به گزارش خبرگزاری بسیج از بیله سوار به نقل ازپایگاه خبری صبح مغان، نمایش «تو را از من گرفتی» به نویسندگی و کارگردانی اکبر صادقی از شهرستان بیله سوار در حالی به اجرا رفت که هم میهنان بیله سواری سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر را پر کرده بودند.
این نمایش با بازی سایه عباسپور، صادق مولایی و اکبر صادقی به اجرا در آمد.
این اثر هنری تولید گروه تئاتر «باربد» بیلهسوار است و در سی و پنجمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به عنوان نماینده تئاتر استان حضور خواهد داشت.
صحنه نمایش مملو از کتابهایی است که کاربری خود را از خوانش از دست داده و تنها تبدیل به ستون های میزهایی شده است. آدمها حرکات شتابزده در پیرامون ستون کتابها دارند. کتابهایی که تا همین دیروز ذهن آن ها را شکل میداد امروز اجسام فاقد تحرکی است که چگونگی و سایههای فکری این آدمها را به نظاره نشسته است.
در این نمایش مخاطب همزمان شاهد دو روایت است. در روایت اول زندگی نویسنده و در روایت دوم، زندگی شخصیتهایی که نویسنده در حال نوشتن آنها است روایت میشود.
در داستانی که نوشته میشود، مهران و علیرضا بنا به تصادفی در گذشته دور، مجبور به زندگی در کنار هم میشوند و حالا مهران نامزد دارد و برای اینکه خود را زیر دین دوست صمیمی خود علیرضا می بیند، تصمیم می گیرد که با همسرش آنجا زندگی کند.
در این بین چند روایت توسط علیرضا که نویسنده داستان نیز هست، نوشته می شود و مدام در بخش هایی از داستان تغییراتی ایجاد می شود.
در صحنه اول داستان نامزد مهران برای صحبت های خصوصی به خانه علیرضا می رود. سپس مهران و نامزدش شب بعد برای صحبت های اولیه زندگی با علیرضا به منزلش می روند و توافق می کنند که با هم زندگی کنند.
علیرضا شخصیت حساس و زودرنجی دارد، وی در گذشته اش مشکلات زیادی را تجربه کرده و اکنون هم با این تصادف دچار قطع نخاع شده و برای همیشه خانه نشین شده است این خانه نشینی و حضور دائمی نامزد مهران را اذیت می کند و مدام با نامزدش بر سر این موضوع بحث می کنند تا اینکه وی قهر کرده و از نزد مهران می رود اما در صحنه دیگر نویسنده دوباره داستان را تغییر می کند و آنها با صلح کنار هم زندگی می کنند اما در نهایت این علیرضا است که به دلیل فشارهای عصبی و مشکلات روحی و جسمی دیگر درد امانش را بریده و فوت می کند.
زوج داستان نه خوشبخت هستند و نه بدبخت، هم دروغ میگویند و هم سوگند راستگویی به زبان میآوردند. لحظاتی میخندد و در عمق خندهها منجمد شده به نقطه دوری وا میمانند.
علیرضا بر روی ویلچر در باتلاق مشکلاتی که معتقد است مقصر هیچ یک نیست نشسته است. در رویاهایش حتی قدم زدنی کوتاه از این سر تا آن سر اتاق را مزه میکند. اما از روزی که قطع نخاع شده نه تمنای زیستن دارد و نه ماندن. دائم جملهای را نشخوار میکند. «گاهی آدم میماند بین رفتن و ماندن»
صحنه پایانی دوباره ورق بر می گردد، داستان به گونه دیگری نوشته می شود و علیرضا، مهران و نامزدش بر سر یک بازی جذاب فکری با هم صحبت میکنند و به گفت وگو می پردازند.
«تو را از من گرفتی» از آثاری است که به تعبیر کارشناسان کمتر در اردبیل مشابه خود را دیده است. اثری که به تعبیر یکی از نمایشنامهنویسان نه نقطه پایان دارد و نه آغاز، بیان و واگویی واماندگی اخلاقی نسلی نو است که دیگر از زبان کلاسیک تئاتر به ستوه آمده و میخواهد قالب جدیدی از ارتباطگیری با مخاطب را طرح کند.