خواهر شهید مدافع حرم قربانخانی گفت: برادرم می گفت که 200نفر به سوریه می روند که از میان آنها 10 الی 12 نفر شهید می شوند و دقیقا همان شد که گفت؛ از دویست نفر اعزامی که همراه با مجید رفته بودند 11 نفر شهید شدند.
کد خبر: ۸۷۹۱۳۵۵
|
۲۳ آذر ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۹
 به گزارش سرویس راهیان نورخبرگزاری بسیج، شهید مجید قربانخانی متولد 30/5/69در تهران بود. از آن جوان های مشتی و بامرامی که در این دوره و زمانه دیگر نمونه شان را کمتر پیدا می کنی، از آن هایی که اینقدر خوش رو و شوخ بود که حالا خاطره شوخی ها و مهربانی هایش از خاطر هیچ کس نمی رود، از آن هایی که یک محله دوستش داشتند و هوایش را بدجوری داشتند.جوانی که گرچه قبلا اهل نماز اول وقت نبود اما وقتی تصمیم به رفتن گرفت آن قدر متحول شده بود که نماز شبش ترک نمی شد.تک پسر بود و نور چشم مادر و عزیزکرده پدر و راضی به دوری از او و از دست دادنش نبودند و  او آن قدر سراز گردان های مختلف در آورد تا بالاخره توانست راهی سوریه شود.مجید قربانخانی که این روزها به مجید سوزوکی فضاهای مجازی تبدیل شده و اما خانواده اش از این عنوان و لقب داده شده به او راضی نیستند و می گویند برازنده مجید نیست چون او برای بی بی زینب (س)رفت و مجید سوزوکی برای عشق به یک دختر رفته بود، 21/10/94 در منطقه خان طومان حلب سوریه به شهادت رسید. او چندی پیش به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم آل الله به سوریه اعزام شد و به دست نیروهای تکفیری به شهادت رسید. تک پسرخانواده قربانخانی، یک خواهر بزرگ تر از خود داشت و یک خواهر کوچک تر به نام عطیه قربانخانی که در ادامه گفت و گو با او را می خوانید.

مجید چه زمانی اولین بار اعزام شد ؟
12 دی ماه رفت و دو هفته بعد از رفتنش شهید شد.
 
تحصیلاتش چقدر بود ؟شغلش چه بود؟
تا اول دبیرستان درس خوانده بود و شغلش آزاد بود.
از اخلاق و رفتارش بگویید.
خیلی شوخ بود. وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، می گفت: من داماد می‌شوم، عروسی‌ام خیلی هم شلوغ می‌شود، اما ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد و چون همیشه اهل شوخی بود هیچکدام حرف‌هایش را جدی نمی‌گرفتیم. قبل از اینکه بخواهد برود پیگیر نماز و روزه نبود، گاهی می خواند و گاهی نمی خواند، معده اش ناراحت بود و نمی توانست روزه بگیرد، وقتی وسایلش را از سوریه تحویل گرفتیم قرص های معده درساکش بود. خیلی به ائمه اعتقاد داشت و اگر چیزی به دلش می افتاد همان اتفاق می افتاد. خیلی اهل دعا بود و دل پاک بود. اما بعدها که تصمیم به رفتن گرفت نماز شب هم می خواند و خیلی دعا و گریه می کرد. وقتی شهید شد در گوشی موبایلش شماره هایی را دیدیم که به نام دخترم ذخیره شده بودند و بعدها فهمیدیم بچه یتیم بوده اند و خانواده هایی بوده اند که بی سرپرست بوده اند و مجید کمکشان می کرده و غذا و این چیزها برایشان تهیه می کرده است.همیشه دست خیر داشت و همه در محلمان دوستش داشتند.
 
