پاسداشت فرمانده تخریب لشکر 17
سخن از سردار شهید، حسین قاسمی است فرماندهای که همواره از همرزمان کم سن و سالش میخواست تا برای شهادتش دعا کنند.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، شهید حسین قاسمی فرمانده تخریب لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) قم بود. سال 1342 و روزهایی پس از دستگیری حضرت امام، او در قم دیده به جهان گشود؛ البته حکایت تولدش، حکایتی غریب است، چراکه امیدی به زنده ماندنش نبود؛ اما مادرش نذر کرد که اگر سالم بماند، نامش را حسین بگذارد و به عنوان سرباز امام خمینی، فداییاش کند.
چنین شد و او حسین قاسمی شد، حسینی که بعدها یکی از سربازان لشکر اسلام نام گرفت و در راه آرمانهای انقلاب اسلامی و امام به شهادت رسید.
او تا کلاس چهارم ابتدایی بیشتر در مدرسه نماند و به کار نجاری مشغول شد.
حسین پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به همراه برادرش، ستاد مقاومت مسجد جامع قم را تشکیل داد.
جنگ تحمیلی هم که آغاز شد، او به همراه برادرش ابوطالب، به اهواز شتافت تا در دفاع مقدس و همراه و همگام با مردم حضور داشته باشد. چندی بعد بود که ابوطالب شهید شد و حسین همچنان به عنوان تیربارچی گردان سیدالشهداء (ع) لشکر 17 فعالیت میکرد.
گردان سیدالشهداء پیکی به نام علی خوش لهجه داشت و حسین توفیق یافت تا بیشتر با خانواده همرزمش آشنا شود، این آشنایی به وصلت انجامید؛ وصلتی که سال 1365 فرزندی به نام علیرضا را به این زوج خوشبخت هدیه داد.
سردار حسین قاسمی فرمانده تخریب لشکر 17 در حالی در دومین روز از ماه جمادی الثانی سال 1407 هجری قمری و در آستانه سالروز شهادت حضرت شهیده مظلومه، زهرای مرضیه (س) به شهادت رسید که هنوز فرزند دومش، محسن به دنیا نیامده بود.
این افتخار در عملیات کربلای پنج و در منطقه شلمچه برای او روی داد، عملیاتی که با رمز مقدس یا زهرا (س) آغاز شد.
حسین در عملیاتهای بسیاری از جمله در والفجر هشت هم مجروح شد، ولی پس از مدتی بستری شدن در بیمارستان، باز هم خود را به جبههها میرساند تا از قافله ایثار و شهادت جا نماند.
نقل است که بسیاری از رزمندگانی که حسین با آنها سر و کار داشت، آذری زبان بودند و حسین هم زبان آذری نمیدانست، ولی با پشتکار موفق شد تا زبان آذری را یاد بگیرد و با صمیمیت با همرزمانش ارتباط برقرار کند.
او برای این کار، اصطلاحات و کلمات را در دفترچهای مینوشت و مرتب تمرین میکرد تا اینکه بالاخره به این کار موفق شد.
آنگونه که برخی همرزمانش حکایت کردهاند، حسین قاسمی در سخن گفتن، کاملاً رک و صریح بود و نسبت به امر به معروف و نهی از منکر، اهتمام داشت. او همچنین علاقه شدیدی به حضرت امام داشت و همیشه برای آن حضرت دعا میکرد.
و این هم حکایت دیگر به نقل از یکی از همرزمان او درباره تواضع و فروتنی فرمانده شهید حسین قاسمی:
"مشغول استراحت در پادگان شهید زین الدین بودم که نیمه شب به سراغم آمد و بیدارم کرد و گفت: بریم.
با اینکه به شدت خوابم میآمد، همراهش رفتم و فهمیدم که قرار است دستشوییها را بشوییم.
