همسر برادر شهید انصاری :

همیشه می گفت نگذارید اسلحه ما روی زمین بماند

این شهید بزرگوار همیشه می گفت که راه رهبر را بروید و پشت او را خالی نکنید. اسلحه ای که روی زمین افتاده را بردارید و نگذارید روی زمین بماند.همیشه به برادر زده ها و خواهرزاده هایش این حرف را می زد.
کد خبر: ۸۷۹۲۰۲۵
|
۲۴ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۳
به گزارش سرویس راهیان نورخبرگزاری بسیج،  محمدرضا انصاری، یکم شهریور ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش کمال‌الدین و مادرش زهرابیگم نام داشت. تا سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بودو از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفدهم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و گردن، شهید شد. مزار او طبق وصیت خودش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است و حالا سهم او از دنیایی که از آن گذشت و دل کند، تنها کوچه ای است مزین به نامش در یکی از محلات جنوب غرب تهران که هنوز هم همه با دیدنش یاد جوانی ساده ومحجوب می افتند که روزی بی ادعا دل از این دنیا کند و برای دفاع از آب و خاکش راهی جبهه ها شد.پدر و مادر این شهید گرانقدر هر دو از دنیا رفته اند. در ادامه گفت و گو با بتول لشگری همسربرادر این شهید گرانقدر را می خوانید.
 
او فرزند چندم خانواده انصاری بود؟
شهید محمد رضا انصاری پنج برادر و دو خواهر داشت و فرزند آخر خانواده بود.
 
چطور به شهادت رسید؟
از سوی بسیج در جبهه حضور یافته بود. هفدهم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و گردن، شهید شد.
از ویژگی های اخلاقی شهید انصاری بگویید؟
از وقتی عروس این خانواده شدم چیزی جز خوبی از او ندیدم. اخلاق و رفتارش بسیار خوب و نمونه بود. ساده و مظلوم بود.رویش نمی شد سرش را بلند کند من را که همسربرادرش بودم نگاه کند، می خواهم بگویم اینقدر حجب وحیا داشت.من او را اینطور شناختم. زمانی که دیپلمش را گرفت رفت قزوین برای طلبگی و وقتی طلبه شد از حوزه علمیه قم اعزام شد برای جنگ، خودش خیلی دوست داشت برود.16  ساله بود که رفت.
خبر شهادت را چطور شنیدید؟
یکی دوماهی گذشته بود از رفتنش که آمد تهران و ما آن زمان در تهران ساکن محله امامزاده حسن بودیم. وقتی می خواست برود من به دلم افتاد که اینبار دیگر برگشتی در کار نیست و او باز نخواهد گشت. انگار در صورتش چیزی بود که این را نشان می داد و همان هم شد. اززیر قرآن رفت و خداحافظی کرد و رفت و بعد از یک ماه خبر شهادتش را در جزیره مجنون آوردند. یکی دیگر از برادر شوهرهایم ساکن قزوین بود و تلفنی به او خبر شهادت را داده بودند.پیکرش را بعد آوردند و طبق وصیت نامه اش در قزوین به خاک سپردند.
 خانواده همسرتان مخالف رفتن او نبودند؟
 مادرو پدرهمسرم می گفتند محمد نرو. اما او به مادر شوهرم می گفت مادر تو چند پسر داری؟ نمی خواهی یکی شان را در راه امام حسین(ع)بدهی؟ تو راضی باش تا من بروم و من هم می روم آنجا برای تو جایگاهی نگه می دارم. مادرشوهرم هم با این حرف ها و اصرار او راضی شد و او رفت.
وقتی خبر شهادت را شنیدند برخوردشان چه بود؟
مادر همسرم از درون می سوخت اما در جمع و جلوی بقیه خودش را حفظ می کرد و نگاه می داشت. اما می دیدم گاهی که در اتاق تنها بود از درون می سوخت.
اهداف شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس را به هم نزدیک می دانید؟
بله. هر دو برای یک مقصود رفتند. زمان جنگ پیر و جوان برای دفاع از اسلام و جلوگیری از نفوذ دشمن در مرزها رفتند. حالا هم این جوان ها با عنوان مدافع حرم برای همان قضیه می روند و می خواهند جلوگیری و پیشگیری کنند از نفوذ دشمن در مرزهای کشور.جوان های مدافع حرم برای دفاع از حرمین و برای دفاع از مردم و کشور می روند.
چیزی دارید برای گفتن به خانواده شهدای مدافع حرم؟حرفی که آرامشان کند؟
می خواهم بگویم اینها برای هدفی می روند،برای هدفی که در سر دارند و هدفشان هم مقدس و باارزش است. بنابراین ناراحت نباشند چراکه فرزند،همسر و یا برادرشان در راه مقدسی قدم گذاشته و برای هدف والائی رفته اند.
 
در وصیت نامه اش تاکید بر مورد خاصی داشت؟
خیلی امام (ره) را دعا کرده و گفته است گوش به فرمان رهبر باشیم.راه این رهبر را بروید و پشت او را خالی نکنید. اسلحه ای که روی زمین افتاده را بردارید و نگذارید روی زمین بماند.همیشه به برادر زده ها و خواهرزاده هایش این حرف را می زد.
 
دست نوشته ای از او دارید ؟
بله. در یکی از دست نوشته هایش با عنوان "ما از کار فرار نکرده ایم " نوشته : "براستی جبهه، دانشگاه اخلاق است و یک دانشگاه الهی، انسان وقتی که با دانش آموزان این دانشگاه مواجه می شود به یاد بزرگی خداوند می افتد. جبهه های ایران همچون کربلاست، وقتی انسان به جبهه می رود با جوانهایی چون علی اکبر روبرو می شود، با جوانهایی که همه چیز خود را به خدا بخشیده اند و فقط خدا را در نظر دارند . برادر! من برای این به شما این سخنان را گفتم که وضعیت جبهه را برایت تعریف کرده باشم، پس گوش فرا ندهید به اینکه بعضی می گویند این جوانها از دست کار و چیز های دیگر فرار کرده و به جبهه می روند و یا مطالبی که در شان یک رزمنده نیست. به خدا این جوانان برای هیچ چیز جز آموختن درس اخلاق به جبهه نیامده اند، لذا این حرفها را می زنند تا نگذارند جوانان ما به این دانشگاه بروند. "
ارسال نظرات
آخرین اخبار