خبرهای داغ:
همسر شهيد احمدجلالي‌نسب از مدافعان شهر تدمر در حمله تروريست‌هاي داعشي:
مرور زندگي برخي از همسران شهداي مدافع حرم، بي‌هيچ درنگي تو را به ياد همسر زهير بن قين يار با وفاي امام حسين(ع) مي‌اندازد كه به اصرار همسرش رفت و به كاروان حسينيان پيوست.
کد خبر: ۸۸۰۱۴۷۲
|
۱۲ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۵۷
موقع عقدمان مرا شريك ثواب تمام مجاهدت‌هايش كرد
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، مرور زندگي برخي از همسران شهداي مدافع حرم، بي‌هيچ درنگي تو را به ياد همسر زهير بن قين يار با وفاي امام حسين(ع) مي‌اندازد كه به اصرار همسرش رفت و به كاروان حسينيان پيوست. امروز هم درجبهه مقاومت اسلامي كه تداوم نهضت عاشوراي حسيني است از اين دست زنان بسيار ديده مي‌شوند. زناني كه اگر چه خودشان اذن جهاد ندارند اما با راهي كردن همسرانشان در دفاع از اسلام به گردان زينب(س) مي‌پيوندند. معصومه شم‌آبادي، همسر شهيد احمد جلالي نسب كه همين چند روز پيش در 20 آذرماه 95 به شهادت رسيد، يكي از همين زنان است. چند روزي مي‌شود كه خبر شهادت همسرش را شنيده و مي‌داند كه جاويد‌الاثر است اما همچنان چشم در راه آمدن كوچكترين نشانه يا پلاكي از همسرش روزها را مي‌شمرد. وقتي با معصومه شم‌آبادي همصحبت مي‌شويم، از شرط ابتداي آشنايي با همسرش مي‌گويد. شهيد جلالي نسب همان ابتدا به همسرش مي‌گويد مي‌خواهد همه زندگي‌اش خدمت به اسلام باشد و او هم به پاس اين همراهي، در اجر جهادش سهيم خواهد بود. اين شهيد بزرگوار در دفاع از شهر تدمر در برابر حمله غافلگيرانه وحشي صفتان داعشي به شهادت رسيده است. 

در طول زندگي مشتركتان با شهيد جلالي نسب، ايشان چطور آدمي بود؟ چه نگاهي به بحث جهاد داشت كه راهي دفاع از حرم شد؟ 
احمد متولد 1352 بود و چون سن و سالش به حضور در جنگ تحميلي نخورده بود، خيلي ناراحت بود. همان ابتداي زندگي مان به من گفت كه بعد از پايان دوره سربازي‌اش مي‌خواهد سپاهي شود و در اين لباس خدمت كند. همان روز از سختي راهي كه هر دو در پيش خواهيم داشت برايم گفت و از مأموريت‌ها و شرايط سخت زندگي با يك نظامي صحبت كرد. آن موقع برايم جالب بود كه همان زمان از شهادت هم براي من كه يك تازه عروس بودم صحبت كرد. ايشان گفت همه زندگي‌اش را وقف خدمت به اسلام مي‌كند و من هم به پاس اين همراهي در اجر جهادش سهيم خواهم بود. 

چنين صحبت‌هايي آن هم در اول زندگي، نگرانتان نكرد؟ 
خير اصلاً. هدف ما يكي بود. همسرم از  همان ابتدا به من گفت كه نيتش براي ورود به سپاه خدمت به اسلام است. اعتقاد داشت دفاع از اسلام و دفاع از اهل بيت بر هر مسلماني واجب است. به اين موارد در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است. ايشان مكررا در طول زندگي به من مي‌گفت در عوض پولي كه از سپاه مي‌گيرم دين برگردن داريم و بايد روزي اين دين را در راه اسلام و مسلمين ادا كنيم. 

