خبرهای داغ:
تردیدی وجود ندارد که موفقیت‌های علمی آیت‌الله شیخ عباس قمی در نگارش و جمع آوری برخی از مهم‌ترین کتب شیعه، مرهون همراهی‌های همسر اوست.
کد خبر: ۸۸۱۰۸۱۷
|
۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۸
مُحدّث قمی و نقش همسر در موفقیت‌های علمی او
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، بهمن ماه سال 1319 هجری شمسی، ایام ارتحال آیت‌الله شیخ عباس قمی؛ مشهور به مُحدّث قمی است؛ شخصیتی که سال‌ها مجاهدت علمی داشت و کتاب‌های متعدد و ارزشمندی را تألیف و یا جمع آوری کرد که یکی از مهم‌ترین این کتاب‌ها، کتاب دعای مفاتیح الجنان است؛ کتابی که بارها و بارها تجدید چاپ شده است و زنان و مردان مؤمن و خداجو، بارها برای خواندن دعاها یا زیارتنامه ها، از آن استفاده کرده‌اند.

درباره شیخ عباس قمی مطالب متعدد و متنوعی گفته شده است؛ اما اینک و به مناسبت سالگرد ارتحال آن عالم ربانی، بر آنیم تا نقش ویژه همسر فداکار آن روحانی جلیل القدر را در موفقیت‌های او و همچنین اهتمام خاص آن مرحوم به خانواده خود را در عین داشتن اشتغالات علمی، بررسی کنیم.

آغاز کلام اینگونه است که شیخ عباس، روحانی بسیار ساده و زاهدی بوده است که خانه‌ای اجاره‌ای داشت و فرش منزلش هم، گلیمی ساده بود که تا آخر هم چیزی به آن اضافه نشد. او با این حال، از وجوهات شرعی و خمس هم استفاده نمی‌کرد و در برابر کمک‌هایی که برخی از افراد نیکوکار به او می‌کردند، مقاومت می‌کرد و می‌گفت: من خود را شایسته استفاده از این کمک‌ها و همچنین شایسته استفاده از سهم امام نمی‌دانم.

اینچنین بود که همسر فداکار و مهربان او، با تمام سختی‌ها و مشکلات زندگی‌اش می‌ساخت.

در این باره، یکی از فرزندان این پدر و مادر، چنین نقل می‌کند:«مادر ما در تمام عمرش با این وضع پدرمان به سر برد و سخنی و اعتراضی نداشت و می‌گفت؛ خدایا من با این زندگی می‌سازم؛ دیگران سرداب سه طبقه دارند و با وضعی بهتر از ما روزگار می‌گذرانند؛ ولی من با این حالت می‌سازم و تو در آخرت، عوض این را به من بده.»

اینگونه است که بسیاری از فرزندان و نزدیکان شیخ عباس قمی، بیشتر توفیقات و موفقیت‌های علمی او را در داشتن این همسر مهربان و فداکار می‌دانند؛ همسری که تا پایان عمر، همراه شوهر بود و وقتی در کهنسالی شیخ عباس، همسرش برای او ظرفی می‌آورد تا وضو بگیرد، شوهر هم خم می‌شد و دست همسرش را می‌بوسید.

حاج شیخ عباس بیشتر اوقات از نان و چغندر پخته و یا کشک ساییده شده به عنوان غذای روزانه استفاده می‌کرد و روحی قناعت پیشه و صرفه جو داشت و با کمترین خوراک و نازل‌ترین پوشاک در خانه‌ای محقر روزگار می‌گذرانید و با وجود این زندگی ساده و هزینه اندک، به کارهای مهم علمی مشغول بود.

همسرش علاوه بر اینکه با قناعت شیخ عباس می‌ساخت و هیچگاه زبان به شکوه نمی‌گشود، درباره ساعت‌ها کار تحقیقی و مطالعاتی وی در طول شبانه روز هم بردباری نشان می‌داد و فضای خانه را به گونه‌ای مهیا می‌کرد تا همسرش بتواند با آرامش کامل، به تحقیق و مطالعه بپردازد. زیرا محدث قمی علاقه وافری به مطالعه و تألیف داشت و از فرصت‌ها حداکثر استفاده را می‌کرد و در بسیاری از اوقات و حتی در نیمه‌های شب، وی را مشغول نگارش می‌یافتند؛ تا آنجا که گاهی در حین نوشتن و از شدت خستگی، چرت می‌زد؛ اما دوباره بیدار می‌شد؛ با یک استکان آب دوباره وضو می‌گرفت و به نوشتن ادامه می‌داد.

این‌ها، نقل قول‌های یکی از فرزندان محدث قمی است که در سال 1374 و در دیدار با رهبر حکیم انقلاب اسلامی، بیان کرد.

نقل است که در آن دیدار، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، یادی از محدّث قمی می‌‌کنند و می‌فرمایند:«مرحوم محدث قمی در اثر تکیه دادن به میز و متکا و نوشتن فراوان دچار درد شکم شده بود؛ یک وقتی به ایشان گفتند قدری مراعات کنید تا این درد برطرف شود و اینقدر اذیت نشوید، ایشان در جواب گفته بود که من می‌بینم در این دنیا هر کسی دردی دارد و من هم این کسالت را به عنوان بیماری دائمی خود انتخاب کرده‌ام و دیگر با آن انس گرفته‌ام.