وقتی اولین بار گفت می خواهد برود پدر و مادرتان مخالفت نکردند؟
مادر و پدرم راضی نبودند چون تک پسر بود و وقتی مجید رفت با مادرم خداحافظی نکرد.رفته بود مغازه پدرم و گفته بود می خواهم بروم اما پدرم جدی نگرفته بود و چون از طرفی مجید خیلی شوخ بود و از طرف دیگر چهار ماه بود که می گفت می خواهم بروم و ما مخالفت می کردیم. این آخری ها  هم مادرم حالش بد شده بود و بیمارستان بستری بود و مجید گفت من از پرواز جا مانده ام و دیگر نمی روم.ما هم گفتیم جا مانده است و پس دیگر نمی رود. اما رفته بود به همکار پدرم گفته بود عمو حواست به بابا باشد.آمد خانه ما و با من خداحافظی کرد.من هم باز باور نکردم و گفتم نمی تواند برود، چون مجید به خاطر تک پسر بودنش ممنوع الخروج بود. انگار یکی از دوستانش(که حالا شهید شده )یکی دو ساعت قبل از پرواز کاری می کند که مجید و 40 نفر دیگه که همه تک پسر بودند آزاد می شوند و می توانند بروند و بیشترشان هم شهید می شوند؛ شهید مصطفی موسوی،شهید آقا عبدالهی ، شهید آبیاری و ...
تماس می گرفت از سوریه ؟
بله. الان خانواده های شهدا می گویند همسر یا پسرانشان مثلا هفته ای یک بار تماس می گرفتند با خانه یا در بیشترین حالت یک روز در میان، اما مجید هر روز چندبار تماس می گرفت. حتی به فامیل هم زنگ می زد علاوه بر خانواده. او وقتی در تهران هم بود همینطور بود و خیلی مردمی و فامیل دوست و خوش برخورد بود.وقتی در سوریه هم بود زنگ می زد و حال همه را می پرسید وی از اوضاع خانه و کارهایی که می کردیم می پرسید.
از آخرین دیدار بگویید که مجید برای خداحافظی به خانه تان آمد .
من گریه می کردم و می گفتم نرو.می گفت اینقدر توی کارم نه نیاورید. می روم دیگر برنمی گردم. گفتم تورخدا نرو. گفت عطیه دویست نفر می روند واز این دویست نفر 10 الی 12 نفر شهید می شوند. واقعا مجید این را به من گفت و دقیقا همان شد که گفت، از دویست نفر اعزامی که همراه با مجید رفته بودند 11 نفر شهید شدند و مجید هم جزوشان بود.من گفتم مجید نرو و گریه کردم؛ سر من را روی سینه اش گذاشت و دیگر صورتش را ندیدم.اما فکر می کنم او هم داشت گریه می کرد.بعد پشت کرد به من و رفت.اما فهمیدم دارم گریه می کند.سرکوچه با موتور منتظرش بودند. گفت من مامان و بابا را به تو می سپارم. من روی تو حساب دیگری کرده ام. گفت می آیم و سریع رفت و سوار موتور شد.

چطور به شهادت رسیده است؟
دوستانش می گویند مجید از همه 100 متر جلوتر بوده بلند می شود که دشمن را بزند  و 3 تیر به پهلویش می خورد، فرمانده شان مجید را نمی برده چون از 2 گردان مجید را بیرون کرده بودند چون مادرم راضی نبود.اما مجید دائم گردان عوض می کرد تا اینکه بالاخره رفت. فرمانده شان مهدی هداوند می گوید مجید همیشه من را قسم می داد تورو به  پهلوی شکسته مادرمان خانم فاطمه زهرا(س)من را ببرد. می گوید همیشه این قسم را می داد و آخر هم تیرها به پهلویش اصابت کرده وبعد هم تیرهای دیگری به قفسه سینه اش می خورد. پیکرش در خانطومان مانده است و دیگر نمی دانیم پیکرش سالم مانده یا برده اند. هیچ چیز دیگری نمی دانیم.
 
خبر شهادت را چطور شنیدید؟
من خبر شهادتش را در گوشی دیدم. به ما خبر شهادت را نمی دادند چون مادرم راضی نبود به رفتنش و بیقرار برگشتنش بود  ومسئول گردان گفته بود من مجید را سر یک هفته برمی گردانم و دقیقا مجید هفتمین روز شهید شد.بنابراین به ما نگفته بودند شهید شده. در یافت آباد بنر زده بودند برای مجید، به دایی هایم هم گفته بودند ظاهرا، دایی هایم مادرم را می برند خانه خودشان و فامیل بسیج می شوند هر چه بنر و عکس از مجید در یافت آباد بوده را جمع می کنند.من خودم هم خبر شهادت را در گوشی دیده بودم و بنابراین چند روز از خانه بیرون نمی رفتم و خانه مادرم هم نمی رفتم که متوجه نشود. بعد از یکی دو روز مادرم حالش خیلی بد بود و دائم بیمارستان بود.دایی هایم رفتند پیش فرمانده گردان و گفتند تا زمانی که پیکرش نیامده بیایید به مادرش بگویید در محاصره است نگویید شهید شده .مجید دوشنبه شهید شد و اینها هفته بعد سه شنبه آمدند خانه مان و گفتند مجید و دوستانش در محاصره هستند و شهید نشده اندو تا اخر این ماه آزادشان می کنیم. اینها را که گفتند مادرم کمی آرام شد . رفتیم بیرون و مادرم بنرهای مجید را دید و با چاقو می افتاد به جان بنرها و می گفت برای چه اینها را زده اند. مجید که شهید نشده.خلاصه تا یکم بهمن بنرکندن کار ما شده بود تا اینکه یکم بهمن آمدند خانه مان و خبر شهادت را دادند. در خانه مان غوغا شد. تا چندروز دسته های 6 هزار نفری از دوستان مجید می آمدند. مجید پیکرش برنگشت اما بیشترین جمعیتی که برای شهدای مدافع حرم جمع شدند برای مجید و شهید محمدرضا دهقان بود.

