خبرهای داغ:
به بهانه دلتنگی؛

هویزه؛ شهری به وسعت کهکشان، به سپيدي فلق

اینجا شهر عشق و عاشقی؛ هویزه است، شهری به وسعت کهکشان و به سپيدي فلق، و من دلتنگ از هیاهوی روزمرگی آمده ام تا بر ضریح عشاق این قطعه از بهشت ندبه دلتنگی بسرایم و قنوت استغاثه بگیرم تا شاید کبوتر بی قرار دلم از قفس سینه راحت بال بگشايد.
کد خبر: ۸۸۳۴۲۲۰
|
۱۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۷

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، پای در رکاب عشق نهاده ام تا مکتب عاشقانی را به نظاره بنشینم که سالياني نه چندان دور در این دیار، مشق عشق نوشتند و راه آسمان گشودند تا روشنای مسیر دلخستگاني همچون من اسیر دلتنگی و روزمرگی باشند.

اینجا مشهد حسین شهید است که با هر تکه از وجودش ندای «هیات من الذله» را بر بلندای جهان فریاد کرد تا امروز طنین دلکش دلدادگيش رسم عاشقی مان باشد تا مبادا در کوره های تردید و صدرنگي گم کردگان راه باشیم.

اینجا هویزه است و عاشقانی خیمه عشق می زنند تا زائران این سرزمین شور و شعور، زیر خنکاي سایه اش آرام بیاسایند و زیارت نامه دلتنگی بسرایند.

آرام قدم بر می دارم و سخت در فکر فرو رفته ام، خدای من اینجا کجای جغرافیای دلتنگی است که کبوتران بی قراری چون حسین و .... را به اینجا کشید تا در برابر دشمن دون سینه سپر که نه، سر که نه، جان بدهند و ما امروز سر، بلند کنیم و جان بگیریم، سرداراني که از سر گذشتند و ذره ای از خاک نگذشتند.

نزدیک آستان مزار شهدای هویزه حلقه های اشک دلم را سخت می کوبد، دلتنگی ام سرريز می کند، خودم را کنار مزار علم الهدی می یابم، تصویرش مبهوتم می کند، می خواهم فریاد بزنم و بپرسم حسین اینجا کجاست، کربلا؟ می خواهم بپرسم اینجا مگر کجاست که عاشقی ات را در آن مشق کردی، اینجا مگر چه داشت که قرار بی قراری ات شد و صدها سوال دیگر .... .

صدای اذان ظهر به شوقم می خواند تا با چند رکعت نماز عشق سر بر آستان حضرت دوست بسایم تا شاید آشفتگی هایم سر و سامانی بیابند.

نماز تمام می شود و شوق یافتن جواب سوال هایم از حسین بی قرارتر از گذشته ام می کند، شوق اینکه باید بدانم در این قسمت از جغرافیای دلتنگی عشاق، کدام مدار، مسیر دلدادگی حسین و همرزمانش شد.

همچون ناشناسی خسته و درمانده خودم را کنار یکی از خادمان شهدا می رسانم، سلام می کنم و ملتمس دعا می شوم.

آرامش چهره یکی از خادمان گویی جواز پرسشم می شود، آرام می پرسم اینجا کجای اهواز است و ...؟

با این پرسشم گويي خادم مشتاق تر از من به این قطعه از بهشت است، می گوید: هویزه در جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد و جزو دشت آزادگان است که دشمن با آغاز جنگ تحمیلی در این دشت مردم بی دفاع را مورد آماج حملات خود قرار داد و با وجود مقاومت مردم این شهر و دانشجویان پيرو خط امام که شهید علم الهدی و قدوسی از آن جمله بودند ۲۷آبان ۵۹ به اشغال نیروهای رژیم بعث عراق درآمد.

این بسیجی با بیان اینکه این شهر و این منطقه شاهد فجایع دلخراش جنایات نیروهای صدام بوده است، می افزاید: اینجا نیروهای عراقي با آغاز جنگ به کودک و پیر و جوان رحم نکردند و آن ها را از خانه و کاشانه خودشان بیرون راندند که شهادت دختر بچه ای به نام «سهام» و سوزندان پيرزني شديدترين جنایات آن ها بود.

وی ادامه می دهد؛ سهام همراه با دختران هم سن و سال خود با کوزه ای که در دست داشته برای آوردن آب راهی چشمه این روستا می شود ولی نیروهای عراقی کوزه این دختر و دوستانش را هدف نامردی خود قرار می دهند و این دختر با این وجود در برابر دشمن می ايستد، از آب می گذرد و از آبرو نه و مردانه به شهادت می رسد و همین خشم و غیرت جوانان هویزه را برمی انگيزد تا آخر لحظه حیات با آخرین قطره خون در برابر نيروهاي رژیم سفاک بعثي بایستند.

این جوان بیست و چند ساله که سال ها پس از جنگ به دنیا آمده است، با ابراز تاسف از این اتفاقات و رویدادهای شبیه آن و افتخار به دليرمردي شهدایی چون علم الهدی، اضافه می کند: پس از این اتفاق شهید علم الهدی به همراه دوستان دیگرش که اهوازی بودند و از دانشجویان خط امام خود را به اینجا می رسانند تا با چنگ و دندان از این قطعه از آسمان حراست کنند، جانانه می ایستند و عاشقانه با ذره ذره وجود از ذره ذره این خاک دفاع می کنند و در محاصره تانک های دشمن ندای عشق سر می دهند و زیر شنی های تانک دلبستگی شان را به خاک این سرزمین ترسیم می کنند.

این جوان نسل چهارمی با اشکی که در گوشه چشمانش اجازه خودنمایی می خواهند، بیان می کند: پس از این مقاومت شهید علم الهدی و همرزمانش، عاقبت هویزه زیر چکمه های نامردی نیروهای عراقی مورد تاخت و تاز قرار می گیرد تا این که پس از ۱۷ماه، مسیر کهکشانی همرزمان دیگر علم الهدی مدار آزادی این شهر را ترسیم می کند و هویزه سال ۶۱ در مرحله دوم عملیات بیت المقدس از تصرف دشمن بیرون آمده و آزاد می شود.

با آزادی هویزه پیکر شهید علم الهدی و دوستانش در همین مزار زیارتگاه عشاق می شود تا تاریخ بداند حریت و غیرت شناسنامه مردان این سرزمین است.

این خادم جوان به سمت دوستانش حرکت می کند و من همراه او می شوم، عده ای خیمه می زنند، بوی اسپند در هوا پراکنده شده است.

با همه هیاهویی که در سر دارم دلتنگی ام را به سمت دیگر این منطقه می کشم، سمت دیگری که مزار شهدای عشایر است و در فاصله چند قدمی مزار شهید علم الهدی زائران را به زیارت خود می خوانند.

پس از زیارت و با مرور حرف های خادم، نمی دانم این بار دلتنگی مرا به کجای جنوب می خواند و ... .

رقیه غلامی

ارسال نظرات
پر بیننده ها