که اینها کشته‌شدگان جنگ اول هستند. برای مردمی که گرسنه هستند و لباس به تن ندارند؛ نمی‌شود توقع داشت که به فکر آمارگیری و ثبت و ضبط مدفن مُرده‌های خود باشند. این توقع برای آن زمان یک حرف غیرواقعبینانه است و وقتی شرایط آن زمان را لحاظ می‌کنید، کاملاً ناممکن و نامناسب است. برای همین اطلاعاتی که درباره مرگ و میر افراد وجود دارد نادقیق است، ولی به هرحال روشن است که یک فاجعه بزرگ اتفاق افتاده است.

* لطفا در مورد ابعاد مختلف این فاجعه مقداری برای ما توضیح دهید.

آن سال‌ها در ایران خشکسالی داریم، نابسامانی‌های دیوان سالاری داخلی داریم. قیام‌های متعدد، شورش‌های متعدد و راهزنی‌های متعدد در اقصی نقاط کشور وجود دارد. وضعیت اقتصادی مردم به شدت خراب است. در کنار همه این موارد بیافزایید حضور بیگانگان را در ایران که به دنبال منافع خودشان هستند.

یکی از افسران دانستر فورس گزارشی نوشته است که در کتاب قحطی بزرگ از آن استفاده شده است. این افسر خاطراتش را در سال 1919 منتشر کرده است. این نیروها از راه عراق امروز وارد کرمانشاه و ایران شده بودند. عنوانی که او در خاطراتش برای فصل ورود به ایران انتخاب کرده «سرزمین مرگ و فلاکت» است. یعنی اولین چیزی که او زمان ورود به ایران می‌بیند مرگ است. چون در کنار جاده جنازه مردم را می‌بیند که به خاطر گرسنگی روی زمین افتاده‌اند. یعنی بدبختی از سر و روی ایران می‌بارد. حتی گزارشاتی از آدم خواری در ایران وجود دارد که در کتاب‌های خاطرات، چه ایرانی‌ها و چه مسیونرهای خارجی به آن اشاره شده است. در آن زمان تعدادی از مسیونرهای آمریکایی برای تبلیغ مسیحیت آمریکایی و امور خیریه وارد ایران شده‌ بودند.
 
* حضور نیروهای نظامی انگلستان باعث این قحطی می‌شود و یا نه عوامل دیگر هم دخیل است؟

همانگونه که اشاره کردم بخشی از آن به دلیل حضور انگلیسی‌ها است. به هر صورت این نابسامانی وجود داشته است، اما شاید ابعادش به این بزرگی نمی‌شد. وقتی انگلیسی‌ها که به ایران می‌آیند، پول کلانی را خرج می‌کنند. یک مأموریت نیروهای انگلیسی راه اندازی قوای نظامی با استفاده از افراد محلی است. برای اینکه قوای محلی برای انگلیسی‌ها بجنگند باید یک رضایت نسبی داشته باشند که افسر انگلیسی بالای سر آنها بایستد. برای همین انگلیسی‌ها شروع به کارهایی می‌کنند. مثلاً غذای رایگان بین مردم توزیع می‌کنند. به افرادی که در اطرافشان هستند پول می‌دهند تا برای عبور ماشین‌های انگلیسی جاده‌سازی کنند. این مسئله ربطی به توسعه ایران ندارد. آنها برای اهداف خودشان پول‌ها را خرج می‌کنند. بخشی از آن پول‌های انگلیسی صرف خرید غله می‌شود. مردم فقیر که پول ندارند، خرید کنند. از آن طرف احتکارگران بسیار بزرگی هم وجود دارند که حتی در خود دربار مشغول احتکار هستند. انگلیس پول می‌دهد، غله می‌خرد و انبار می‌کند و در آن سو برای کسانی که برایش کار می‌کنند غذای رایگان می‌دهد. این مکانیزم را ‌بینید چگونه است. یعنی در عین حالی که منافع انگلستان را تأمین می‌کند، رضایت محلی را ایجاد می‌کند و می‌تواند از افراد محلی استفاده کند که برایش اسلحه به دست بگیرد و به جنگ بروند. این خرید غله از داخل ایران باعث دامن زدن به فقر و هلاکت مردم می‌شود.

