زمانی که به مکه مشرف شدم عبایی را که پدربزرگم به من داده بود را به خانه خدا بردم تا متبرک کنم؛ هنگامی که عبا را به دیواره خانه خدا کشیدم نگهبانان با عصبانیت مرا بازداشتند، آن‌ گاه یکی از اعراب به دادم رسیده و مرا از دست آنان نجات داد و...
کد خبر: ۸۸۳۰۲۶۹
|
۰۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۸
به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان رضوی، سید جواد هاشمی، در دومین کنگره شهدای دانشجوی خراسان رضوی در تالار ابن سینا مشهد بیان داشت: زمانی که به مکه مشرف شدم عبایی را که پدربزرگم به من داده بود را به خانه خدا بردم تا متبرک کنم. هنگامی که عبا را به دیواره خانه خدا کشیدم نگهبانان با عصبانیت مرا بازداشتند، آن‌ گاه یکی از اعراب به دادم رسیده و مرا از دست آنان نجات داد.

وی بیان کرد: هنگامی که نزدیک این مرد عرب شدم تا از وی تشکر کنم دیدم نماز می خواند و حتی در نماز خواندن با خدا هم دعوا دارد، پس از اتمام نمازش از او تشکر کردم و او گفت تو بسیجی هستی؟ گفتم بله، گفت: من علی کاظم و سرباز بعثی بودم و در زمان جنگ 500 بسیجی را کشتم!

هاشمی ادامه داد: علی کاظم گفت «در زمان جنگ من کسی بودم که تیر خلاص به رزمنده‌ های شما می ‌زدم. یک روز تمام نیروهای ما به دست نیروهای ایرانی کشته شدند و تنها من ماندم، در این میان مشاهده کردم یکی از رزمندگان شما به طرف من می‌ آید، آن‌گاه خود را به مردن زدم. زمانی ‌که این بسیجی به من نزدیک و متوجه زنده بودنم شد از ترس به صدام دشنام دادم.

این رزمنده از من پرسید مسلمانی؟ گفتم: بله. گفت: خانه ‌ات کجاست؟، گفتم در نجف و در همان خیابانی که انتهایش به حرم امیرالمومنین(ع) ختم می ‌شود.

اشک در چشمان رزمنده ایرانی جمع شد رو به من کرد و گفت « من امام علی(ع) را بسیار دوست ‌دارم و یکی از آرزوهایم این است که زمانی که شهید شدم مانند رسم اعراب مرا آنقدر دور حرم امام علی(ع) طواف دهند تا پاک شوم و بعد نزدیک گنبد آقا خاکم کنند، بعد رزمنده ایرانی رو به من گفت: تو را می‌بخشم؛ اما توبه کن. و من توبه نکردم و پا به فرار گذاشتم. رزمنده ایرانی لباس‌ های نظامی مرا که آن‌جا مانده بود پوشید و به طرف خاک عراق حرکت کرد و من آنقدر رفتم که از تشنگی و گرسنگی بی‌هوش شدم و زمانی که به هوش آمدم پدرم گفت: علی کاظم زنده‌ای؟! ما تو را دفن کرده بودیم!

پرسیدم چگونه مرا دفن کردید در حالی که زنده‌ام! پدرم گفت: علی کاظم جنازه‌ ای از تو برای ما آورند که کاملا سوخته بود و ما از روی لباس و مدارکی که در جیب لباست بود، تو را شناسایی کردیم. آن‌ گاه مطابق رسم عرب تو را دور حرم امام علی(ع) آنقدر طوافت دادیم که پاک شوی و بعد نزدیک گنبد امیرالمومنین دفنت کردیم!!.

زمانی که این داستان را شنیدم فهمیدم شهدای ایرانی مستجاب‌الدعوه‌ هستند. بعد از این قضیه به سپاه بدر پیوستم و علیه بعثی‌ها مبارزه کردم».
ارسال نظرات
پر بیننده ها