پس از دقایقی، حس کرد که من از این رفتارش و اینکه مرا بد موقع بیدار کرده است، ناراحت شدهام؛ این بود که گفت:
به خاطر این بیدارت کردم که بگم ما مسئول و فرمانده این بچهها نیستیم؛ ما خادم بچههای تخریبیم."
او همیشه از بچههای کم سن و سال واحد تخریب درخواست دعا میکرد و میگفت:
"دعا کنید من هم شهید بشوم؛ اگر به آرزویم برسم؛ همه شما را شفاعت خواهم کرد."
حسین قاسمی در وصیت نامهاش، توصیههایی به امت حزب الله، به والدین و خانوادهاش و بهویژه به همسرش دارد:
"بسمه تعالی
با درود و سلام بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی، آن پیر جماران و قلب امت و درود و سلام بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی به خصوص شهدای تخریب و درود بر امت ایثارگر که با پشتیبانی کردن از انقلاب اسلامی و رهبری، مشت محکمی بر دهان ابر قدرتها زدند.
امت حزب الله!
شما تا به حال ستون محکمی بر خیمه انقلاب بودهاید؛ سعی کنید همانند گذشته به رزمندگان اسلام کمک کنید، با این کار به کوردلان بفهمانید که پیکار رزمندگان به خاطر عشق به اسلام است.
همواره امام را دعا کنید .
پدر و مادرم!
در مسیر رشد و تربیت من 20 سال کوشش کردید اما من نتوانستم دِین شما را ادا کنم. وقتی به جبهه آمدم؛ به خاطر من رنج و سختیهای زیادی کشیدهاید. همه اینها به خاطر اسلام است.
پدر و مادرم!
من به شما زیاد رنج دادم، ناراحتتان کردم، اینک که قلبم به خاطر عشق به شهادت به تلاطم افتاده، مرا ببخشید. من هم اگر توفیق شهادت داشتم در روز قیامت شما را شفاعت خواهم کرد .
خواهر و برادرم!
سعی کنید که قاسموار و زینب گونه زندگی کنید، فرزندانتان را فقط برای اسلام تربیت کنید. سلاحِ به زمین افتاده شهدا را به دست بگیرید و به آنها بگویید که امام خمینی کیست و شهادت یعنی چه؟
همسرم!
میدانم در مدت ازدواج ما، به خاطر دوری من، رنجها و زحمتهای بسیاری متحمل شدی و به خاطر اسلام، چیزی نگفتی، من از تو شرمنده هستم، اگر شما را تنها گذاشتهام و به جبهه رفتم، چاره¬ای نبود.
همسرم!
از تو میخواهم که سعی کنی حرمت شهادت را حفظ نمایی و شهادت مرا برای خودت سعادت بدانی، چرا که در روز قیامت، شفاعت کنندهای داری.
همسرم!
در تربیت اسلامی فرزندانم کوشا باش، چرا که تربیت باید اسلامی باشد. سعی کن به آنها رهبر را بشناسانی و عشق به امام را به آنها بفهمانی. اگرچه آنها برای این کار هنوز کوچک هستند، ولی قلبی بزرگ دارند، به آنها بگویی پدرتان فقط برای حفظ اسلام به جبهه رفت اگر اسلام در کار نبود نمیرفت.
به فرزندانم یاد بده فقط در راه خدا کار کنند، اگرچه در این راه دچار سختی و رنجها بشوند.
همسرم!
پس از شهادت من، پیشانی بند مرا به پیشانی فرزندانم ببند که در روی آن نوشته شده "لبیک یا امام"، بگذار با دیدن آن چشم بددلان کور شود.
همسرم!
در پایان از شما میخواهم به سخنان امام گوش فرا دهید، چون هرچه او میگوید، حرف پیغمبر (ص) است، او را دعا کنید."
و او در نهایت به آرزویش رسید و آسمانی شد و اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم آرمیده است. فرماندهای که قطعاً همه و از جمله، همرزمانش در گردان تخریب، پدر و مادر، همسر و فرزندانش را شفاعت خواهد کرد.
امیرعلی عفیف نیا
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها