به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیجف عبدالله کاردان منش: از زمانی که دوست عزیزی برای نوشتن این یادداشت با من تماس گرفت تا زمانی که نوشتن آن وصال داد بیش از 10 روز میگذرد. شاید این فاصله زمان زیادی برای نوشتن این چند سطر باشد اما واقعیت ماجرا این است که بیشتر این زمان صرف این مسأله شد که چگونه سر بحث را با شما باز کنم و چگونه بنویسم. نقطه شروع بحث من در این یادداشت نیز درست از همینجا شروع میشود. از تنهایی روزافزون انسان به ظاهر اجتماعی شده امروز و شلوغی بیش از اندازه پیامها و مراودات ذهنی این انسان تنها شده در فرایند اجتماعی شدن. دنیای دیجیتال، انسان امروز را چنان در قید و بند خود کشیده است که سر او بیش از آنکه به پیرامونش بچرخد و با دیدن و تأمل در انسانهای پیرامونش به مبانی زیستی خود بیاندیشد، رو به پایین خم شده و تنها و تنها مشغول آنالیز پیامهایی است که فضای مجازی با انتخابی که حتی آن هم در اختیار مخاطب نیست، به آن وادارش کرده است.
به عبارت دیگر انسان معاصر از موجودی متفکر و چند بعدی به یک مرورگر تک بعدی پیامهایی مبدل شده است که بخش دیگری از موجودات تک بعدی هم زیست با او در حال ساخت و انتشار آن هستند. این تصویر امروز دنیای معاصر ماست، تصویری که مرور آن یادآور تکرر تصاویر حاصل از انعکاس در دو آيینهاند که رو در روی هم قرار دارند.
حال بیایید در این فرایند انکسار کمی ریزتر شویم. یعنی در یکی از این تصاویر خیره شده و به عنوان نمادی از جزء و با تمسک به استدلال، شمایی از کل آنچه را در جغرافیای آن در حال زیست هستیم، مرور کنیم. سینما به عنوان یک ابزار دستساز بشری که نمایش دهنده آلام وآرزوها و اندیشههای دور و دراز سازندگان و تماشاگرانش است، شاهد خوبی است برای روایت آنچه در ذهن سازندگانش میگذرد. شاید با توجه به آن بتوان رابطهای استدلالی و کلیاتی از جامعه پیش روی آدمی را ترسیم کرد.
سینمای امروز بسیار بیشتر از هر دورهای، نه تصویرگر آرزوها که جایگاهی است برای فریاد بلند سازندگانش از آنچه در پیرامون خود میبینند. اشتباه نکنید، فریاد زدن را نه به معنای رایج، در اینجا نباید به معنای نقد گرفت بلکه باید آن را تلاشی برای بلندتر و رساتر تصویرکردن آن چیزی دانست که راوی آن دیده و یا در صدد دیده شدن آن است.
در این میان سینمای امروز ایران به بهانه فقر تکنیکی، بیشتر از آنکه از آرزوهای دور و دراز تکنولوژیکی آدمیان بتواند سخن به میان آورد و یا به مدد همان، به تصویرسازیهای تکنیکی، نمایی رویایی از زندگی او بسازد، تصویری است رئالیستی از زندگی آدمهای پیرامونش در جغرافیایی که از قضا مدعی است در کنار دارا بودن تمامی ساختارهای زیست بشری، پشتوانهای غیر زمینی و ماورایی با عنوان دین و با ابزار آموزههای الهی و روحانی به واسطه کلام مستقیم خداوند را که در قرآن کریم محفوظ شده است، در اختیار دارد.
حال بیایید مقایسهای بکنیم ميان ساختار زیستی انسان در جغرافیای روحانی ترسیم شده در قرآن کریم به عنوان سند پشتیبان حیات مادی و غیرمادی در جغرافیای کشورمان با آنچه که سینما به نمایندگی از بخش قبال تأملی از جامعه آن را روایت میکند.
سیمای انسان در قرآن کریم او را نه یک مرورگر و پذیرنده صرف پیام که انسانی صاحب کرامت، اندیشه و تفکر معرفی میکند. انسانی که میتواند و باید با تفکر و تعقل در آیات الهی مستتر در زمانه زندگی خود، به تفسیر رمز حیات در زمانهاش پی برده و در کنار میزبانی از پیامهای متعدد، خود به صورت بالقوهای منشأ صدور پیام نیز هست.
انسان در ماهیت خویش، دارنده چنان ویژگیهای خدایی است که بتواند به مقام خلافت وی در زمین برسد. امّا باید این ویژگیها را احراز و نگاهداری کرده تا بتواند این مقام را حفظ كند. این مقام بدان گونه نیست که انسان در آن جاودانه باشد و هرگونه و هرزمان که بخواهد با آن ارتباط برقرار کند، بلکه خلافت مقام و وصفی پویا و جاری و پرنشاط است که برای رسیدن به آن نیازمند تلاشهایی ویژه و وافر نیز هستیم و از همینجاست که آن را رسالت هم میدانیم.
از سوی دیگر خدای سبحان به فطرت بشری این توان و امکان را عطا كرده که حیات و رشد خویش را تضمین كند؛ و این امکان را با آزادی بخشیدن به وی محقق ساخته است. آزادی از حیات ریشه گرفته و حیات از آزادی؛ و فهم هیچ یک بی دیگری ممکن نیست. پس در این صحنه بینظیر که از عرضه امانت بزرگ هستی به انسان یاد شده، از آزادی او با تصویری کامل و شامل یاد میشود و در وجوه مختلف بر آن تأکید شده تا اندیشهها در آن به تأمل واداشته شود و بصیرتها بر گرد آن بچرخد.
