خاطره/برشی کوتاه از 26دی 57تبریز؛

روزی که شاه رفت، عکس می گرفتم

26دی در تاریخ انقلاب ما روزی است که هرگز از یادها پاک نخواهد شد، روزی که در خاطره بسیاری از مردان و زنان سرزمین مان ایران با رفتن شاه خائن به زیبایی مانده است.
کد خبر: ۸۸۰۷۴۹۴
|
۲۶ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۱

به همین مناسبت خبرنگار خبرگزاری بسیج در آذربایجان شرقی پای گفتگوی یکی از نوجوانان آن روز در خصوص انقلاب و حضور ایشان در صحنه های آن نشست.

آنچه می خوانید تنها برشی کوتاه از روز 26دی خانم صدیقه صارمی است که آن زمان دختر دبیرستانی بوده ولی با جرات بسیار در همه صحنه های انقلاب حضور داشته و پس از دفاع مقدس نیز به عنوان امدادگر در همه عملیات های لشکر عاشورا نقش آفرینی کرده است.

چگونه وارد انقلاب شدم

فروردین 1356 با بازشدن مسیر کربلا پدرم به کربلا مشرف شد و پس از بازگشت مدام از مردی حرف می زد و می گفت بالاخره او می آید و اوضاع کشور عوض می شود و من که آن زمان، سال اول دبیرستان بودم برایم جای سوال بود که آن مرد چه کسی است که پدرم درباره ایشان چنین مطمئن حرف می زند و آخر سر هم دل به دریا زدم و از پدرم جویا شدم.

پدرم گفت: آن مرد آیت الله خمینی است که بعد از آیت الله بروجردی به عنوان مرجع تقلید نیز انتخاب و معرفی شده است و سپس از وقایع سال 1342 و تبعید امام و بقیه حوادث گفت، نگو زمانی که پدرم عراق بوده با امام دیداری هم داشته و به خاطر آن ديدار، از طرف پلیس عراق بازداشت و اذیت هم شده است و از آن اتفاق به بعد من هم همراه خانواده وارد جریان انقلاب شدم و با حادثه 19 دی شهر قم پدرم گفت: آنچه انتظار می رفت آغاز شد.

 

روز که شاه رفت

در 26 دی 1357 روزی که شاه رفت دوربین داشتم، مردم مجسمه شاه را از میدان کندند و به زمین انداختند و تا سه راهی طالقانی کشیدند، عده ای از مردم مجسمه را لگد می زدند و عده ای هم با آفتابه روی آن آب می ریختند و من از آن ها عکس انداختم، ولی در سه راه طالقانی با هجوم ماموران دوباره مردم متفرق شده و پا به فرار گذاشتند و من یک لحظه دیدم دانشجویی مقابل مسافرخانه سلماسی، کنار درختی قایم شده و به سرباز می گوید نزن سرباز که بالافاصله من از آن صحنه هم عکس انداختم که دیدم ماموران می آیند، دویدم و خودم را زیر پل فروشگاه نیکدل، نبش فردوسی قایم کردم، نمی دانم چه قدر آنجا بودم وقتی به خود آمدم دیدم هوا تاریک است و دیگر صدای کسی و حتی پایی هم شنیده نمی شود. با روی خاک آلود خودم را بیرون کشیدم و دوباره تا خانه(لاله زار) دویدم.

 گفتگو از: رقیه غلامی
 
 

ارسال نظرات
آخرین اخبار