* آتش کشیدن انبار غلات هم بابت همین ماجراست؟

منطقه شمالغربی ایران یعنی گیلان، کردستان، آذربایجان، کرمانشاه و همدان چند بار بین روس، عثمانی و انگلستان دست به دست می‌‌شود. در هر مرتبه دست به دست شدن این شهرها و یا موقع عقب نشینی ماجرای سرزمین سوخته پیش می‌آید. یعنی موقع عقب نشینی همه چیز را آتش می‌زنند و عقب نشینی می‌کنند. یا اینکه اگر فرصت این کار را پیدا نمی‌کنند، آن قدرت فاتح که عثمانی، روس و یا انگلیس است وقتی که وارد شهر یا منطقه که می‌شود به واسطه همکاری افراد ساکن آن شهر با ارتشی که قبلاً در آنجا حاکم بوده است، به عنوان تنبیه خرمن‌ها آتش زده و یا مصادره می‌کنند.

اتفاق دیگری که می‌افتد مصادره کردن حیوانات مردم است. چون آن زمان در ایران حمل و نقل مکانیزه نداشتیم، مردم از حیوان استفاده می‌کردند. کشورهای متخاصم که در ایران هستند، هر کدامشان به سهم خودشان این حیوانات را برای امور نظامی خودشان مصادره می‌کنند. از چند وجه مختلف مردم بدبخت می‌شوند. غذای آنها را یکی غارت می‌کند، حیوان آنها را یکی دیگر می‌برد، خشکسالی هم است، جنگ هم است، تجارتی هم وجود ندارد، دولت هم نابسامان است. قشونی هم که وجود ندارد که به داد مردم برسد. شما همه اینها را کنار هم جمع ببندید، طبیعی است بیش از یک سوم جمعیت کشور از گرسنگی بمیرند.
 

* نمی‌خواهم سوالم را به گونه‌ای مطرح بکنم که متهم به تئوری «توهم توطئه» بشوم. اما با توجه به صحبت‌های شما که اشاره کردید به عواملی طبیعی همچون خشکسالی و یا عدم دانش مسئولین مملکتی در آن دوره و... . اما بالاخره نیروهای نظامی انگلستان و توطئه‎های ریز و درشتی که آنها نسبت به مردم ایران داشتند؛ بر کسی پوشیده نیست. آنها چندین سال در ایران رفت و آمد دارند. عوامل نفوذی و حتی مهرهای انگلیسی(انگلوفیل‌ها) در خیلی از مراکز مهم و تصمیم گیر ایران مشغول به کار هستند. از سوی دیگر بر همگان روشن است که مردم ایران هیچ اهمیتی برای آنها نداشته است. آیا انگلستان نمی‌توانست کاری کنند که از ایجاد این قحطی جلوگیری کند؟

شاید این فرض وجود داشته باشد که انگلیسی‌ها می‌توانستند عملیات خود را در باکو متوقف کنند. در بین‌النهرین هم با عثمانی صلح کنند؛ بعد دستور بدهند از بین‌النهرین، هندوستان و آفریقا و یا هر جایی که آدم دارند، آنها به ایران غله ارسال کنند. این یک فرضیه است اما شما شرایط زمانی و مکانی آن زمان را در نظر بگیرید. اول اینکه دولت انگلستان مسئول کشور ایران نیست. جدای از آن نگاه آنها به ایران به عنوان یک کشور فیلتر در کنار هندوستان است و فراتر از آن نقشی برای ایران قائل نیست. از سوی دیگر جنگ جهانی است و آنها با قدرت‌های دیگر روبه‌رو هستند. طبیعتاً تمام هم و غم انگلستان بر این است که برنده جنگ باشد. برنده جنگ بودن تاوانش این است که تمام امکانات امپراطوری بسیج شود برای اینکه در جبهه جنگ، ارتش عثمانی و ارتش آلمان شکست بخورند و عقب‌نشینی کنند، و مجبور بشوند تقاضای آتش‌بس بکنند. این اتفاق در سال 1918 می‌افتد و عثمانی درخواست آتش‌بس می‌کند. انگلستان آن قدر مقاومت می‌کند و جنگ را ادامه می‌دهد که پیروز جنگ باشد. در این شرایط اینکه به سر مردم ایران چه می‌آید موضوعیتی ندارد. اوضاع ایران بخشی از منافعی انگستان نیست. چه بسا همین وضعیت در بنگال هم اتفاق می‌افتد و نزدیک به 5 میلیون نفر در آنجا به خاطر قحطی می‌میرند. در جنگ‌های قرن نوزدهم و یا اوایل قرن بیستم ما این موضوع را داریم که هر جا جنگی اتفاق می‌افتد، این فجایع را به همراه دارد. بیماری‌های واگیردار که حاصل اجساد بر زمین مانده هستند مانند تیفوس،‌ طاعون، وبا و... تنها خاص ایران نیست. این شرایط در آفریقا و در شبه قاره هم دارید. میلیون‌ها آدم در جاهای دیگر می‌میرند. تعداد تلفات انسانی خیلی بیشتر از تلفات نظامی است.
 

