هرسال سوم بهمن چشم‌هایم را می‌بندم و به تو فکر می‌کنم، به هدیه‌ام هدیه ای متفاوت به رنگ ایران و به اسم مدافع حرم حضرت زینب سلام الله..
کد خبر: ۸۸۱۰۵۱۱
|
۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۵
 به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، دلنوشته ای به مناسبت ولادت درسا دختر ارشد شهید حمزه کاظمی از شهدای مدافع حرم استان البرز.
 
پدرها، گاهی خودشان هدیه میشوند 
 
پدرها همیشه هرسال برای دخترانشان هدیه تولد می‌خرند، هدیه هایشان را کادوپیچ ، تزیین می‌کنند‌ تا دخترهایشان را حسابی خوشحال کنن، اما...
گاهی خودشان هدیه می‌شوند
خودشان کادوپیچ می‌شوند
اما نمی‌شود بازشان کرد...
باید دست کشید روی کادویشان
بوسیدشان
نوازششان کرد
بغلشان گرفت ...
 و آرام آرام بوییدشان و گریست

بیست و نهم دی ماه نود و چهار که با پدر در فرودگاه خداحافظی کردم در ذهنم به لیلا حسودی کردم ، چون پدر برای تولد لیلا کنارش بود ولی برای تولد من کنارمان نبود،مامان که بی تابیمو دید گفت بابا رفت سوریه کنار دختر و خواهر امام حسین(ع) تا کسی به حرمشان جسارت نکند.
 
 احساس آرامش کردم از حرفهایش...
 
 دلم را سپردم دست شما و گفتم فدای سرت خانوم جان ، خیالم راحت است که بابایم در کنار توست تا احساس تنهایی نکنی و‌ پدر تو هم کنار من است،  همیشه نامش بر سر زبانم است حتما برای تولدم هدیه ی خوبی دارد.
 
تولدم گذشت و درست بیست و‌دو روز بعد از روز تولدم خبر شهادت بابا را برایم آوردند ... ماه بهمنی که همیشه برایم لبخند به همراه داشت در پایانش اشکم را جاری کرد ...
 
یک سال گذشت .. یک سال غم و حسرت و تنهایی گذشت و باز ‌رسیدم به آخر دی ماه ... اما اینبار خبر آوردند که بابا در راه است ...

بابا بالاخره آمدی ... درست روزی که با تو در فرودگاه خداحافظی کردم باز به رویت سلام کردم ... روی ماهت ... اما اینبار به جای فرودگاه در معراج الشهدای تهران ...
 
در کنار اشک هایم لبخندی زدم و باز در ذهنم به روز تولدم فکر کردم ... اینبار حتما لیلا به من حسودی می کند  ... چون من هدیه ی تولدم را سه روز جلوتر گرفتم ... تو آمدی ... کنارم هستی ... بوی خودت هست بوی بابا ... درست بوی ساک لباسهایت که بدون تو برایمان آوردن ...

 حالا هرسال سوم بهمن چشم‌هایم را می‌بندم و به تو فکر می‌کنم. به هدیه‌ام  هدیه ای متفاوت به رنگ ایران و به اسم مدافع حرم حضرت زینب سلام الله..
ارسال نظرات
پر بیننده ها