چه زماني وارد سپاه شد؟
 من و احمد سال 70 با هم ازدواج كرديم. فرزند اولمان محمد سال 72 به دنيا آمد و بعد از به دنيا آمدن فرزند دوم مان احمد در سال 73، همسرم وارد سپاه شد. پسرم احمد اكنون راه پدرش را در كسوت يك پاسدار ادامه مي‌دهد. فرزند سوم ما هم فاطمه خانم است و 14 سال سن دارد. فرزند آخرمان رضا نام دارد كه بعد از تأكيد رهبري بر افزايش جمعيت به دنيا آمد و حالا پنج سال دارد. 

گويا شما اصالتاً اهل سبزوار هستيد اما اغلب فعاليت‌هاي شهيد جلالي نسب در قم بوده است؟
بله، ما اهل روستاي شم آباد سبزوار هستيم. اما خانواده در دوران كودكي ما به قم مهاجرت كرده بودند و همين ارتباط و رفت و آمد خانوادگي باعث شد تا ما زندگي مشتركمان را در قم آغاز كنيم. همسرم با توجه به شرايط شغلي و مأموريت‌هايي كه برايش پيش مي‌آمد در خانه نبود اما وقتي به قم بر مي‌گشت تمام بعد از‌ظهر‌هاي خود را صرف حضور و فعاليت در مساجد و پايگاه‌هاي بسيج و مراكز خيريه و حل مشكلات مردم مي‌كرد. ما از همان ابتدا با هم عهد بسته بوديم. قرار من و همسرم بر اين بود كه يكديگر را در كارهاي مستحبي شريك كنيم. ايشان هر كار مستحبي انجام مي‌داد ثوابش براي من هم نوشته مي‌شد. من هم اگر كاري مستحبي مثل نماز نافله يا قرآن و... مي‌خواندم  ثوابش را به ايشان هديه مي‌كردم. از ابتدا اين قرار بين من و ايشان گذاشته شد. وقتي اعتراض مي‌كردم كه خسته‌ام و... مي‌گفت مگر يادت رفته قرار ما اين بود كه ثواب همه اين فعاليت‌ها بين من و شما تقسيم شود. اين كار، من را دلگرم و همه نبودن‌هايش را جبران مي‌كرد. دلمان و هدفمان يكي بود. من خودم را در جهاد همسرم سهيم مي‌دانستم وهمه سختي‌ها به بركت همين با هم بودن و براي هم بودن رفع مي‌شد. 

همسرتان چه زماني تصميم گرفت به جمع مدافعان حرم بپيوندد؟
تقريبا از همان اولين روزهاي هجوم وهابي‌ها به حرم اهل بيت، ايشان قصد رفتن كرد. وقتي هم كه موضوع را با من در ميان گذاشت، مخالفتي نكردم. به دليل اينكه از همان ابتداي آشنايي‌مان ايشان با من عهد كرده بود هدفش خدمت به اسلام است. بنابراين راضي كردن من برايش سخت نبود. يك روز وقتي به خانه آمد از من خواست تا در نمازهايم دعا كنم فرمانده‌اش با رفتنش موافقت كند. بعد از اينكه فرمانده‌اش موافقت كرد، با خوشحالي وصف ناشدني به خانه آمد و خبرش را به من داد. گفتم خوشا به سعادتت، در جهادي كه مي‌روي من هم سهيم مي‌شوم. گفت صد البته. ايشان هدفش مبارزه با تكفير‌ي‌ها، تروريست‌ها و وهابيون بود و در كنار اينها مي‌گفت دعا كن كه من به مرگ طبيعي از دنيا نروم. هر زمان كه قرار بر رفتن باشد اين رفتن به شهادت ختم شود. همسرم آرزوي شهادت داشت اما اصلي‌ترين هدفش دفاع از حرم اهل بيت(ع) بود. 

