بهترین هدیه 35 سال دوره تدریسم را همان سال ها گرفتم که دیدار خصوصی با حضرت امام (ره) بود ایشان آن زمان قم تشریف داشتند وقتی خدمتشان رسیدم و آمدم جلوی پایشان بلند شوم نگذاشتند و گفتم تو معلمی نباید جلوی پای من بلند شوی.
کد خبر: ۸۸۲۵۰۳۵
|
۲۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۸

به گزارش سرویس بسیج فرهنگیان خبرگزاری بسیج، مهوش خدام معلم بازنشسته ای است که هر چینِ روی صورتش خاطره ای از غم ها و سختی ها و تلاش های سرسختانه او دارد. 19 ساله بود که همسر شهید شد و این داغ در کنار مظلومانه بودن شهادت همسرش، مسعود میرزایی که او هم معلم بوده است، این بانو را بسیار آزرده کرده اما همچنان مقاوم و سرسخت راه همسرش را ادامه می دهد. به اتفاق جمعی از مسئولان سازمان بسیج فرهنگیان برای بزرگداشت یاد شهید و تقدیر از زحمات این بانوی گرانقدر به منزل او رفتیم، متن زیر صحبت های این همسر شهیدِ معلم است.

حتی نگذاشتند او را در غسالخانه شهر غسل دهیم

دهم دی ماه سال 57 بود و ایران برای بازگشت امام آماده می شد؛ ورامین که سال 56 هم قیامش به خاک و خون کشیده شد به دلیل احتمال تحرکات به شدت فضای بسته ای داشت. آن روز تعدادی از دانش آموزانی که از مدرسه تعطیل شده بودند؛ مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند و مسعود میرزایی، همسر من، آقای کریمی و شیرازی برای دفاع از آنها به طرف گاردی ها رفتند. در مسیر پمپ بنزین اولین گلوله مستقیم در قلب آقای کریمی می رود، ایشان بازرس بود و همسرش هم معلم، بعد هم مسعود جلو رفت دست مامور گارد را گرفت و گفت می دانم ماموری و معذور، تیر هوایی بزن اما سرباز گاردی از فاصله ده سانتی متری گلوله را در سرش شلیک می کند که همانجا کنار کوکب الدین زمین افتاد و بعد از انتقال به بیمارستان شهررری قبل از رسیدن به اتاق عمل شهید شد. سومین شهید آن روز شهید شیرازی بود؛ یک جوان ورزیده و ورزشکار که او را هم به رگبار می بندند و درجا شهید می شود.

خانم خدام به اینجا که می رسد کمی بغض می کند و ادامه می دهد: شهربانی گفته بود جنازه ها را ببرید اما بدون کلام و همزمان هم هلی کوپترها بر فراز شهر ورامین حرکت می کردند. یادم هست که برای ترخیص پیکر مسعود از بیمارستان دو هزار تومان پول گلوله را از ما گرفتند و گفتند حق تشییع ندارید. تشییع و تدفین پنهانی بود و حتی اجازه گرفتن مراسم ندادند و حجله ای هم که دوستانش درست کرده بودند را با پتک خورد کردند و همان طور پشت منزل پدرهمسرم رفت و آمد می کردند که گریه نکنند. منزل ما هم محاصره بود.

می خواستیم که در امامزاده طاهر و مطهر خیرآباد غسلش دهیم اما گفتند نه. این مسئله تا امروز هم مرا ناراحت می کند، این غربت او در آن روزها امروز هم مرا آزار می دهد مجبور شدیم در باغ یکی از اقوام او را غسل دهیم.

نمی گذاشتند در امامزاده دفن شود؛ غروب که شد اقوام نزدیک غریبانه رفتیم و او را دفن کردیم.

هشت سال خاطرخواهی و ازدواجی که عمرش هفتاد و پنج روز بود

قبل از معلم شدنمان در حالی که هردو جوان بودیم، دو نفری اعلامیه های امام را مساجد می بردیم و می رفتیم بهشت زهرا و از شهدا عکس می گرفتیم.

ما 8 سال عاشق هم بودیم و بعد از دو سال عقد 75 روز بود که عروسی کرده بودیم. بعد از شهادتش حال و حوصله کار نداشتم؛ حاج آقا سید محسن محمودی آمدند منزل ما و گفتند نمی شود این گونه بیفتی گوشه خانه برو و راه مسعود را ادامه بده. من هم فرمان پدرِ بزرگ شهرمان را اطاعت کردم و از آن روز فعالیتم را به صورت گسترده شروع کردم صبح تا ظهر و شیفت بعدازظهر و حتی شبانه هم تدریس می کردم و قائم مقام چند ده بودم و کارهای عمرانی چند روستا را انجام می دادم.

پتانسیل فعالیت هایم را از دیدار خصوصی با امام (ره) گرفتم

بهترین هدیه 35 سال دوره تدریسم را همان سال ها گرفتم که دیدار خصوصی با حضرت امام (ره) بود ایشان آن زمان قم تشریف داشتند وقتی خدمتشان رسیدم و آمدم جلوی پایشان بلند شوم نگذاشتند و گفتم تو معلمی نباید جلوی پای من بلند شوی.

تنها چیزی که با خودم برده بودم عکس مسعود همسرم بود نشان امام دادم، گفتم برای آمدن شما شهید شد، عکس را گرفت اشک می ریخت و دست کشید رویش و گفت من برای مصطفای خودم گریه نکردم و برایش دعا کرد. بعد پرسید دخترم چه می خواهی؟ گفتم ورامین بیمارستان ندارد. بیمارستان شهید مفتح به دستور امام در این شهر ساخته شد گفتم ورامین جاده ندارد و شبی چند کشته دارد. جاده باریکی بود که به دستور امام عریض شد. گفتند برای خودت چه می خواهی؟ گفتم قصاص خون شهیدم را. قاتلش را در لباس  روحانیت در شوش دستگیر کردند و به سزای عملش رساندند.

گفت نه دخترم باید از من چیزی برای خودت بخواهی گفتم: خواهش می کنم بعد نمازتان مرا دعا کنید تا شهید شوم. گفتند نه؛ از تو می خواهم لباس مشکی ات را دربیاوری و ازدواج کنی من دعا می کنم که همسر خوبی نصیبت شود. همه خواسته هایم اجابت شد و دیدار یک ربع، یک ساعت و نیم طول کشید و نهار را به اتفاق خانواده ایشان میل کردیم.

من هم لباس مشکی ام را در آوردم و با یکی از مبارزین زمان طاغوت به نام آقای جعفری ازدواج کردم. آقای جعفری مرا به زندگی دوباره دعوت کرد و هر سال ده دی برای هر سه شهید اطعام می کرد خدا را شاکرم و سه فرزند دارم و از دعاهای امام ممنونم. مرحوم جعفری وصیت کرده است تا یادبود شهدای دهم دی ورامین را هر سال برگزار کنیم.

با یک تصادف ساختگی هفت ماه در کما و هشت ماه بیهوش بودم

توضیح دادم که بعد از سفارش آقای محمودی خیلی فعال شدم و یکی از مسئولیت هایم آبادانی و عمران روستاها بود، روغن و بنزین هم توزیع می کردم و مسلح هم بودم. یک شب در منزل پدری ام مورد حمله سه فرد نقاب دار و مسلح قرار گرفتیم که چون مسلح بودم و هوا هم تاریک بود و هم خود را داخل جوی آب حیاط انداختم گمان کردند که مرده ام و رفتند. مردم ده هم آمده بودند پشت در خانه و آنها فرار کردند.

هفته بعد از این ماجرا یک ماجرای سوءقصد دیگر پیش آمد. مسئولیت ساخت نوزده حمام برای چند روستا به من واگذار شده بود و هجده تای آن تمام شده بود برای پیگیری کار نوزدهمین حمام، برای بازدید رفتم و دیدم که از مصالح و امکانات کم گذاشته اند؛ مبلغ آن حدود 600 هزار تومان بود و از سازنده یک چک ششصد هزار تومانی گرفتیم ولی تهدید کرد نمی گذارم زنده باشی. من آن موقع یک جوان 19 ساله بودم بعدازظهر پیشوا تدریس می کردم و به خاطر عجله برای رسیدن به کلاس بعدی که در روستای دیگری بود اسلحه ای که همراه داشتم را از روی ضامن درنیاوردم و همان طور آمدم بیرون. داشتم می رفتم که به مدرسه شبانه ام برسم اول یک موتوری به من زد و من به شدت پرت شدم. بعد ظاهرا قرار بود مینی بوس از روی من رد شود اما راننده مینی بوس وجدانش بیدار می شود و این کار را نمی کند. اما همان تصادف با موتور باعث شد هفت ماه در کما و هشت ماه بیهوش باشم و حتی 5 دقیقه هم مرا به سردخانه بردند که خدا مرا برگرداند. آن سال یعنی سال 60، به موتوری 40 هزار تومان و به راننده مینی بوس 38 هزار تومان پول داده بودند.

آن روز اگر اسلحه روی ضامن نبود هفت تا تیرش وارد قلبم می شد. اما بر اثر جراحاتی که به سرم وارد شد بخشی از استخوان سرم آسیب دید.

بانوی فعال؛ از مدیر نمونه کشوری تا فعالیت برای کاهش مصرف دخانیات در کشور

یکی دیگر از هدیه های شیرینی که در دوران فعالیتم دریافت کردم حج عمره بود در زمان آقای حاج بابایی مدیر نمونه کشوری شدم و به همین دلیل این هدیه ارزشمند را گرفتم.

ما در ورامین یک طرح مهم برای مبارزه با مواد دخانی را آغاز کرده ایم و در انجمن مبارزه با مواد دخانی با حجت الاسلام محمدی گلپایگانی، 5 سال است که استارت طرح پاد را زده ایم و تفاهم نامه ای هم با آموزش و پرورش ورامین امضا کرده ایم. تمام مدیران آموزش و پرورش ورامین و قرچک این تفاهم نامه را امضا کردند و اکنون 6 هزار سفیر و چندین نفر پادیار داریم؛ ایده این طرح را آقای دکتر مسجدی و افشار دادند و امیدواریم مثل طرح همیار پلیس موفق باشد. ما با همکاری دادستانی دو پارک عاری از مواد دخانی در شهر داریم.

در موسسه دیگری هم که برای اشتغال زایی به نفع ایتام و مستمندان فعالیت می کند، همکاری می کنم و سعی کرده ام ادامه دهنده راه همسر شهیدم باشم.

با بانو خدام داخل یکی از اتاق ها می روم. عکس عروسی اش را با شهید مسعود میرزایی نشانم می دهد. آه می کشد و می گوید این عکس را مسعود ندید. این عکس همیشه همراه من است.

 

تهیه و تنظیم: مریم ضیایی

انتهای متن/

ارسال نظرات