کد خبر: ۸۷۹۰۱۶۳
|
۲۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۶:۱۹

به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از اردکان گویا، با ورود به روستای مزرعه میرها آنچنان که بناهای تاریخی و کهن چشم نوازی می کند، زنی در حال زندگی است که عمری به قدمت بناهای تاریخی دارد.« معصومه ناو» زن روستایی که کهن سال ترین فرد روستاست که همچنان با شادابی خاص وشیرین زبانی هایش گرما بخش محفل صمیمی روستاست.

خانم ناو با دوربین و عکاسی میانه خوبی نداشت ولی حرف های زیادی برای گفتن داشت، کنارش نشستيم و هنوز سوالی نپرسیده بوديم که شروع به صحبت کرد و از خاطرات خود برای ما گفت: دوران کودکی ام با گرسنگی و سختی سپری شد و دستانم از بچگی پر از پینه های ریز و درشت بود.

در سن 12 سالگی به خانه بخت رفتم و لباس سفید عروس را پوشیدم و خوشحال از این که زندگی شیرینی را پیش رو دارم. بعد از ازدواج در روستای نفیس آباد ساکن شدیم، که این دوران دوامی نداشت و دوسال پس از ازدواج، شوهرم دار فانی را وداع گفت،‌ اما با کمال ناباوری و تعجب که هم خویش وهم اهالی روستا شاهد بودیم برای دقایقی مجدد به دنیا بازگشت و دستانش را به هم کوبید و گفت:«نماز، نماز، نماز» و مجدد به خواب ابدی رفت. با این معجزه ای که من جلوی چشمانم دیدم، تا بحال نشده که نمازی از من قضا شود و یا کوتاهی در خواندن نماز اول وقت داشته باشم.

از شوهرم یک پسر به یادگار داشتم که باز پیراهن بخت پوشیدم و با میرزا اصغر کارگر که از اهالی شهیدیه میبد بود زندگی مشترکی را آغاز کردم.


از ازدواج دومم هفت پسر متولد شد که به علت نبود امکانات و پزشک، فرزندان شیرخوارم جلوی چشمانم پرپر شدند و حالا فقط سه فرزند برایم باقی مانده است.


از وی در مورد تعداد اولاد ونوه ها سوال کردم که شروع به شمارش کردند، چهار فرزند پسر، سی نوه، 68 نتیجه و 19 نبیره دارم، که دیگر اهالی آمار این مادربزرگ را تایید کردند. از او درمورد دیدن ندیده هایش پرسیدیم که پاسخ داد: این دیگر صلاح و خواست پروردگارم است و من جز دعا برای سلامتی فرزندانم و آمرزش امواتم دیگر درخواستی از خدا ندارم.


فرصت را غنیمت شمردم و از سن و سال بانو پرسیدم، از گفتن سن و سالش ابا داشت منتهی با اصرار زیاد ما ادامه داد:
در شناسنامه ام سال ازدواجم را 1295 درج کرده اند ولی حدود چندین سال سن داشتم که شناسنامه گرفتم واختلاف زیادی در تاریخ تولدم وجود دارد ،به گفته اهالی روستا و ریش سفیدان سن ایشان حدود 110 تا 115 سال است.


از خاطرات گذشته و شاهان پیشین که بر ایران حکومت میکردند سوال کردم که با برخوردی شیرین گفت: من انسان عادی و رعیت زاده بودم و با امور مملکت و کاخ نشین ها میانه ای نداشتم و بجز سختی و مشقت چیزی به یاد ندارم اما این را میدانم که با روی کار آمدن انقلاب اسلامی رحمت و نعمت به روستاها ارزانی شد.


سفره صبحانه باز شد و مادر بزرگ از غذاهای دوران کودکیش گفت؛ تمام کار و تلاش سالیانه ي ما صرف مایحتاج ضروری زندگی می شد و پس انداز و سرمایه ما فقط هیزم و مقداری آذوقه برای فصل زمستان بود، لبخندی بر لب نشاند و ادامه داد، گذشته شغل درآمدزا برایمان جهت تهیه آرد، زغال فروشی و فروش هیزم به ساربانان جهت سوخت شهر اردکان و توابع بود.

معصومه خانم با دستان خود تکه ای از نان را برداشت و گفت:در زمان کودکی آرزویم خوردن یک لقمه نان گندم بوداما وسعمان فقط به نان جومی رسید و گاهی هم همین آرد جو جهت پخت را هم نان نداشتیم و با سابیدن هسته خرما، هسته سنجد، ارزن و ذرت آرد درست می کردیم و چون به تنور نمی چسبید خمیرش را در قابلمه با روغن حیوانی پخت می کردیم، بجای تنقلات امروزی درون جیب مان پر بود از انجیر خشک، توت خشک، مغز زرد آلو و میوه ارموت که خودمان آنها را خشک می کردیم.


خانم ناو با اشاره به غذاها ادامه دادند: در فصل سبز بهار و تابستان برگ آب پز درخت انجیر خوراک خود و فرزندانم بود تا گرسنگی ما را از پا در نیاورد، خوردن برنج را فقط سالی یک بار تجربه می کردیم که آن هم اگر سال پر محصولی نداشتیم، نمیچشیدیم!
بیشتر اوقات با آب جوش و آرد و روغن حیوانی غذایی سنتی درست کرده و وعده غذایی مان را پر می کردیم.

این شیرزن روستا نشین اکثر عمر خویش را به شغل دامداری و کشاورزی سپری نموده و سالهای سال همچون مردان این سرزمین کشاورزی کرد و بجز سن کهنسالی بقیه عمر خویش را چوپان گوسفندان بوده است.


از معصومه خانم در مورد قشر امروزی جامعه پرسیدیم که خنده ای کرد و ادامه داد: قشر های امروزی، افراد راحت طلبی هستند که هر چیزی را که بخواهند به راحتی به دست می آورند و در این راه سختی نمی بینند!

گزارش:حبيب اکبري

ارسال نظرات