فرزندان شما الان به دوران جواني‌شان رسيده‌اند، عكس‌العمل آنها در مورد اعزام پدرشان چه بود؟
خدا را شكر بچه‌ها راهي را كه پدر انتخاب كرده بود و هدفي كه پدر داشت را خوب مي‌شناختند. مي‌دانستند كه امروز به پدرشان در جبهه مقاومت اسلامي نياز است. البته همسرم پيش از رفتن به بچه‌ها آرامش داد و حتي راهي را كه انتخاب كرده بود به آنها هم توصيه كرد. بچه‌ها خودشان در اين وادي هستند و خوب مي‌دانند كه دفاع از اهل بيت واجب است. همه اين آگاهي‌ها هم باعث شد تا رفتن و شهادت پدر برايشان خيلي دشوار نباشد. اگر مجالي پيش آيد، من هر دو پسرم را هم براي دفاع از حرم راهي خواهم كرد. ما براي اسلام همه جانمان را نثار مي‌كنيم. 

شهيد چند بار به منطقه اعزام شد؟
اولين بار اوايل ارديبهشت سال 1395 رفت و در خرداد ماه در حالي كه مجروح شده بود به خانه بازگشت. بعد از بهبودي ابتداي مرداد ماه راهي منطقه شد و در اواخر شهريور ماه بازگشت. در آخرين اعزام هم 16 آبان ماه راهي ميدان شد و بيستم آذر سال 1395 چند ساعت بعد از عقد پسرمان به شهادت رسيد. 

يعني زماني كه ايشان در سوريه حضور داشت، همان موقع عقد پسرتان برگزار مي‌شد؟
بله، قبلش تماس گرفت و وصلت پسرمان را تبريك گفت. چند ساعت بعد هم به شهادت رسيد. 

آخرين وداع تان چطور بود؟ غالباً آخرين خداحافظي‌ها حال و هواي خاصي دارند؟
براي من هميشه سفر رفتنش پر از حساسيت بود. وقتي به مسافرت مي‌رفت حتي اگر كسي مثل برادرم همراهش بود، باز بارها و بارها تماس مي‌گرفتم و نگران طي مسيرشان مي‌شدم اما زماني كه مي‌خواست به منطقه برود اصلاً دلم نلرزيد. آن هم به اين دليل بود كه ايشان براي اهل بيت(ع) راهي شده بود. آخرين بار بعد از اينكه كارهاي مربوط به اعزامش را انجام داد به خانه آمد و ظهر همان روز راهي شد. من از زير قرآن ردش كردم. با بچه‌ها خداحافظي كرد و چون دخترمان مدرسه بود، رفت تا با او هم خداحافظي كند و سپس با ماشين خودش تا فرودگاه رفت. روز بعد زنگ زد كه نايب الزياره شما در حرم حضرت زينب(س) هستم. همسرم بسيار سفارش كرد كه ماه ربيع عقد پسرم را برگزار كنيم و منتظر بازگشت ايشان نباشيم. همان روز عقد پسرم هم بعد از اينكه تماس گرفت و تبريك گفت، به شهادت رسيد. 

از شرايط مناطق عملياتي سوريه برايتان حرف مي‌زد؟
وقتي مي‌آمد از مظلوميت مردم مظلوم مسلمان آنجا و از شهر‌هاي خراب شده، از وضعيت و از فقري كه به وجود آمده بود و از غربت ائمه و بقعه‌ها و حرم حضرت رقيه(س) صحبت مي‌كرد. همسرم در دوران كودكي و در سن پنج سالگي هم به سوريه رفته بود. يك‌بار وقتي از سوريه برگشت گفت حضرت رقيه(س) همان حرم را دارد و غريب است. همه اينها همسرم را متأثر مي‌كرد و هر بار هم مشتاق‌تر مي‌شد كه دوباره بازگردد. خودش پيگيري مي‌كرد و داوطلبانه تقاضا مي‌كرد كه باز هم راهي شود. مي‌گفت من آنجا بهتر مي‌توانم خدمت كنم، اينجا كسي هست كه كار من را انجام بدهد اما آنجا نياز به حضورم است. 