چنین انسانی در ساخت زیستی خود در قرآن کریم به صورت جفتهایی توصیف میشوند که آفرینش آنها مایه آفرینش یکدیگر است و زاد و ولد آنها با یکدیگر ساختار مقدسي به نام خانواده را خلق میکند که مبنا و بنیان ساخت اجتماعی پیرامون انسان است. حال به تصویری از انسان بپردازیم که در جغرافیای امروز ایران و در سینما به عنوان نماینده و آيینه تصور و تفکر او با مختصاتی که ازپيش بیان شده به تصویر کشیده شده است و برای این منظور تازهترین تولیدات این سینما در آيینه جشنواره فیلم فجر میپردازیم.
برگزیده این جشنواره سینمایی و فیلمی که بیشترین اقبال مردمی را نیز به تازگی به دست آورده است ساخته جوانی است که میتوان گفت به اقتضای سن و سالش تازه در فضای اندیشیدن و تصویرسازی پرداخته است. ساختار انسان در این اثر مفلوک، وامانده و ناچار از زیستی است که در موقعیت آن قرار دارد. چنین انسانی نه تنها نمادی از کرامت الهی مقدور شده برای خود ندارد بلکه در موقعیت زیستی پستی دست و پا میزند که راه فراری برای او متصور نیست. آدمهای قصه او که از قضا بسیار واقعی و غیرمجازی هستند، هیچگاه سری به بالا و یا مبدأ خود ندارند. نویسنده نیز تلاشی ندارد تا چنین تأثیری را برای آنها خلق کند. وقتی در گرد هم خانوادهای را نیز میآفرینند، لاجرم ارتباطاتش بسیار سست و غیر کاربردی است. خانواده در نگاه اثری که بیشترین توجه و علاقه اجتماع پیرامونش را جلب کرده است نه تنها نمادی از یک گردهمایی هوشمند با مبدائي الهی نیست بلکه تنها و تنها نمادی است از نوعی از هم گسیختگی و دور بودن از انسجامی که قرار است مبدأ حرکتی هدفمند به نفع رسیدن به سیر الی الله و تصاحب مقام خلافت الهی روی زمین باشد.
دیگر اثر همین رویداد سینمایی نیز با وجود اینکه نمادی است از تصویر انسانی که در یک موقعیت خطیر نظامی سرگذشتی دراماتیک پیدا میکند از همین مسأله رنج ميبرد. اگر از فردیت قهرمان اثر و روایت جذاب روایان بگذریم، بود ویا نبود خانواده قهرمان، تأثیر بسزایی در ساخت زیستی او ندارد (لااقل سینما اینگونه نمایش میدهد)، حتی زمانی که خبر از مفقود شدن وی به جمع این خانواده وارد میشود سینماگر تصویری جز اندوه سایر اعضا برای عرضه ندارد.
هفت ماهگی اثر سینمایی دیگر همین جشنواره، از خانواده تنها بستری برای خیانت جنسی و نیز بی بند و باری اجتماعی افراد پیرامون خانواده را به تصویر میکشد. دختری مطلقه که برای برقراری ارتباط با مرد دیگری در صدد سرکیسه کردن شوهر سابق خود است، مردی که برای کسب آسایش فکری در صدد دور کردن همسر خود از خانه است و در نهایت کودکی که بدون ابراز علاقه پدر پا به عرصه حیات میگذارد.
یک نمونه دیگر؛ فیلم سینمایی مالاریا ساخته پرویز شهبازی. نمایشی از جوانانی که برای فرار از ایجاد ساختاری به نام خانواده، با فرایندی بیقیدوبند به دنبال بودن و زیست در کنار یکدیگر هستند. تنها مسألهای که ذهن آنها آزار را میدهد، یافتن راهی برای دور شدن از آسیبهایی است که زیست در کنار افرادی همانند خودشان برای آنها رقم میزند. خنده و گریه و هر نوع عکسالعمل آنها نیز در چنین چارچوب مادی و ماتریالیستی تعریف میشود.
نمونههایی از این دست زیاد هستند. ماجرا اما زمانی جذابتر میشود که ببنیم سینماگرانی هم كه فکر میکنی سرشان کمی بالاتر است و توجه به مبدأ و ملجأ چنین ساختارهایی به واقعیت الهی خلق آنها نزدیکتر است نیز به دلیل زیست و حل شدن بیش از حد در ساختارهای زیستی این چنین اجتماعی، چیزی جز یک تصویر مخدوش با هزاران حواشی حاصل نمیکنند. تصویری که سعی دارد کمی به مخاطبش تفسیری تازه از حیات و زیست انسانی و ساخت حاکم بر آن ارائه کند اما در نهایت چنان محو جذابیتهای مجازی پیرامون خود و حتی جذابیتهای تکنیکی نمایش شدهاند که اصل ماجرا از یاد و دستشان رفته است.
حالا رسیدهایم به جایی که لابد باید نتیجه گرفت. فکر میکنم در کنار هم قرار دادن دو تصویر بالا در کنار هم جان کلام را گفته است. آنچه انسان مجذوب تکنیک و جامعه اطلاعاتی از ساختارهای زیستی خود اعم از مرد و زن و یا ازدواج و خانواده در بستر زیستی کشور ما که خود را منتسب و وارث نظام زیستی الهی میداند به نمایش میکشد هیچ نسبتی با اصل و حقیقت این ساختارها ندارد. تداومش نیز نتیجهای جز فراموش شدن موقعیتهای حقیقی و ازلی این ساختارها به دنبال نخواهد داشت. این خط و این نشان.