خبرهای داغ:
ابوجهل گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیر زن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب، دست جمعی به او حمله کنند و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانند خونش در همه قبایل پخش می شود..
کد خبر: ۸۷۹۰۲۹۵
|
۲۱ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۲

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج ، مفسران و محدثان، آیه 29 سوره انفال را اشاره به حوادثی می دانند که منتهی به هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه شد. این حوادث که با تغییراتی مختلف نقل شده، همگی یک حقیقت را تعقیب می کند و آن این که خداوند به طرز اعجازآمیزی پیامبر را از دام یک خطر بزرگ و قطعی رهایی بخشید. جریان حادثه طبق نقل در « درالمنثور» چنین است، گروهی از قریش و اشراف مکه از قبایل مختلف جمع شدند تا در « دارالندوه» اجتماع کنند و درباره خطری که از  ناحیه پیامبر (ص) آنها را تهدید می کرد بیندیشد.

می گویند در اثنای راه، پیرمرد خوش ظاهری  به آنها برخورد که در واقع همان شیطان بود از او پرسیدند تو کیستی؟ گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما باخبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند بسیار خوب، داخل شو. او هم همراه آنها به دارالندوه وارد شد.

یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد( اشاره به پیامبر اسلام) باید فکری کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد ( و آیین و عظمت شما را در هم پیچد) یکی پیشنهاد کرد او را حبس کنید تا در زندان جان بدهد

پیرمرد نجدی، این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری بکنید.

دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.

پیرمرد نجدی  گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و بلاغت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید؟ اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود و گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، فکر دیگری کنید.

ابوجهل که تا آن وقت ساکت بود، به سخن درآمد و گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم، گفتند چه عقیده ای؟ گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیر زن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب، دست جمعی به او حمله کنند و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانند خونش در همه قبایل پخش می شود و باور نمی کنم طابفه بنی هاشم بتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و مسلما در این صورت به خون بها راضی می شوند و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.

پیرمرد نجدی با خوشحالی گفت: به خدای رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت. من هم غیر از آن عقیده ندارم و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.

جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب در بستر خویش نخوابد. پیامبر شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی علیه السلام در بستر او بخوابد.

هنگامی که صبح شد و به خانه او ریختند و جستجو کردند، علی علیه السلام را در بستر پیامبر دیدند و به این ترتیب نقشه های آنان نقش بر آب شد. صدا زدند پس محمد(ص) کجاست؟ فرمود: نمی دانم، آنها به دنبال ردپای پبامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار ثور اما با تعجب دیدند که تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود، اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب بازگشتند.

پبامبر سه روز در غار ماند و هنگامی که دشمنان همه بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند او به سوی مدینه حرکت کرد.

برگرفته از کتاب داستان هایی از شأن نزول قرآن ص 76

 
ارسال نظرات