ثانیهای نمیتوان به شعلههای سرکش آتش اندیشید؛ وقتی که نامی از تو نباشد
دستهای تو، نشانه آخرین ثانیههای ناامیدیاند و لبخندت، آغاز زندگی و شروعی دوباره است ...
پیشانی تو را می بوسم که خطاهای سرنوشت بسیاری از انسان ها به پیشانی توگره خورده است.
سرنوشتهای سوخته را با ابرهای عشق، به بهار پیوند می زنی و هر کجا که قدم میگذاری، امیدجوانه می زند.
تو می توانی عشق و امید را زیر انبوهی از خاکستر بیرون بکشی و آسمان آبی را به پنجرههای دود گرفته نشان بدهی.
دستهای تو، نشانه آخرین ثانیههای ناامیدیاند و لبخندت، آغاز زندگی و شروعی دوباره است.
تنها دشمنی که میشناسی، آتشی است که چشم به خاکسترکردن خانه امید دیگران دلبسته است.
تو مهربانترین آشنایی هستی که به یاری امیدهایی میشتابی که تا خاکسترشدن، زمانی بیش، فاصله ندارند.
سرنوشت خانههای بزرگ به دستهای توگره خورده است. ثانیهای نمیتوان به شعلههای سرکش آتش اندیشید؛ وقتی که نامی از تو نباشد.
خوب می دانم که هیچ شبی، بی دلهره و اضطراب پشت سرنگذاشته ای. شبهایت را پاس میداری تا خواب شهر، به آرامش بگذرد.
پشت پلکهای تو آرامش جریان دارد. تو از هزاران فرشته نجات زمین این شهرهای دور و نزدیکی که من میشناسم.
همیشه باشی تا آتش، خاکسترنشین شود.
**** دلنوشته از خواهربسیجی لیلا خداشناس****
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار