مهندسان كشورمان را در دفاع مقدس بايد نمونه ايثارگراني دانست كه بدون پشتوانه خارجي، متكي به انگيزه‌هاي ايماني و الهي با تكيه به قوه ابتكار و خلاقيت و خستگي ناپذيري به جنگ مهندسي دشمن رفته بودند...
کد خبر: ۸۸۲۹۷۸۸
|
۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۹
به گزارش خبرگزاری بسیج، مهندسان كشورمان را در دفاع مقدس بايد نمونه ايثارگراني دانست كه بدون پشتوانه خارجي، متكي به انگيزه‌هاي ايماني و الهي با تكيه به قوه ابتكار و خلاقيت و خستگي ناپذيري به جنگ مهندسي دشمن رفته بودند؛ قشري خدوم و زحمتكش كه حدود يكهزارو230نفر از آنان در دوره‌هاي مختلف انقلاب، دفاع مقدس و دفاع از حرم به شهادت رسيده‌اند. مهندس شهيد علي سمندريان يكي از شهداي مهندس دفاع مقدس است كه در سالروز تشكيل سازمان بسيج مهندسين گفت‌و‌گويي با رقيه منصوري مادر اين شهيد بزرگوار انجام داده‌ايم كه ماحصلش را پيش‌رو داريد.

خانم منصوري! از خانواده‌اي برايمان بگوييد كه شهيد مهندسي چون علي سمندريان را در دامان خود پرورش داد.
من متولد 12 اسفند ماه سال 1303هستم. 15سال داشتم كه ازدواج كردم. هفت فرزند دارم. پنج دختر و دو پسر كه يكي از پسرها را هديه كردم به خدا و اسلام. فرزندم شهيد علي سمندريان در اول مرداد سال 1335 در تهران متولد شد. همسرم احمد آقا سمندريان شاعر، عارف و فردي مذهبي بود كه اشعار زيادي را در رثاي اهل بيت مي‌سرود و هميشه هم و غم زيادي در تربيت فرزندانش داشت. علي 11 سال بيشتر نداشت كه پدرش به رحمت خدا رفت و بعد از فوت پدر بچه‌ها همه مسئوليت خانه و خانواده به عهده من افتاد. تمام تلاشم اين بود كه با ايمان و فداكاري نقش مادر و پدري را در حد توان به خوبي ايفا كنم تا يادگاران همسرم به خوبي به ثمر برسند.
شهيد در چه رشته‌اي ادامه تحصيل داد؟
پسرم بعد از اتمام دبيرستان در بندرعباس در يك شركت ساختماني مشغول به كار شد و بعد در انستيتو دكتر شريعتي شيراز قبول شد كه همزمان با تحصيل كار مي‌كرد و هزينه‌هاي تحصيلش را تأمين مي‌كرد. علي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در رشته كارداني عمران پذيرفته شد كه بعد از گذراندن چند ترم خودش را به انستيتو تهران منتقل كرد و بعد در يك شركت ساختماني در كردستان مشغول شد. اين دوره همزمان شده بود با انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه‌ها. آن زمان با توجه به نا‌امني كردستان و حضور ضد انقلاب و اشرار در منطقه علي همچنان در كار جاده‌سازي فعاليت مي‌‌كرد و هرگز تهديد‌ها و حضور عناصر ضد انقلاب خللي در كارهايش ايجاد نمي‌كرد و كار خودش را با جديت ادامه مي‌داد. پس از آن به عنوان تكنسين ساختمان در شركت توانير استخدام شد و نهايتاً در سال 1364 ازدواج كرد.
به عنوان يك مهندس هم به جبهه رفته بود؟
بله، پسرم به عنوان يك مهندس نقشه‌بردار و جاده‌ساز راهي جبهه شد. ورودش همزمان با آزاد‌سازي جزيره فاو بود. اولين بار وقتي از جبهه بازگشت به همسرش گفته بود بايد به طور رسمي (به عنوان يك نيروي رزمي) به جبهه بروم تا لذت جبهه را بيشتر درك كنم و تلافي همه دشمني بعثي‌ها را دربياورم. براي همين بار دوم در پائيز 1365به عنوان تك تيرانداز از طرف سپاه محمد رسول الله (ص)‌ به جبهه قلاويزان اعزام شد و بعد از دو ماه، همزمان با شروع عمليات كربلاي 5 در شلمچه به ميدان رفت. نهايتاً در 5 بهمن 1365 با اصابت تركش خمپاره مجروح شد و در تاريخ 12 بهمن در يكي از بيمارستان‌هاي اصفهان به شهادت رسيد.
غير از علي فرزندان ديگرتان هم به جبهه رفته بودند؟
پسر ديگرم محمد كه هم همراه و همپاي علي به جبهه مي‌رفت، عاقبت به مقام جانبازي نائل شد. الان ايشان از من كه 93 سال دارم نگهداري مي‌كند. آن زمان هر بار كه هر دو با هم به جبهه مي‌رفتند، مي‌گفتم هر دو با هم نرويد يك وقتي كاري در خانه پيش مي‌آيد كه ما خانم‌ها از پس آن بر نمي‌آييم. آخر ما در خانه نيمه كاره روي خاك و... زندگي مي‌كرديم. پسر اولم محمد كه چهار مرتبه به جبهه رفت و جانباز شد گويي خدا نجاتش داد تا براي من بماند و در اين سال‌هاي كهولت سن از من نگهداري كند.