شهادتشان چطور رقم خورد؟
اصلاً جرئت ندارم از كسي بپرسم ايشان چگونه به شهادت رسيده است. مي‌گويند جاويدالاثر است. اما من هنوز منتظرش هستم كه بازگردد. منتظرم حتماً يك چيزي از ايشان براي ما بياورند. مي‌گويند نحوه شهادتش به گونه‌اي بوده كه چيزي از پيكرشان باقي نمانده است. اما من مي‌گويم نه حتماً يك روزي يك چيزي از شهيدم بر مي‌گردد. مگر مي‌شود هيچ نشاني از او نباشد؟ حتي من منتظر بازگشت يك پلاكم، من به همان هم راضي‌ام. يك قبر نمادين برايش گذاشتند من هرگز سر آن قبر نرفتم. چون خالي است. مراسم و تشييع نماديني در روستايمان شم آباد سبزوار برگزار كردند. همسرم جزو 49 شهيد اين روستا و اولين شهيد مدافع حرم اين روستاست. روستايمان با داشتن 150 خانوار، 45 شهيد در زمان جنگ تقديم كرده است. همسرم وصيت كرده بود كه در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شود و من منتظرم كه بعد از بازگشت پيكرش آنجا به خاك سپرده شود. 

از شهادتشان چطور مطلع شديد؟
مسجد بودم و بعد از خواندن نماز مغرب به خانه آمدم. برادر شوهرم كه آمد ابتدا تصور كردم كه آمده به ما سر بزند اما به محض اينكه ايشان گفت خدا صبرتان بدهد، متوجه شدم كه همسرم  به شهادت رسيده است. فقط گفتم انا لله و انا اليه راجعون. شهادت واقعاً برازنده‌اش بود. هر چند براي ما رفتنش زود بود، ان‌شاءالله شهادت مباركش باشد. 

چه سخني با كساني داريد كه به مدافعان حرم و انگيزه‌هاي شان تهمت‌هايي مي‌زنند؟
شنيدن اين حرف‌ها براي من كه همسر شهيد مدافع حرم هستم بسيار سخت است اما خود شهيد در قسمت اول وصيتنامه‌اش پاسخ همه اينها را داده است. به اين مضمون كه: «اينجانب دفاع از حرم اهل بيت را با علم و آگاهي به اينكه وظيفه هر مسلماني دفاع از حرم اهل بيت(ع) است كه همان اجر و مزد رسالت نبي اكرم است كه در قران كريم آمده، انتخاب نمودم. خداي را شاهد و ناظر مي‌گيرم كه مسائل مادي و هيچ نوع اجباري در اين راه نبوده است.» بسياري همان زمان مي‌گفتند چرا اجازه داده‌اي همسرت براي جنگ به كشور ديگري برود. من هم در پاسخشان به فرموده امام خامنه‌اي اشاره مي‌كردم و مي‌گفتم اگر اينها براي دفاع نروند كه ما بايد امروز در همدان و كرمانشاه با اين تروريست‌ها و اشرار مبارزه مي‌كرديم. همسرم معتقد بود كه دفاع از حريم اهل بيت دفاع از حريم خود ماست. 

وصيت شهيد به شما و فرزندانش چه بود؟
همسرم در وصيتنامه‌اش برايمان اينچنين نوشت: به همسر و فرزندانم توصيه مي‌كنم كه هميشه و در همه حال پيرو ولايت ائمه اطهار(ع) و ولي فقيه زمان حضرت امام خامنه‌اي بوده و خود را مديون دين مبين اسلام و رهبري و انقلاب بدانند و از هيچ كوششي براي دفاع از حريم ولايت دريغ نكنند. به پسران ارجمندم توصيه مي‌كنم كه ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشاني در راه اسلام و ولايت باشند. 
ارسال نظرات
پر بیننده ها