ایشان در حقیقت عشق شدید به نگارش و تحقیق داشت و هیچ چیز او را از این شوق و عشق منصرف نمی‌کرد و مانعی در این راه نمی‌شناخت.»

و اما مرحوم حاج شیخ عباس قمی با وجود کار زیاد علمی زیاد، به هیچ عنوان از مسائل خانواده غافل نبود و در مواقع لازم به یاری همسرش می‌شتافت و با او در امور خانه و رسیدگی به امور فرزندان همکاری می‌کرد؛ به بیان دیگر اگرچه بیشتر وقتش در عبادت، مطالعه و نگارش صرف می‌شد اما از انس و ایجاد ارتباط عاطفی با همسر و فرزندانش غفلت نمی‌کرد.

در این باره، فرزند آیت‌الله میلانی خاطره‌ای را نقل کرده است:«محدث قمی پس از تألیف کتاب ارزشمند «سفینه البحار»، به نجف اشرف آمد و به منزل پدرم وارد شد و من شاهد بودم که آن بزرگوار، در کارهای خانه به ما کمک می‌کرد و حتی در نگهداری از کودکان، پیشقدم می‌شد و با زبان کودکانه با آن‌ها سخن می‌گفت.»

 و اما جالب این است که مرحوم شیخ عباس قمی، پس از رحلت نیز، به فکر خانواده خود بود و آنان را از عالم برزخ هدایت می‌کرد و تنها نمی‌گذاشت که در این باره، حکایت‌های فراوانی وجود دارد که تنها به ذکر یک نمونه از آن‌ها به نقل از آیت‌الله سید رضا بهاءالدینی بسنده می‌کنیم:«مدتی از درگذشت شیخ گذشته بود و خانواده‌اش از نظر مالی در تنگنا بودند؛ در یکی از همین روزهای سخت، در خانه مجلس روضه هفتگی داشتند و شبی برای تهیه قند و چای دچار مشکل شدند.

اهل خانه در آن شب، سماور را روشن کردند و امیدوار بودند؛ هنوز مدتی از زمان روشن شدن سماور نگذشته بود که شخص ناشناسی 500 تومان پول آورد و گفت: این پول را حاج شیخ عباس برایتان حواله کرده است!»

و پایان بخش این گفتار هم، خاطره زیبایی از حضرت امام خمینی درباره سفر با آیت‌الله شیخ عباس قمی است:«در سفری بودیم که ناگهان، اتومبیل ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ایستاد؛ راننده با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد، عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و از پنچر شدن ماشین خبر داد. 
 آنگاه به طرف صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد؛ رو به من کرد که چیزی بگوید؛ اما به دلیل سید بودن من، چیزی نگفت؛ سپس به حاج شیخ عباس قمى رو کرد و گفت؛   
 اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم؛ از نحسى قدم تو بود که ماشین پنچر شد. همین الان از ماشین پیاده شو و دیگر بر نگرد! 
البته راننده تا حدى تقصیر نداشت؛ این طاغوت و حکومت ضد دین زمان بود که تبلیغات ضد اسلام و روحانیت را به جایى رسانده بود که عده زیادى از مردم، قدم آخوند و روحانى را نحس می‌دانستند و اگر گرهى در کارشان می‌افتاد و آخوندى آنجا حضور داشت، به حساب او می‌گذاشتند! 
پس از این اتفاق، مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد، وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم؛ اما او مانع شد و هرچه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد. وقتى این حرف را از او شنیدم؛ متوجه شدم که اگر، همراه ایشان بمانم؛ بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم؛ این بود که برخلاف میلم، از او خداحافظى کردم و سوار ماشین شدم. 
بعد از مدتى، او را دیدم و درباره جریان آن روز پرسیدم.

چنین گفت:

وقتى شما رفتید، خیلى براى ماشین معطل شدم؛ براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیون ایستاد. 
راننده آدم خوب و خونگرمى بود و به گرمى پذیرایم شد؛ قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنی است و مسیرش همدان است؛ یادم آمد که من هم مدتی بود می‌خواستم به همدان بروم؛ چراکه به دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایى نیافته بودم و می‌دانستم که می‌توانم آن‌ها را فقط در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان بیابم. 
در سفر، از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم، درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع، برای آن راننده مطرح کردم و وقتی می‌دیدم که مشتاق و علاقه مند است، بیشتر با او سخن می‌گفتم. 
تا اینکه به نزدیکی‌های همدان رسیدیم و متوجه شدم که راننده کامیون، اشک می‌ریزد؛ دقایقی بین ما به سکوت گذشت؛ راننده سپس گفت: 
فلانى! اینطور که تو مى گویى و من از حرف‌هایت برداشت کردم، پس اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش که من همین الان پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل را هم به اسلام دعوت می‌کنم.

او شهادتین را بر زبان جاری کرد و من در فکر بودم که خداوند چگونه آن اتومبیل را پنچر کرد، چگونه سبب شد تا آن راننده، مرا از ماشین پیاده کند؛ چگونه مرا مسافر این کامیون کرد تا توفیق مسلمان کردن این فرد را بیابم ... .»
حسن شیخ حائری
ارسال نظرات