ماجراي نيمه كاره بودن خانه‌تان چه بود؟ شما كه پسري مهندس داشتيد؟
پسرم وقتي مي‌خواست ازدواج كند از من اجازه گرفت تا خانه پدري‌اش را خراب كند و با نقشه‌اي كه خودش طراحي كرده بود، آن را از نو بسازد. من هم موافقت كردم. خودش نقشه را كشيد و بعد از تأييد شهرداري كار ساختمان‌سازي را آغاز كرد. اولين كلنگ را خودش به خانه زد اما مصادف شد با حمله عراق به فرودگاه مهرآباد. كار ساختمان خيلي طول كشيد چون كارگرها از ترس فرار مي‌كردند و مي‌ترسيدند كه نكند اين بمباران‌ها به آنها هم آسيب برساند. علي دست تنها ماند و كار ساخت خانه نيمه تمام ماند. به علي گفتم دخترهاي امروزي نمي‌آيند پيش مادر شوهر. براي من يا خانمت خانه جدا اجاره كن. علي گفت هر كسي من را مي‌خواهد اول بايد مادرم را بخواهد. همسر خوبي هم قسمتش شد و با من زندگي كرد. كمي بعد راهي ميدان نبرد شد. من هيچ مخالفتي با حضورش در جبهه نكردم؛ چون خواست خودش بود.
اگر بخواهيد شاخصه‌هاي اخلاقي فرزند شهيدتان را بازگو كنيد به كدام ويژگي ايشان اشاره مي‌كنيد؟
علي هميشه لبخند بر لب داشت. هر بار كه به خانه مي‌آمد و او را مي‌ديدم روحم شاد مي‌شد. لبخندهاي هميشگي علي به من جاني دوباره مي‌داد. وقتي وارد مي‌شد همه غم‌هايم را فراموش مي‌كردم. علي روحيه ايثارگري و در عين حال روحيه لطيف و حس كنجكاوي داشت. ايثار داشت. از بي‌عدالتي رنج مي‌برد و در حد وسعش به محرومان كمك مي‌كرد. اهل ريا نبود. هنرمندي بود كه هم خطاطي مي‌كرد هم نقاشي و هم شعر مي‌گفت. علي من خودش را براي رفاه ديگران به رنج مي‌انداخت، خيلي دلسوز بود. من هفت فرزند داشتم، علي گل همه آنها بود؛ گلي كه گلچين دست خدا شد.
از آخرين وداع تان خاطره‌اي داريد؟
آخرين باري كه مي‌خواست برود عمليات خانه بود. تلفن خانه زنگ زد. همرزمش بود كه به علي گفت بارها تماس گرفتم، كجا بودي، علي در جوابش گفت رفته بودم روزنامه كيهان تا براي 45 روز ديگر اعلاميه خودم را بدهم چاپ كنند. بعد از اينكه تماس تلفني با همرزمش تمام شد به علي گفتم چرا اين حرف را زدي؟! گفت حالا كه نمردم مادر. وقتي علي شهيد شد تاريخ آن روز مكالمه تلفني با دوستش را با تاريخ شهادتش مطابقت دادم و متوجه شدم در همان 45 روزي كه خودش به دوستش به شوخي گفته بود، به شهادت رسيده است. زماني كه علي مي‌خواست به جبهه برود دخترم كه بعد از علي به دنيا آمده بود و در آلمان زندگي مي‌كرد باردار بود. علي خيلي اصرار مي‌كرد كه حتماً خواهرش براي زايمان به ايران بيايد اما شرايط براي آمدن آنها به ايران مهيا نمي‌شد. براي همين علي مقدماتش را فراهم كرد و من به آلمان رفتم تا از نوه ديگرم كه چهار سال داشت مراقبت كنم. وقتي علي شهيد شد من آلمان بودم. خبر شهادت را به دامادم داده بودند. نوه‌ام 40 روزه بود كه با شنيدن خبر شهادتش به ايران آمديم. ابتدا به من گفتند علي مجروح شده است اما باور نكردم. شب قبل از شهادت علي خواب ديدم كه به خانه آمده و كيف در دست دارد. آمد نزديك در آشپزخانه و من دائم او را مي‌بوسيدم. مي‌گفتم چرا اينقدر زود آمدي؟ مي‌گفت به من گفته‌اند كه 45روز بس است برو.
شهادت ايشان چطور رقم خورد؟
نحوه شهادتش را هم يكي از دوستانش براي من اينگونه روايت كرد كه علي و همرزمش بالاي ديواري نشسته بودند و داشتند سنگر مي‌ساختند. ساعت دو بعد از ظهر بود كه آنها را براي ناهار صدا كردند اما به كار ادامه دادند. همان جا يك خمپاره آمد و خورد به سنگري كه بچه‌ها داشتند آماده‌اش مي‌كردند. دوست علي شهيد شد و علي هم مجروح. بچه‌ها آنها را به بيمارستان رساندند كه بعد از دو هفته علي من در سن 30 سالگي به شهادت رسيد.
ارسال نظرات