* کتابی که شما ترجمه کردید (قحطی بزرگ) چه نکته جدید می‌تواند درباره این واقعه به مخاطب ارائه نماید؟

وقتی ده سال پیش ویرایش اول این کتاب منتشر شد، موضوع آن به گونه‌ای بود که قبلاً کمتر کسی به آن توجه کرده بود. چه بسا دلیل اصلی انتخاب این کار برای ترجمه به این دلیل بود که برای من جالب بود که تا به حال درباره این موضوع مطلب جامعی را نشنیده و نه خوانده بودم. با چاپ این کتاب موضوع قحطی مطرح شد و محققین به آن ‌پرداختند. آقای مجد با پژوهشی که انجام دادند، توجه مورخین را به این موضوع جلب کردند که 100 سال پیش در این کشور یک فاجعه‌ای رخ داده است به این ابعاد و باید به آن پرداخت. نسل امروز باید بداند که این فاجعه چرا رخ داده است؟ نسل امروز باید بداند که این فاجعه اگر رخ داده است؛ تو باید چه کنی که دیگر رخ ندهد. وظیفه این کتاب این است که امروز را متوجه گذشته بکند.

رسول غمزتوف شاعر داغستانی می‌گوید: «اگر به گذشته خود با تپانچه شلیک بکنید، آینده با توپ به شما شلیک می‌کند.» ملتی که گذشته خود را فراموش می‌کند آینده را از دست می‌دهد. این کتاب در واقع این کار را دارد انجام می‌دهد. به جنگ جهانی اول در کتاب‌های درسی ما آن چنان که باید اشاره‌ای نشده است. در حالی که جنگ جهانی اول است که جهان امروز را شکل می‌دهد. مرزهایی جغرافیایی که امروز در خاورمیانه وجود دارد میراث جنگ اول است. دکتر محمود دلفانی که در فرانسه هستند، در همایشی می‌گفتند جنگ جهانی اول اصلاً تمام نشده است. این اتفاقاتی که در خاورمیانه می‌افتد، ادامه جنگ جهانی اول است. ما یک آتش بس 20 ساله بین دو جنگ اول و دوم داریم و بعد از آن ماجرا ادامه پیدا کرده است تا امروز. این مرزهای جغرافیایی اگر این گونه نبود شاید این اتفاقات نمی‌افتد.
 

*به کتاب قحطی بزرگ که امسال ویراست دوم آن چاپ شده است، یک فصل جدید اضافه شده است. در این مورد برایمان بگویید.

فصل جدیدی که در ویراست دوم اضافه شده است، در واقع گزارشی از وضعیت نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران است. البته بیشتر وضعیت نظامی که طی چهار سال جنگ تا به سال 1917 و 18 برسد چه اتفاقاتی در ایران رخ داده است. آقای دکتر مجد در این فصل رویدادهای جنگ را ارائه کرده بدین نحو که در هر منطقه‌ای چه اتفاقاتی می‌افتد، چه نبردهایی رخ می‌دهد، چه جابه‌جایی‌هایی از نظر نیروهای نظامی رخ می‌دهد و ضمن آن توافقات سیاسی کشور، جابه‌جایی دولت‌ها، جبهه‌هایی که در ایران وجود دارد، درگیری‌ها و رویدادهای محلی، قیام‌های محلی،‌ و اوضاع سیاسی را خیلی فشرده توضیح می‌دهند.

این گزارش به خواننده کمک می‌کند که خیلی راحت‌تر درک بکند، چرا قحطی در ایران اتفاق افتاده است. یک تصویر عمومی به شما می‌دهد که اوضاع کشور چنین است و این اتفاقات هم افتاده است و آن وقت است که شما راحت‌تر درک می‌کنید که چرا این اتفاق‌ها افتاده است.
منبع: مشرق
ارسال نظرات