زمزمه هایی وجود دارد که شهدای مدافع حرم در قبال پول می جنگند، چه دارید بگویید به افرادی که این تهمت را به شهدا نسبت می دهند؟
خیلی این حرف ها را می زنند.یکی از همکاران پدرم به وی گفته بود و پدرم به اندازه ای حالش بد شده بود که دیگر سرکار نرفت و هنوز هم نمی رود. خیلی قلبش شکست. پدرم می گوید اگر کل ایران را هم به نام من کنند فایده ای ندارد. مگر برای من پسر می شود. مگه من چند پسرداشتم. این حرف ها آدم را می سوزاند. نبود شهید و دلتنگی هایمان از یک طرف واز طرفی هم حرف مردم آدم را می سوزاند. ما این افراد را می سپاریم به خدا.  
 
در اردوهای راهیان نور شرکت کرده اید؟
بله. رفته ام. سه چهار سال پیش رفتم و وقتی آن جا رسیدم فقط گریه می کردم. وقتی دیدم آنجا به جای هر شهید گل رز گذاشته اند خیلی گریه کردم. با دوستانم می نشستیم تا دم دمه های صبح گریه می کردیم. خیلی حال خاصی دارد آن فضا و حالا که خودم به درجه خواهر شهیدی رسیده ام خیلی بیشتر آن حال را درک می کنم. آن زمان یک سی دی به ما دادند که آهنگ "یک پلاک که زده بیرون از دل خاک ..." را می خواند و من آن را آوردم و در خانه گذاشتم و مجید خیلی از این آهنگ خوشش آمد. تا قبل از اینکه برود هر روز این آهنگ را می گذاشت و گوش می کرد. مجید از بچگی در بسیج عضو بود اما مثل جوان های امروزی بود  و می گفت هر چیزی به جای خودش.

اهداف شهدای مدافع را چقدر به شهدای دفاع مقدس نزدیک می دانید؟
شهدای مدافع حرم برای دفاع از ناموس و ائمه، جان خود را فدا می کنند تا همه در امنیت باشیم و از این نظر به شهدای دفاع مقدس نزدیک هستند. یک نفر به مجید ما لقب مجید سوزوکی را داد، چون مجید هم داش مشتی بود. شبیه هم هستند از این نظرو درست است که مجید ما خال کوبی داشت و یک محله روی حرفش حرف نمی زدند و برای خودش اسم و رسمی داشت  اما مجید سوزوکی ده نمکی برای وصال به معشوقش رفت اما مجید ما برای حضرت زینب (س) رفت و این خیلی فرق می کند بنابراین بهتر است مجید را با آن شخصیت فیلم ده نمکی یکی نکنیم و این اصلا خوب نیست.شهدای مدافع حرم می روند تا حتی یک آجر از حرم حضرت زینب (س)و اهل بیت پیامبر(ص) کم نشود.
 
انتظاری از مسئولان دارید؟
پدر من ایثارگر است و رفته بود چندبار برای ایثارگری اش چون دیسک کمر داشت و گفته بود مثلا من خانه ام وام هفتاد میلیونی دارد و خواسته بود وامی با بهره کمتر به او بدهند اما پاسخگو نبودند.اما حالا که مجید شهید شده است می آیند و می گویند کاری دارید.اما پدرم گفت من دیگر نمی خواهم.حالا دیگر چیزی نمی خواهم.آن موقع هم اگرچیزی می خواستم برای این بود که برای مجیدم خانه ای تهیه کنم. دیگر چیزی به دردم نمی خورد.الان 9 ماه است سرکار نمی رود .و می گوید دیگر چیزی برایم مهم نیست من هم آن زمان  ایثارگر بودم وباید توجه می شد به من، حتماباید پسرم شهید می شد تا به من توجه شود.
 
منبع: سايت کوله بار
ارسال نظرات